مكه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى

مشخصات كتاب

نام كتاب: مكه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى

نويسنده: جعفر الخليلى- محمدرضا فرهنگ

موضوع: سفرنامه و خاطرات

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: نشر مشعر

مكان چاپ: تهران

سال چاپ: 1384

نوبت چاپ: 2

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص: 9

پيشگفتار

مجموعه اى كه در پيش روى خواننده گرامى قرار دارد، ترجمه اى است از دو بخش كتاب «موسوعة العتبات المقدّسه» (دائرة المعارف عتبات مقدسه) ج 2، بخش مكه از ص 250 تا 336 و ج 3، بخش مدينه منوره از ص 238 تا 339 كه به وسيله محقق، پژوهشگر و تاريخنگار عراقى، دكتر جعفر الخياط از انگليسى به عربى ترجمه شده و سرگذشت جالب وخواندنى ماجراجويان و جهانگردان- و احتمالًا جاسوسان و خبرچينان و پيشقراولان نيروهاى استعمارگر- اروپايى است كه با زحمات و مشقات فراوان و پشت سر نهادن هراسناكترين صحنه ها و پيمودن شنزارهاى بى كرانى كه جز مردان شيردل و پرهمّت، قادر به تاب راهپيمايى و قدم زدن در آن را ندارند، خود را به سرزمين وحى، يعنى مكه مكرمه و مدينه منوره رسانيده و اين مجموعه تاريخى، جغرافيايى، اجتماعى را در اختيار آيندگان قرار داده اند.

ص: 10

اين مجموعه گرچه فشرده اى است از ماجراهاى اين مردان پولادين، ليكن براى آگاهى از تواناييهاى فكرى، جسمى، روحى و پشتكار خارق العاده و تحمّل بر شدايد و سختيهاى اين افراد كفايت مى كند.

برخى از اين افراد براى موفقيت سفر و مأموريت خود، افزون بر مطالعات تاريخى در خُلق و خوى مردمان جزيرةالعرب و عموم مسلمانان و آگاهى اجمالى از مذاهب اسلامى و مختصرى از احكام ضرورى اسلام، مدتهاى مديدى نزديك به يك سال يا دو سال را در يكى از سرزمينهاى اسلامى؛ نظير شمال آفريقا، شام، عثمانى، ايران و هند اقامت مى گزيدند تا بدين وسيله بتوانند خود را در لباس يك مسلمان واقعى، با تابعيت يكى از مليتهاى مسلمان و دارا بودن خلق و خوى و عادات و رفتار و فرهنگ آن قوم درآورده و آنگاه اقدام به سفر مخاطره آميز خود به جزيرةالعرب و گذر از ميان اعراب بيابانگرد نيمه وحشى و غارتگر و رسيدن به حرمين شريفين نمايند.

اين مجموعه علاوه بر جذّابيت موضوع آن، اطلاعات جامعى از وضعيت عموم خاورميانه و بويژه جزيرةالعرب و على الأخص دو شهر مكه و مدينه و مراسم حج و حجاج كشورهاى گوناگون و جز اينها در اختيار خواننده قرار مى دهد.

اميدوارم اين سرگذشتها كه به تشويق حضرت حجةالاسلام والمسلمين، آقاى قاضى عسكر ترجمه و آماده گرديد، مورد پسند و عبرت خوانندگان قرار گيرد.

محمدرضا فرهنگ

آبان ماه يكهزار و سيصد و هفتاد و پنج

ص: 11

بخش اول: مكه از ديدگاه جهانگردان اروپايى

اشاره

ص: 12

ص: 13

اروپاييان در مكه

در بسيارى از منابع غربيان، مكه مورد توجه قرار گرفته است واين بيانگر آن است كه تعدادى از جهانگردان اروپايى و مستشرقين توانسته اند به داخل مكه راه يابند و در دورانهاى گوناگون در مراسم حج شركت جويند، و اين شركت همواره پس از اسلام آوردن واقعى يا صورى آنها رخ مى داده است. گروهى از اين افراد نيز توانستند خاطرات خود را از سفر مخاطره آميز خويش به صورت سفرنامه به زبانهاى گوناگون اروپايى بنويسند.

از نخستين اروپاييان كه از مكه و ساحل غربى حجاز بر درياى سرخ ياد كرده اند، مورخ يونانى ديودورس صقلى (1) 1 را مى توان نام برد. او مى گويد:

اين ساحل بندرگاههاى بسيار اندكى دارد؛ زيرا وجود رشته كوههاى ساحلى مانع ايجاد بندرگاه است. اين رشته كوهها از ديدگاه كسانى كه به آنها از داخل كشتى نگاه مى كنند زيبا و رنگارنگ مى آيد و در ميان اين كوهها،


1- 1- The Historical Library of Diodorus The Sicilian, Book 111 Chap 13

ص: 14

روستاها و شهرهايى است كه در آنها عربهاى نبطى زندگى مى كنند و سرزمين اين اعراب در امتداد ساحل دريا ادامه دارد و وسعت آن تا اعماق دور از ساحل نيز امتداد مى يابد. در اين سرزمينها شهرهاى پر جمعيتى قرار دارد كه مردمان آن به علت وجود گله هاى بزرگ گوسفند، در رفاه و آسايش به سر مى بردند، ليكن پس از آن كه حاكمان اسكندريه تجارت و كشتى رانى تجارى در درياى سرخ را آزاد كردند، اين مردم اقدام به دزدى دريايى نموده و بسيارى از كشتيها و اموال تجارتى آن را به يغما بردند و بدين گونه تجارت درياى سرخ مختل گرديد. در اين هنگام حاكمان اسكندريه با لشكركشيهاى دريايى خود گوشمالى سختى بدانها دادند.

سپس ديودورس از قومى به نام بيزومينين

)snainemoziB(

ياد مى كند و مى گويد زندگى اينان از راه شكار حيوانات وحشى مى گذشته است و در سرزمين آنها عبادتگاه مقدسى قرار دارد كه تمامى عربها آن را بزرگ مى دانسته اند.

مورّخ مشهور يونان باستان، هيرودوتس، كه تاريخ خود را در سال 430 قبل از ميلاد نوشته است، مى گويد: (1) 2.

عربها «اوروتال» و «أليلات» را مى پرستيدند و به گفته ديغورى (2) 3 اين دو نام از آنِ دو بتى بوده است به نامهاى «اللَّه تعالى» ! و «اللات» كه در طائف قرار داشته اند. هيرودوت اضافه مى كند كه عربها در نزد اين دو بت عهد و پيمان خود را مى بسته اند، و هرگاه اين عهد و پيمان به مكه برده مى شد از ارزش و اهميت مضاعفى برخوردار مى شد.


1- 1- The Historry of Heroditus, Editor by Rowlinson, Book 111, Chap 8
2- 2- The Historry of Heroditus, Editor by Rowlinson, Book 111, Chap 32

ص: 15

لودويكو فارتيما

نخستين اروپايى كه در قرون وسطى موفق به ديدار مكه گرديد و از سفر خود نوشته و سفرنامه اى به جاى گذاشته و به دست ما رسيده است ايتاليايى گمنامى است به نام «لودويكو فارتيما» كه به گفته ديغورى او از اهالى شهر بولونيا در ايتاليا بوده، و در برخى ديگر از منابع از او به عنوان «بزرگ زاده رم» ياد شده است.

لودويكو در سفرنامه خود آورده: پاسخ من به آنانى كه انگيزه مرا در اين سفر جويا هستند، اين است كه هدف من از اين مسافرت كوشش براى آگاهى از معارف جهان و ديدار از سرزمينهاى گوناگون و معجزاتى كه خداوند در آنها بكار برده است مى باشد. او در سال 1503 م. سفر خود را از ونيز با كشتى آغاز كرد و به اسكندريه رسيد و مدتى را در مصر گذرانيد و از قلعه بابليون نيز ديدار كرد و آنگاه براى ديدارى از شهرهاى طرابلس و انطاكيه و بيروت و دمشق راهى اين سرزمينها گرديد. او در دمشق با يكى از افسران مماليك، رابطه دوستى مستحكمى برقرار نمود و تصميم گرفت بهمراه آن افسر، با كاروان حجّى كه ساليانه طى مراسم باشكوهى از دمشق عازم مكه مى گردد سفر نمايد، و عاقبت در روز هشتم نيسان (/ آوريل) در حالى كه لباس سربازان مماليك را در برداشت، سفر به مكه را آغاز نمود، او تخمين زده است كه كاروان حج مركب از 40 هزار مرد و 45000 چهارپا بوده است. از وقايع جالبى كه در راه براى او رخ داده است، حمله اعراب بيابانگرد به قافله آنهاست ليكن او مى گويد 60 تن از سربازان مماليك كه مكلف به پاسدارى و حراست از قافله بودند براى عقب راندن پنجاه هزار! عرب بدوى كفايت مى كرد. او مى گويد اين حادثه بار ديگر تكرار شد و قافله با حمله گروه بسيارى از اعراب، كه تعداد آنها به 24000 نفر مى رسيد، روبرو

ص: 16

شد و عاقبت اعراب با دادن 1500 نفر تلفات، فرار را بر قرار ترجيح دادند.

لودويكو علت شكست اعراب را از سويى شجاعت و فداكارى و لياقت سربازان مماليك و از سوى ديگر غير مسلح بودن اعراب- كه حتى گروهى از آنها لخت بودند- مى داند.

خانم ايزابيل بورتون (1) 4 در شرح سفرنامه لودويكو آورده است: اعراب بدوى حجاز در آن سالها (سال 1873) بيش از پيش قدرت و جرأت تعرض به قوافل و كاروانها را يافتند؛ زيرا در حملات خود از باروت و تفنگ كمك مى گيرند، از اين رو تنها راه دفع شرّ آنها و كاستن از قدرت تعرضى ايشان، همانا جلوگيرى از واردات اسلحه آتشين و سرب براى آنها است.

لودويكو پس از انجام مراسم حج و زيارت مدينه توانست با خباثت و زيركى از كاروان بگريزد و خود را به جده رسانده و از آنجا از راه دريا خود را به ايران برساند. او در شرح فرار خود مى گويد: پيش از آغاز سفر كاروان شاميان، در منزل يكى از مسلمانان مكه مخفى گرديدم- و از قضا شانس هم به مددم رسيد و يكى از نزديكان صاحب خانه نيز به من علاقمند شد و مرا در مخفى شدن و فرار كمك نمود- و تا هنگام دور شدن كاروان در آنجا ماندم.

وى در بخشى از سفرنامه خود، به توصيف مكه پرداخته مى گويد:

شهرى است زيبا و پر جمعيت، چون در آن 6000 خانوار زندگى مى كنند، خانه هاى بسيار زيبايى همانند خانه هاى ايتاليا دارد. برخى از آنها گرانقيمتند و ارزش آن برابر 3 تا 4 هزار دوك است. در اطراف مكه، دژ و حصارى وجود ندارد؛ زيرا كوههاى اطراف دژهاى طبيعى مستحكمى


1- - ايزابيل بورتون سفرنامه لودويكو را بهمراه سفرنامه بورتون (جهانگرد انگليسى) تحقيق، شرح و چاپ نموده است.

ص: 17

براى شهر بشمار مى آيند، شهر مكه داراى چهار دروازه ورودى است و وقتى كاروان حاجيان شام به مكه رسيد، كاروان مصريان پيش از آنها وارد مكه شده بودند. در آن كاروان 46 هزار شتر وجود داشت و يكصد غلام به حراست و نگاهدارى از كاروان مشغول بودند. خداوند نفرين خود را بر اين شهر فرود آورده است؛ زيرا هيچ گياهى در اين شهر نمى رويد. نه درختى دارد و نه سبزه اى، هيچ چيز، صحرايى است لم يزرع كه مردمان ساكن آن مجبورند احتياجات خود را؛ از خوراك و جز آن، از راه درياى سرخ و از قاهره وارد كنند.

لودويكو در سفرنامه خود از زيادى زائر و تنوّع مليتها و جنسيتهاى آنان، اظهار تعجب مى كند و مى گويد: پيش از اين هرگز در هيچ نقطه اى از زمين اجتماعى به اين عظمت و زيادى را مشاهده نكرده است.

لودويكو در فصلى از كتاب خود به مراسم حج پرداخته، مى گويد: در مركز شهر مكه عبادتگاه بسيار زيبايى قرار دارد كه ساختمانى است شبيه كولوسيوم در رم، با اين تفاوت كه از آجر پخته ساخته شده است نه سنگ، و اين معبد (مسجدالحرام) يكصد دروازه دارد.

او آنگاه به وجود ساختمانى در ميانه مسجدالحرام اشاره مى كند، بى آن كه نام آن را كه كعبه است بياورد، و مى گويد مردمان هنگام گردش بدور آن، از خداوند طلب آمرزش مى كنند و اين ساختمان- كه از آن به نام برج ياد مى كند- داراى درى است نقره اى كه در بلندايى به قامت يك انسان قرار دارد.

او سپس به توصيف چاه زمزم مى پردازد و مى گويد: بر روى آن قبه زيبايى قرار دارد و عمق چاه برابر با 70 قامت انسان است و همواره 6 يا 7 نفر در اطراف آن ايستاده و مردمان را از آب آن سيراب مى كنند، و اينان بر

ص: 18

سر هر يك از حجاج- هر چند لباس او حرير و گرانقيمت باشد- سه سطل آب زمزم مى ريزند؛ بگونه اى كه از سر تا پاى حاجى را فرا مى گيرد.

غلام پرتغالى

در تموز (/ جولاى) سال 1565 م. غلامى گمنام از پرتغال به مسافرت حج پرداخت و سفرنامه اى از خود بر جاى گذاشت. اين سفرنامه گو اين كه مختصر و فشرده است ليكن توصيف دقيقى را از مكه در اختيار ما قرار داده است و در سالهاى اخير بود كه سنيور ديلاويدا اين سفرنامه را كه در حاشيه يكى از كتابهاى خطى عربى موجود در كتابخانه واتيكان به شماره 217 كشف نمود. بنابر آنچه كه در سفرنامه آمده است، او در آخرين روز ماه حزيران (/ جون) از رابغ به سوى مكه رفته است. او در اشاره اى به احرام حجاج مى گويد: مسلمانان لخت وعارى از لباس به مكه وارد مى شوند.

هانس وايلد

در نيمه هاى قرن شانزدهم نيز جهانگردى آلمانى به نام هانس وايلد به سفر حج رفته است. اين آلمانى را تركان عثمانى در هنگارى (/ بلغارستان) به اسارت گرفته و سپس او را بهمراه خود به مكه آوردند، اين آلمانى عاقبت در سال 1611 م. توانست به زادگاهش مراجعت كند.

ماركو دى لومباردو

در سالهاى آغازين قرن هفدهم ميلادى جوانى از اهالى «ونيز» بنام ماركو دى لومباردو همراه عمويش كه ناخداى كشتى بود، در هنگام سفر دريايى در ميانه درياى مديترانه به اسارت درآمد. پس از اسارت، او را به

ص: 19

مصر برده و آنگاه بهمراه فرزند صاحبش به مكه فرستادند. ماركو خاطرات جالبى از سفر حج خود نوشته است كه سالها بعد از تدوين آن، توسط يكى از مبشرين مسيحى به نام يوجين روجر، به چاپ رسيد.

ژوزف پيتس

اين انگليسى جوان كه از اهالى آكسفورد بود در سالهاى پايانى قرن هفدهم به سفر حج رفت. عشق و علاقه به جهانگردى، اين جوان را واداشت كه در سال 1678 م. و در حالى كه 16 سال از عمرش نمى گذشت، به نيروى دريايى انگليس بپيوندد، ليكن بزودى اسير دزدان دريايى الجزائرى گرديد، و پس از آن كه 15 سال را در بندگى و اسارت گذراند، عاقبت مالك او وى را بهمراه خود از راه قاهره و سوئز و اسكندريه به مكه و مدينه برد. بورتون جهانگرد انگليسى كه سفرنامه ژوزف را بهمراه سفرنامه خود به چاپ رسانده، معتقد است كه توصيف ژوزف از اماكنى كه آنها را ديده است، در مجموع دقيق و واقعى است، و مطالعه سفرنامه نشان مى دهد كه به رغم تعصّب شديد و نفرت او از مسلمانان، نوشته هايش از خرافات غير معقول بدور است.

ژوزف به زبان عربى و تركى آشنايى كامل داشت، از اين رو بهتر از ديگر جهانگردان، به توصيف احكام اسلام پرداخته است. ژوزف مى گويد:

مالكِ من يكى از افسران سواره ارتش الجزائر بود؛ مردى هوسباز وميگسار، از اين رو و به منظور كفاره گناهان خود قصد داشت يك كافر اسير را مسلمان نمايد، و در اين قصد خود به فشار و شكنجه روى آورد، و عاقبت شهادتين را از آن كافر شنيد، ليكن ژوزف در تمام مدتى كه در اسارت بسر برد همواره از نيت و قصد خود كه بازگشت به جهان مسيحيت بود روى بر

ص: 20

نتافت، و پس از آن كه بهمراه مالك خود به حج رفت آزادى خود را بازيافت ليكن تا مدتى به عنوان نوكر جيره بگير ارباب سابق خود، به وى خدمت كرد و بهمراه او به الجزائر بازگشت، و آنگاه انديشه فرار و بازگشت به زادگاهش در مخيله اش زنده شد و توانست خود را در كشتى كه به سوى استانبول مى رفت جا دهد و پيش از بازگشت نامه اى از كنسول انگليس در الجزائر براى همتاى خود در بندر ازمير بنام مستر رى، كه در آن سفارش كمك به ژوزف براى بازگشت به موطنش شده بود بدست آورد، ژوزف در ازمير و پيش از آن كه با كشتى به موطنش بازگردد، بار ديگر عشق به الجزائر و زندگى در ميان مسلمانان در او زنده شد و اين شعله نزديك بود او را از سفر بازدارد ليكن در نهايت امر بر خود غلبه نمود و مسيحيت و موطنش را ترجيح داده و به وسيله يك كشتى فرانسوى عازم لگهورن در ايتاليا گرديد.

مخارج اين مسافرت را مستر ايليوت تاجر انگليسى مقيم ازمير پرداخته بود. ژوزف به محض ورود به سرزمين مسيحيت، سجده شكر بجاى آورد واز اين كه عاقبت و پس از سالها مرارت و رنج بندگى، او را به موطنش بازگردانده بسيار شادمان بود، وى سپس به انگلستان بازگشت.

ژوزف در سفرنامه خود به تفصيل درباره مكه، مسجدالحرام، كعبه، مناسك حج و جز اينها سخن گفته است، او مى گويد:

«هنگامى كه به مكه رسيديم راهنما در پيشاپيش، ما را از ميان خيابان بزرگى كه در وسط شهر قرار داشت به سوى معبد (/ مسجدالحرام) هدايت كرد و پس از آن كه اثاثيه خود را كنارى نهاديم، راهنما ما را به بركه آبى رساند تا وضو سازيم، و پس از آن به سوى حرم رفته و كفشهاى خود را از پاى درآورده و به كفشدار سپرديم و آنگاه از باب السلام وارد مسجد شديم و هنوز چند قدم طى نكرده بوديم كه راهنما ما را ايستاند و شروع به

ص: 21

خواندن دعا كرد و حجاج بهمراه او مشغول خواندن دعا شدند و آنچه را كه او مى گفت تكرار مى كردند، آنگاه گروه به حركت درآمده و پس از طى چند قدم ناگاه چشمان حجاج به كعبه افتاد و همگى به زارى پرداخته و اشك بسيارى از چشمان آنان فرو ريخت، و سپس راهنما ما را به سوى كعبه برد در حالى كه بهمراه او مشغول دعا و نيايش بوديم، او سپس ما را هفت بار به گرد كعبه گردانيد و پس از آن دو ركعت نماز بجاى آورديم، و پس از پايان اين مراسم، او بار ديگر ما را به خيابان برده و وادار نمود كه از يك سوى آن به سوى ديگرش شتابان راه رفته يا بدويم (/ صفا و مروه)، فاصله دو سوى اين خيابان به اندازه پرتاب يك تير است. و من اعتراف مى كنم كه چاره اى جز تعجب از رفتار اين بينوايان نداشتم كه اين گونه براى انجام اين خرافات ! تلاش و كوشش مى كنند، ليكن در هر حال به عواطف و احساسات آنان احترام مى گذارم و در حقيقت خود نيز هنگامى كه شاهد گريه و عشق دينى و خلوص ايمان آنان شدم نتوانستم از گريه و همسويى با احساسات آنان خوددارى كنم، گو اين كه اين شرك و بت پرستى! را با اعتقادى كوركورانه انجام مى دادند.»

ژوزف در توصيف شهر مكه مى گويد:

«شهرى است در دشتى بى آب و علف و لم يزرع و جاى گرفته در ميان كوههاى كوتاه و بدور از هر گونه حفاظى؛ زيرا شهر نه برج و بارو دارد و نه دروازه. ساكنين آن بيشتر فقير و اندامى لاغر و فرسوده دارند و رنگ پوست آنان سبزه است. مكه را از چهار سو هزاران كوه كوتاه و تپه تو در تو و نزديك به هم، با صخره هايى متمايل به سياهى فرا گرفته است و بر بالاى يكى از اين كوهها غار مشهورى است بنام «غار حراء» كه پيامبر هنگامى كه از مردم كناره مى گرفت در آن به عبادت و نماز و تفكر مى پرداخت، به داخل

ص: 22

غار رفتم و از زيبايى معنوى آن- گو اين كه مسلمانان براى زينت بخشيدن به آن اقدامى نكرده اند- لذت بردم. مكه از آب فراوانى برخوردار است ليكن در آن از سبزه و زراعت خبرى نيست مگر در قسمتهايى از شهر، ولى در شهر ميوه هايى يافت مى شود كه مردمان مى توانند از آنها استفاده كنند؛ همانند انگور، خربزه، هندوانه، خيار، كدو و جز اينها كه معمولًا اين ميوه ها را از محلى به نام حباش (احتمالًا مقصود او طائف است) كه در فاصله 2 يا 3 روز از مكه است، مى آورند.»

ژوزف در توصيف شستشوى كعبه مى گويد: سلطان مكه (مقصود شريف مكه است) كه از نسل پيامبر اسلام است، معتقد است كه كسى جز او لياقت شستشوى كعبه را ندارد، از اين رو او و يارانش كعبه را با آب مقدس زمزم شستشو مى دهند و سپس آن را با عطر خوشبو مى گردانند و هنگامى كه آنان به اين كار مى پردازند، پلّكان كعبه برداشته مى شود تا كسى وارد كعبه نشود، از اين رو مردم در زير در كعبه تجمع مى كنند تا آبى كه از شستشوى كعبه به بيرون ريخته مى شود، بر سر و روى آنان ريخته و متبرك گردند، و سپس جاروبهايى كه با آنها كعبه شستشو داده شده است را قطعه قطعه نموده به سوى مردم پرتاب مى كنند و آنان براى بدست آوردن قطعه اى كوچك از آن تلاش مى كنند و هر كس كه قطعه اى را بدست آورد آن را به عنوان يادگار مقدس و ارزشمندى نزد خود حفظ مى كند.

و سپس ژوزف به توصيف پرده كعبه و خصوصيات آن، همانگونه كه ديگر سفرنامه نويسان آورده اند، مى پردازد.

كشيش ژوزف اوفينكتون

در سالهاى پايانى قرن هفدهم كمپانى هند شرقى، علاقه فراوانى بر

ص: 23

بدست آوردن اطلاعات درباره بنادر درياى سرخ و موقعيت و اهميت آنها مى داد. از اين رو گروهى از كارمندان خود را بدين كار گماشت كه يكى از آن افراد كشيشى است بنام ژوزف اوفينكتون كه شرح سفر خود را در كتابى بنام «سفرى به صورات» آورده است. او در توصيف خود مى گويد:

جدّه كه بندرگاه مكه بشمار مى رود، مهمترين بندر درياى سرخ است و از آنِ سلطان مى باشد، ليكن سرزمينهاى اطراف دو شهر جدّه و مكه مطلقاً بى ارزش مى باشد و هرگز قابل اصلاح يا بهبودى نمى باشد و به نظر مى آيد كه اين زمينها گرفتار لعنت طبيعت شده و از نعمتهاى خداوند تهى گرديده است. در اين سرزمين هيچ چيز يافت نمى شود، و بايد مايحتاج از خارج وارد گردد، از اين رو سلطان هزينه هنگفتى براى وارد كردن مايحتاج و لوازم زندگى مردم از مصر متحمل مى شود و در سال 20 تا 25 كشتى بزرگ كه همگى مايحتاج زندگى مردمان را حمل مى كنند به بندرگاه مى آيد.

جدّه بندرى است پر رونق كه در حال داد و ستد و بازرگانى با هند و ايران و حبشه و ديگر نواحى جزيرةالعرب مى باشد، و عربها قهوه خود را بدانجا مى آورند تا تركان آنها را خريده و به سويس حمل كنند. افزون بر اين، در هر سال حجاج از سرتاسر جهان اسلام بدانجا وارد مى شوند.

ويليام دانيال، و شارل ژاك بوسيه

در دوره شريف سعيد (1700 م.) يك جهانگرد انگليسى بنام ويليام دانيال، ويك جهانگرد فرانسوى بنام شارل ژاك بوسيه به بندر جدّه وارد شدند و از حوادث مهمى براى ما خاطراتى بر جاى گذاشتند. دانيال شاهدى است كه توانست از نزديك ناظر درگيرى ميان شريف سعيد و پاشا نماينده خليفه عثمانى در حجاز باشد. او مى گويد:

ص: 24

شريف مكه به شخص پاشا به علت اين كه بدون اجازه وى بهمراه دو هزار سوار وارد جدّه گرديده بود، اهانت نمود و او را به خدمت خود فراخواند و از وى مطالبه يكصد هزار جفوين كرد، افزون بر اين، شريف به شخص سلطان نيز اهانت نمود و وى را زاده يك زن مسيحى بدكاره ناميد كه با كشورهاى مسيحى مصالحه و سازش نموده است. از اين رو او وى را پشتيبان اسلام و مسلمانان نمى داند. پيرو اين واقعه پاشا مجبور گرديد مبلغ مذكور را براى شريف ارسال دارد تا جان خود را از خطر نجات دهد.

اما جهانگرد فرانسوى مسيو شارل بوسيه در تاريخ پنجم جولاى به جده وارد شد، ورود او چند روز پس از آن حادثه بود و او شاهد چادرهاى شريف بود كه در اطراف جدّه برافراشته بود، وى سپس در توصيف شريف مى گويد:

او مردى است 60 ساله كه هيأت ظاهريش انسان را به احترام وامى دارد و در گوشه راست لب زيزين او بريدگى كوچكى وجود دارد ليكن رعاياى او نسبت به لطف و رأفت او اظهار ترديد مى كنند. او پاشا را كه در جده ساكن است پس از تهديد به قتل وادار نمود كه هزار و پانصد ريال طلاى انگليسى بدو بپردازد.

او آنگاه چگونگى ماليات گرفتن از تركان مقيم جدّه را توصيف و شرح مى دهد و در پايان مى گويد: اين شريف متكبر و پرخاشجو، از اعتراف به پادشاه عثمانى كه او را با صفت تحقيرآميز (كنيز زاده) مى نامد خوددارى نموده است.

على بك عباسى

در سال 1807 م. و در دوران حكومت شريف غالب، شخصى يهودى

ص: 25

از اهالى اسپانيا بنام «دومينكو باديااى ليبليج» در حالى كه تظاهر به اسلام نموده و خود را على بك عباسى ناميده بود وارد مكه شد، اين يهودى از سوى دولت فرانسه به مأموريتهاى گوناگونى فرستاده شده بود. او سرزمينهاى بسيارى را ديد و درباره حجاز و مكه و ديگر سرزمينها، سفرنامه بلندى به زبان فرانسوى به يادگار گذاشت. (1) 5.

او درباره شريف غالب مى گويد:

او بى سوادى خودخواه بود كه انگليسيها وى را بهترين دوست خود مى پنداشتند، از اين رو بازرگانى با هند را كه به واسطه اين شريف انجام مى شد تشويق مى كردند. علاوه بر اين خود شريف كشتيهاى خود را براى تجارت به مخا، مسقط و صورات مى فرستاد. شريف ادعاى مالكيت مصوّع و جزيره سواكن را، برغم آن كه در ظاهر از آنِ سلطان بشمار مى رفت، داشت.

از حوادث بسيار جالبى كه على بك عباسى آن را نقل مى كند، ورود گروهى از وهابيان به مكه براى حج در سال 1807 م. است. او مى گويد:

ناگاه گروهى از مردان لخت وارد مدينه شدند، اين افراد پوششى جز لباسهاى پاره اى كه عورت آنها را مى پوشاند در برنداشتند، ليكن گروهى ديگر از اينان كه بسيار اندك بودند قطعه پارچه اى نيز بر روى شانه خود گذاشته بودند، و در ميان اينها گروههايى نيز لخت مادر زاد ديده مى شدند، ليكن همگى به خنجر و تفنگ مسلح بودند. همين كه اهالى مكه، اين گروه از مردان لخت مسلّح را ديدند همگى به خانه هاى خود پناه آورده و از انظار مخفى شدند، اين گروه از مردم- در حالى كه برخى از آنان سوار بر اسب


1- 1- Ali Bey Al- Abbassi( Domingo Badiay Leiblich )- Voyages en Arique eten Asie Pendant Les Annees 3081 a 7081

ص: 26

بودند- هر يك به شيوه خود به خواندن دعا و سرودهاى مذهبى مشغول بودند ليكن خواندن آنها بدور از خشوع و نظم و ترتيب بود. پس از مخفى شدن مردان مكه اين كودكان بودند كه راهنمايى آنان را به سوى مسجدالحرام به عهده داشتند، كودكان آنان را، كه به گروهى از زنبورها شباهت داشتند، به گرد كعبه گردانده و آنان سنگ سياه را مى بوسيدند. ودر تمام اين احوال شريف غالب شاهد و ناظر وقايع از بالاى كاخ خود بود كه بر روى يكى از تپه ها بنا شده است. وى به سربازان خود كه تركان و غلامان بودند، دستور داد مراكز خود را ترك نكنند و از دور مراقب اوضاع باشند.

و بدين ترتيب سيلى كه از باديه آغاز شده و داخل مكه را تسخير نموده بود، به آرامى و بدون آن كه حادثه مهمى به وقوع بپيوندد، با بازگشت آنان به باديه، پايان پذيرفت.

جيوفانى فيناتى

جيوفانى مردى است گمنام از اهالى فيرارا در ايتاليا. وى پس از گشت و گذار در بسيارى از سرزمينها، توفيق زيارت مكه را در سال 1814 م.

يافت. وى كه خود را مسلمانى با نام محمد شهرت داده بود وارد مكه شد.

زندگانى او از اين قرار است كه وى در سال 1805 در ايتاليا به سربازى فراخوانده شد، اما او از سربازى فرار نمود ولى دستگير و مجدداً به سربازى عودت داده شد، در اين هنگام او بهمراه تعدادى از سربازان به آلبانى گريخت و نزد يكى از پاشاهاى ترك به خدمت پرداخت، و سپس مسلمان گرديد و به استانبول عزيمت نمود، او پس از مدتى در سال 1809 به قاهره رفت و در گروهان پاسداران آلبانى به خدمت مشغول شد و پس از مدتى به عنوان سرجوخه در گارد ويژه خديوى محمد على پاشا به خدمت

ص: 27

پرداخت و در اين وظيفه بود كه بهمراه ارتش خديوى به سركوبى شورش مماليك در مصر عليا پرداخت، و پس از پيروزى در اين حادثه گروهان او در مطريه اتراق نمود تا خود را براى حمله به وهابيان شورشى در عربستان آماده كند، حمله اى كه قرار بود به سركردگى طوسون پاشا فرزند محمد على پاشا انجام گيرد. از اين رو پس از آمادگى لشكر، سربازان در سال 1811 م. با كشتى از دريا گذشته و خود را به بندر ينبع رسانيد و پس از يك جنگ كه جيوفانى (/ محمد) در آن نيز شركت فعلى داشت، نيروهاى دشمن شكست خورده و ارتش، شهر ينبع را به تصرف خود درآورد، ليكن در اين هنگام فيناتى به مرض روماتيسم مبتلا گرديد، از اين رو به قاهره عودت داده شد، و او چند سال در آنجا مقيم بود تا اين كه اخبار پيروزيهاى محمد على پاشا بر عليه وهابى ها به گوش او رسيد و آنگاه وى به همراه نيروى آلبانيايى كه براى كمك به ارتش مصر تشكيل شده بود در سال 1814 م. مجدداً عازم عربستان گرديد. وى در اين سفر در محاصره شهر قنفذه و فتح آن شركت داشت ليكن در حمله اى كه وهابيان براى بازپس گيرى شهر نمودند، او مجروح شد و با تمارض از سربازى گريخته و خود را به مكه رسانيد و در آنجا اعمال حج را انجام داد و به تفصيل درباره آن، در سفرنامه خود سخن گفته است.

او مى گويد:

فرار موفقيت آميزم از جنگ و سربازى مرا در وضعيت روحى بخصوصى قرار داد كه سبب گرديد مسائل عاطفى و روحى را درك كنم از اين رو هنگامى كه وارد شهر مكه شدم احساس ويژه اى به من دست داد، اين شهر با اين كه بزرگ نبود و از زيبايى بهره اى نداشت ليكن در آن چيزى بود كه نفس و روح انسان را به تعجب و حيرت وامى داشت، بويژه در هنگام

ص: 28

ظهر كه شهر در آرامش و سكون فرو مى رفت و تنها صداى مؤذن بود كه از بلنداى گلدسته ها مردم را به نماز دعوت مى كرد.

مهمترين مكانى كه توجه انسان را در مكه به خود جلب مى كند همانا ساختمان مقدسى است كه در ميانه شهر قرار دارد، مكانى مسطح و وسيع كه كف آن سنگفرش و داراى دربهاى متعدد است و در اطراف اين فضاى باز، رواقهايى قرار دارد كه سنگينى سقفهاى آن را ستونهاى متعدد سنگى به دوش مى كشند. و در ميان اين فضاى باز، ساختمانى قرار دارد كه كعبه ناميده مى شود. سطح ديواره خارجى اين ساختمان را پوششى از مخمل گرانقيمت، كه بر روى آن نوشته هاى عربى با آب طلا است، پوشانيده است.

او درباره ازدحام جمعيت در مكه مى گويد:

علاوه بر جمعيت فراوانى كه در سالهاى اخير متناوباً وارد مكه شده اند، امسال دو قافله بسيار بزرگ از حجاج؛ يكى از آفريقا و ديگرى از آسيا وارد مكه شد و مجموع حجاج اين دو قافله چهل هزار نفر بودند كه از سيماى آنها مى توان شدت احترام و علاقه آنان را نسبت به مسجدالحرام مشاهده كرد.

بورتون جهانگرد، كه سفرنامه فيناتى را چاپ نموده، در پاورقى خود بر آن، مى گويد:

على بك معتقد است شمار حجاجِ سال 1807 م. در عرفات هشتاد هزار مرد و دو هزار زن و هزار كودك بوده است. و اين در حالى است كه جهانگرد ديگرى به نام بورخارت حجاج را در سال 1814 م. هفتاد هزار نفر دانسته است، ليكن بورتون مى گويد تعداد حجاج در سال 1853 م. كه خود به حج رفته بود، از پنجاه هزار نفر تجاوز نمى كرده است.

ص: 29

فيناتى درباره مناسك حج مى گويد:

هنگامى كه حاجيان به عرفات مى روند، ضرورى است كه گوسفندى را قربانى كنند، و در اين كار همه حجاج اعم از ثروتمند و فقير شريكند و گاهى نيز متمكنين، فقرا را كمك مى كنند و با كشته شدن اين تعداد از گوسفند، گوشت فراوانى فراهم مى آيد كه فقرا از گوشه و كنار براى جمع آورى و تهيه سهم خود گرد مى آيند. در پايان مراسم حج، هر يك از حجاج نام خود را نزد كاتب معينى مى نوشته است، عادتى كه بنا به نقل بورتون، امروزه بدان اهميتى داده نمى شود، علاوه بر اين پيشتر شريف مكه به افرادى كه متمكن از پرداخت پول بودند برگه اى مى داده است كه در آن شهادت به اداى مناسك حج شده بوده است، اين عادت نيز- به نقل بورتون- امروزه منسوخ شده است.

جان لويس بورخارت

بورخارت جهانگرد سويسى يكى از مشهورترين جهانگردان قرن نوزدهم شمرده مى شود، وى سرزمين نوبه و اطراف آن، از كشورهاى آفريقايى: مصر، سوريه، حجاز و سرزمينهاى مجاور آن را سياحت نمود و سفرنامه جالبى از اين سفرهاى خود به يادگار گذاشت، كه يكى از سفرنامه هاى او بنام «سفرهاى او به سرزمينهاى جزيرةالعرب» است كه در آن به توصيف مكه و مدينه و اطراف آنها پرداخته است. او در جلد اول سفرنامه خود به توصيف مشاهداتش از جده، طائف، مكه، و محلات مكه، بيت اللَّه الحرام، كعبه و ديگر مكانهاى مقدس، مردمان مكه، حكومت مكه و آب و هواى مكه پرداخته. و در جلد دوم از مناسك حج، مدينه، مكانهاى زيارتى در مدينه، حكومت مدينه، آب و هواى مدينه، شهر ينبع و سفر خود

ص: 30

از ينبع به قاهره، سخن گفته است.

بورخارت مى گويد: هنگام ورود به قاهره در دوران حكومت خديوى محمد على پاشا اسلام آورده و خود را شيخ ابراهيم ناميده است.

ويليام اوسلى ناشر سفرنامه بورخارت در سال 1829 م. مى گويد:

آگاهى بورخارت از زبان عربى و عادات و رفتار مسلمان، اين فرصت را به او داد كه بتواند به عنوان يك مسلمان در حج شركت كرده و در ميان مسلمانان زندگى كند، بدون اين كه كسى كوچكترين شك و ترديدى در راستگويى او كند، و خود بورخارت به ديگران مى گفت: او از مماليكى است كه از كشتار محمد على پاشا در مصر نجات يافته است، از اين رو از فرصت حمله خلافت عثمانى عليه وهابيان استفاده كرده و براى انجام مناسك حج به مكه آمده است. بورخارت در سال 1814 م. موفق به زيارت مكه شد و اين در حالى بود كه محمد على پاشا در بهار سال 1813 م. به حجاز وارد شد و مدتى را در طائف به سامان دادن ارتش خود پرداخت و عاقبت توانست وهابيان را در قلاع خود مورد حمله قرار دهد.

بورخارت در روز 18 تموز سال 1814 م. وارد جدّه شد و سپس براى ديدار با محمد على پاشا به طائف عزيمت نمود و از آنجا به قصد حج به مكه رفت. از نوشته هاى او برمى آيد كه محمد على پاشا نسبت به مسلمان بودن او ترديد داشته ولى در عين حال بدو اجازه رفتن به مكه و انجام حج را داده است. او در سفرنامه خود، نخست به توصيف حج و كارهايى كه حج گزار پيش از ورود به مكه بايد انجام دهد، مى پردازد. وى درباره لباس احرام مفصل سخن مى گويد و داستان سفر هارون الرشيد و همسرش زبيده به مكه و احرام پوشيدن آنان را نقل مى كند، آنگاه به توصيف مسجدالحرام و طواف و سعى ميان صفا و مروه و زيارت عمره مى پردازد.

ص: 31

بورخارت مى گويد: كعبه از دوران جاهليت نزد اعراب مقدس بوده و مردمان در آن دوران نيز- بمانند الآن- گرد خانه طواف مى كرده اند، ليكن با اين تفاوت كه در جاهليت كعبه با 360 بت تزيين شده بود و اعراب براى ابراز دورى خود از گناهان و پليديها مجبور بودند لخت مادر زاد بر گرد اين بتها طواف كنند.

وصف مكه در سفرنامه بورخارت

مكه از زندگى مرفّهى برخوردار بوده و وى هرگز راحتى را كه در مكه احساس نموده، در ديگر سفرهاى خود در شهرهاى مشرق زمين ياد ندارد (و اين نشان مى دهد كه مكه در آن دوران از رفاه و آسايش برخوردار بوده است) و وى هرگز خوشى و آسايش دوران اقامت خود در مكه را (با اين كه وى در آن دوران گرفتار ناخوشى بود) فراموش نخواهد كرد، گو اين كه ناخوشى به وى اجازه لذت بردن از تمام لذائذ مكه را نداده است او پس از شرح طولانى درباره جايگاه مكه نزد اعراب و نامهاى گوناگون مكه كه عبارتند از: ام القرى، المشرفه، البلد الأمين، به توصيف شهر پرداخته و مى گويد:

شهر فضاى وسيعى را كه طول آن برابر با 1500 قدم مى باشد در برگرفته؛ يعنى از محله الشبيكه تا منتهى اليه مُعلّى. ليكن نام مكه بر مساحت وسيعترى؛ يعنى منطقه جرول (مدخل مكه از راه جدّه) تا معابده كه در راه طائف قرار دارد را شامل مى شود، و اين منطقه مساحتى برابر با 3500 قدم را در برمى گيرد. اما كوههايى كه در اين دشت، اعراب بدان نام مكه يا بكه داده اند، ارتفاعى برابر با 200 تا 500 قدم دارد و همگى خشك و خالى از روييدنيهاست. شيب دشت مكه به آرامى به سوى جنوب است كه

ص: 32

در آن محله مسفله قرار دارد. از اين رو بارانهايى كه گاهى بر مكه مى بارد، به سوى جنوب و محله مسفله سرازير شده و در دشتى كه «وادى الطرفين» ناميده مى شود و بخش معظمى از شهر مكه در اين دشت قرار دارد، فرو مى رود.

بورخارت مى گويد: شهر مكه را مى توان شهرى زيبا بشمار آورد، زيرا خيابانهاى آن وسيعتر و عريضتر از خيابانهاى ديگر شهرهاى مشرق زمين مى باشد، و خانه هاى آن نيز با ارتفاع زياد و با سنگ ساخته شده و پنجره هاى آن به سوى خيابانها گشوده مى شود، از اين رو به شهر حالتى زنده و متحرك مى دهد. مزيتى كه خانه هاى مصر و سوريه فاقد آن بوده و غالباً پنجره به سوى خيابان ندارند. مكه همانند جده داراى تعدادى خانه هاى سه طبقه است، علاوه بر اين، مكه محصور به هيچ دژ و حصارى نمى باشد بلكه كوههاى اطراف شهر، دژهاى طبيعى هستند كه مى توانند در برابر دشمن، در صورتى كه به روشهاى اصولى از آن استفاده شود، مقاومت كنند. در گذشته هاى دور، مكه را سه حصار حفظ مى كرد؛ نخستين دژ در دشتى كه در خيابان معلّى بود قرار داشت و دومين دژ در محله الشبيكه ساخته شده بود و سومين حصار در دشتى قرار داشت كه كوچه هاى محله مسفله بدان ختم مى گرديد، تقريباً تمامى خانه هاى مكه- بجز خانه هاى اشراف و اعيان- براى سكونت حجاج و پذيرايى از آنها ساخته شده است.

سپس بورخارت به آب مكه اشاره مى كند و مى گويد: مكه شهر كم آبى است، و اين تقريباً گرفتارى دائمى مكيان است؛ زيرا آب چاه زمزم گو اين كه مى تواند احتياجات مردم را برآورده كند، ليكن اين چاه برغم شهرت و قداست آن، از آب سنگينى برخوردار است كه هضم غذا را دشوار مى سازد، گذشته از آن كه فقرا آزادانه قادر به استفاده هميشگى از آن

ص: 33

نمى باشند. و بهترين آبى كه به مكه آورده مى شود، از عرفات است كه در فاصله 7 ساعتى شهر قرار دارد، ليكن حكومت مكه در رسيدگى به آن قنات كه همه آن از سنگ ساخته شده است اهمال ورزيده و هم اكنون تقريباً 50 سال است كه از آخرين لايروبى و ترميم آن مى گذرد. و همين آب را مى توان در دو جاى مكه نيز بدست آورد ليكن همواره غلامان شريف مكه بر سر آنها ايستاده و از مردم مطالبه دستمزد مى كنند.

كانال زبيده

بورخارت درباره اين آبراه مى گويد: مورّخان عرب درباره اين كانال بسيار سخن گفته اند و خلاصه گفتار آنان اين است كه زبيده همسر هارون الرشيد، خليفه عباسى، دستور داد كه آب را توسط آبراهى از چشمه «عين النعمان» كه در كوهستان كرا قرار دارد، به سوى مكه روانه كنند، و سپس براى افزايش آب اين كانال دستور داد آبهاى چشمه عرف- كه در بالاى كوهستان كرا واقع بود و دشت حنين را سيراب مى كرد- را نيز به آب «عين النعمان» اتصال دهند و در نهايت آبهاى چهار چشمه ديگر به نامهاى:

البرود، الزعفران، ميمون و عين مشاش را نيز به آن آبراه اوليه متصل نمود.

ليكن اين كانال بعدها مورد بى توجهى قرار گرفته و بتدريج بسته شد، ولى بعدها در سال 643 ه. مجدداً به دستور سلطان محمد خدابنده ترميم گرديد، و سپس براى بار سوم توسط شريف مكه بنام حسن بن عجلان در سال 811 ه. مرمت گرديد، و پس از او نيز سلطان مصر قايتباى اموال فراوانى را در سال 879 ه. صرف ترميم و پاكسازى آن كرد وبعد از او نيز سلطان قانصوه غورى- آخرين پادشاه مصراز سلسله چركسها- در سال 916 ه. به اصلاح آن پرداخت. در سال 931 ه. نيز سلطان سليمان قانونى

ص: 34

تلاشى براى تجديد بناى اين كانال نمود ليكن نتوانست با نقشه مناسبى اين كار را انجام دهد، ولى عاقبت فرزندش سلطان سليم دوم توانست با صرف مبالغ هنگفتى كانال جديدى را حفر نمايد، و اين كانال همان است كه بورخارت آن را ديده و توصيف آبش را نموده و مى گويد آب فراوانى را به مكه مى آورد. اين كانال از ميان صخره هايى كه در پشت كوه عرفات قرار دارند، كنده شده و بدين وسيله در سال 979 ه. آب فراوانى را به مكه هدايت كرد. طول اين كانال مسيرى معادل 7 يا 8 ساعت راه است، ولى در عين حال بورخارت گدايان و مريضان و حاجيانى را در مكه مشاهده كرده كه تقاضاى شربتى آب داشته اند و اين بدان علت بوده است كه بدست آوردن كوزه اى از آب اين كانال در موسم حج، مستلزم پرداخت مقدارى پول بوده است.

كوى و محلات مكه

توصيف از محلات مكه يكى از زيباترين بخشهاى سفرنامه بورخارت است. او توصيف دقيقى از وضعيت آنها را در اختيار ما قرار مى دهد و مى گويد: مسافرى كه از جده به مكه مى رسد در دروازه شهر دو برج بلند دژبانى خواهد ديد كه آنها را شريف غالب به منظور دفاع از مكه ساخته است، و پس از گذشتن از اين دو، به فاصله كوتاهى با مأموران ماليات شريف روبرو مى گردد كه از كالاهاى مسافران ماليات مى گيرند، آنگاه وارد كوچه «حارةجرول» كه سكونتگاه اعراب بدوى است و آنان وظيفه نقل و انتقال مسافرين ميان جده و مكه را به عهده دارند مى شود. پس از اين، به كوچه «حارةالباب» خواهد رسيد كه عبارت است از خيابانى عريض كه در دو سوى آن خانه هاى بزرگ و زيبا قرار دارد. اين منطقه را «حارةالشبيكه»

ص: 35

نيز گويند كه شامل سمت راست آن خيابان است. بورخارت مى گويد: اين محله همان جايى است كه ياران پيامبر- ص- در مبارزات خود با قريش تحت فشار و آزار قرار گرفتند. اين محله يكى از بهترين و پاكيزه ترين محله هاى مكه است و داراى خانه هايى است بسيار زيبا و تميز و هوايى معتدل و بيشتر اهالى جده در اين محله سكونت مى گزينند، افزون بر اين، خانه بزرگ شريف غالب در اين محله قرار دارد و خانواده او در آن سكونت كرده اند. در دو سوى خيابان اصلى اين محله، تعدادى قهوه خانه قرار دارد كه همه روزه، شب هنگام چاپارهاى الاغ سوار نامه هاى مردم را به سوى جده مى بردند، و مأموران از هر نامه اى مبلغى برابر با يك بارتين ماليات مى گيرند.

در سمت غرب محلةالشبيكه، كه تا دامنه كوه ادامه مى يابد، گورستانى است كه در آن چادرها و خانه هاى گلى اعراب بدوى برافراشته شده است، علاوه بر اين، در آن خانه هاى حقيرى است از آنِ زنان طبقات پست كه به «خندريس» مشهور است و آن گونه كه به نظر مى آيد، گورستان متروكه گرديده است. هنگامى كه طول خيابان الشبيكه را به سوى شمال طى مى كنيم، به يكى از سه حمام عالى مكه برخورد مى كنيم، اين حمام را محمدعلى پاشا وزير سلطان سليمان دوم در سال 980 ه. بنا كرده و يكى از زيباترين ساختمانهاى مكه شمرده مى شود. پس از اين ساختمان چندين خيابان فرعى به سوى حرم منتهى مى شود، و در اين فاصله، محله «باب العمره» قرار دارد كه بسيارى از حجاج؛ بويژه تركان و طواف دهنده ها در آن سكونت دارند. بورخارت مى گويد: بيشتر حاجيان ترجيح مى دهند در اين محله و در ديگر كوچه هاى نزديك به مسجدالحرام سكونت گزينند تا بتوانند براحتى نمازهاى خود را در مسجدالحرام بجاى آورند. علاوه بر اين،

ص: 36

مى گويد: از حجاج شنيده است كه سكونت در خانه هاى نزديك مسجدالحرام آنان را از ديدن خوابهاى آشفته بدور مى كند، و او بسيارى را ديده است كه در نيمه شب از رختخواب خود برخاسته و در حال دويدن به سوى مسجدالحرام روانند، اينان بلافاصله طواف گرد خانه كعبه را نموده و سپس حجرالاسود را مى بوسند و نماز كوتاهى بجاى آورده و كمى از آب زمزم هم مى نوشند و آنگاه به رختخواب خود رفته و تا صبح در آرامش مى خوابند.

و هرگاه شخصى محله الشبيكه را به سوى جنوب طى كند، و سپس كمى از مسير مستقيم منحرف شود به بازارى برخواهد خورد كه به «السوق الصغير» معروف است و منتهى به دروازه مسجدالحرام مى گردد كه بنام «باب ابراهيم» مشهور است. بورخارت مى گويد در اين بازار ديده است كه ملخ را به وزن مى فروشند. منتهى اليه اين بازار از طرف كوه، كوچه «حارةحجيله» مى باشد كه در خانه هاى نسبتاً خوب اين كوچه غلامان و خادمان حرم زندگى مى كنند، و اين كوچه در پستى قرار دارد و پست ترين كوچه مكه شمرده مى شود، از اين رو غالباً گرفتار سيلابهاى باران مى گردد. در مشرق و جنوب بازار «السوق الصغير» كوچه «حارةالمسفله» قرار دارد كه در خانه هاى آن بيشتر مردمان هند و فقيران زندگى مى كنند، گو اين كه در اين كوچه، خانه هاى نوسازى هم ديده مى شود. و در بخشهاى پست و خراب اين كوچه گروهى از غلامان زندگى مى كنند كه زنان آنان به ساختن شرابى مست كننده از ذرت بنام «بوزه» مى پردازند. بورخارت مى گويد: او در اين محله سكونت گزيده است. وى اشاره مى كند كه در بلنداى كوهى كه در سمت مغرب دشتى كه در مقابل محله مسفله مى باشد، ساختمانى كوچك قرار دارد كه بر روى آن گنبدى قرار گرفته و به «مقام سيدنا عمر» مشهور

ص: 37

گشته و به يادبود اين خليفه ساخته شده است، و هنگامى كه وهابيان بر مكه مستولى شدند- و پيش از آن كه محمد على پاشا آنان را بيرون راند- اين ساختمان و گنبد آن را منهدم نمودند.

همچنين در سمت راست پادگانى كه در آن سربازان شريف مكه قرار دارند، محله «حارةاجياد» قرار دارد كه ساكنين آن، مردمان فقير و گروهى از خدمتكاران حرم مى باشند. بورخارت مى گويد: نام اين كوچه برگرفته از نام جايى است كه سواران تبّع پادشاه يمن (كه پيش از اسلام به مكه هجوم آورده بودند) در آنجا اردوگاه خود را برافراشته بودند، و از اين رو مى گويد:

احتمالًا اين كوچه قديمى ترين محله مكه است.

او سپس به «حارةالصفا» كه در نزديكى خيابان صفا و مروه قرار دارد، اشاره مى كند و مى گويد: در اين كوچه خانه هاى زيبايى است كه معمولًا در موسم حج حاجيان ثروتمند در آن سكونت مى گزينند. او در اشاره به صفا و مروه، آن را به بازار استانبول تشبيه مى كند، آنهم بخاطر مغازه هاى زيادى كه فروشندگان آن تركان عثمانى و اروپايى بوده اند و اين فروشندگان انواع لباسهاى تركى و شمشيرهاى زيبا و ساعتهاى انگليسى اعلا وقرآنهايى نفيس را به خريداران عرضه مى كردند، همچنين آشپزان و اغذيه فروشان ترك، انواع و اقسام اغذيه تركى را مى فروختند. اينان برخى خوردنيها و شيرينيجات را قبل از ظهر، و كباب و ديگر اغذيه ساخته شده از گوشت بريان را براى بعد از ظهر و فرنى را نزديك به غروب به مشتريان خود مى دادند. همچنين در آنجا تعداد زيادى قهوه خانه وجود دارد كه از ساعت 3 بامداد تا يازده شب، در آن جمعيت موج مى زند، بورخارت مى گويد: آنچه كه مايه تعجب است اين است كه چند مغازه به فروش مشروبات الكلى- البته آنهم فقط در شب- مى پردازند! و يك نوع از اين شراب از كشمش

ص: 38

تخمير نشده به عمل مى آيد كه- برغم مخلوط نمودن مقدار زيادى آب با آن- اثر بسيار قوى دارد، و نوع ديگر آن بنام «بوزه» مى باشد كه مقدارى ادويه جات در آن مخلوط شده است.

بورخارت مى گويد: صفا و مروه (/ مَسعى) جايى است كه عامه مردم در آن تردد مى كنند؛ از اين رو در آن عقوبتهاى علنى نظير اعدام تنفيذ مى گردد و در مدتى كه بورخارت در مكه بود شاهد گردن زدن يكى از مردم بوده است. اين حكم پس از آن به اجرا درآمد كه قاضى او را به جرم سرقت معادل 200 پوند انگليسى از يك حاجى ترك محكوم نموده بود.

بورخارت مى گويد: در منتهى اليه مروه خانه اى وجود دارد كه مسكن عباس عموى پيامبر- ص- بوده است، همچنين تعدادى مغازه وجود دارد كه در آن آرايشگران به تراشيدن سر حجاج پس از انجام سعى مى پردازند.

و در اين خيابان خريد و فروشهاى روزانه فراوانى انجام مى گيرد كه مردم به خريد مايحتاج خود مى پردازند. و در نزديكى اين خيابان بركه و سقاخانه اى است كه آن را سلطان سليمان قانونى براى مشروب نمودن حجاج بنا نموده و آب آن را از قنات معروف مكه تأمين كرده است. در سمت مشرق منتهى اليه مروه «السويقه» قرار دارد كه به موازات مشرق حرم امتداد مى يابد. السويقه عبارت است از بازارچه كوچكى كه تميز مى باشد و غالباً ثروتمندان هندى مال التجاره خود نظير «موسلين» و «شال كشميرى» را در آن به خريداران عرضه مى دارند و در اين بازارچه بيش از 20 مغازه مى باشد كه در آنها انواع عطرها و روغنهاى طبى و جز اينها به فروش مى رسد. علاوه بر اين، مغازه هايى وجود دارد كه به فروش تسبيح و گردن بند و زيورآلات و ظروف چينى مشغولند.

در نيمه بازارچه السويقه دكه هاى سنگى قرار دارد كه بر روى آن

ص: 39

فروشندگان برده، به فروش برده حبشى از دو جنس مى پردازند و قيمت يك كنيز زيباى حبشى 110 تا 120 ريال است.

قسمت شرقى السويقه كه ازسمت راست تاپاى كوه واز سمت شمال به حدود حرم شريف مى رسد به «الشاميه» شهرت دارد، اين بخش داراى خانه هاى زيبايى است كه ثروتمندان و بازرگانان در آن سكونت مى كنند و در مغازه هاى اين بخش، توليدات شهرهاى شام وحلب كه عبارت است از بافته هاى حريرى و جز اينها به فروش مى رسد، علاوه بر اين اجناس عثمانى نيزدرآنها عرضه مى گردد. درقسمت شمالى اين بازارچه، كوچه اى است كه به «قراره» شهرت دارد درآن خانه هاى بسيار زيبايى ساخته شده ومعمولًا ثروتمندترين ثروتمندان مكه در آنها سكونت دارند؛ نظير تاجر گيلانى و تاجر السكات. در شرق قراره و از ميان كوچه اى كه بنام ركوب مشهور است خيابانى بزرگ بنام «شارع المودعه» ادامه دارد كه در واقع ادامه مسعى است و از نزديكى صفا خيابان عريضى به سوى شرق و به موازات المودعه ادامه دارد كه به «القشاشية» شهرت دارد و در اين خيابان حاكم يا مدير پليس مكه كه در رتبه اى بعد از شريف مكه قرار دارد سكونت مى كند، و در نزديكى اين خيابان «شِعب المولد» يا «صخرات المولد» قرار گرفته است.

بورخارت از خيابانها و كوچه هاى ديگرى نظير الغزّى، و سوق الحدادين و المعلّى ياد مى كند و مى گويد: در قسمت شمالى المعلّى و در مكانى كه اين خيابان به بازار الحدادين مرتبط مى شود، قهوه خانه اى وجود دارد بنام «قهوةالحشاشين» كه در آن ماده اى تخدير كننده و سكرآور كه از حشيش و بنگ به دست آمده و در تنباكو قرار داده مى شود و سپس آن را مى كشند، به فروش مى رسد. بورخارت مى گويد: شريف مكه ماليات بسيار سنگينى بر حشيش قرار داده است تا مانع گسترش كشيدن آن شود.

ص: 40

بورخارت از دو كوچه به نامهاى «الزقاق الصينى» و «زقاق الحجر» ياد مى كند كه مى گويد: در اين كوچه حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- و ابوبكر بدنيا آمده اند، و علت اين كه نام اين كوچه را «زقاق الحجر» (يا سنگ) گفته اند بخاطر سنگى در آن بوده است كه همواره به پيامبر- ص- در هنگام عبور و مراجعت از كعبه سلام مى داده است. منتهى اليه شهر مكه از طرف المعلّى و محل اتصال آن به الغزى، دشتى شنى است كه در آن برخى قهوه خانه هاى خلوت قرار دارد و در كناره اين دشت شنى تعدادى بركه آب قرار دارد كه قوافل حجاج از آب آن استفاده مى كنند؛ يكى از اين بركه ها از آنِ قافله مصريها و ديگرى از آنِ شاميها مى باشد كه در سال 821 ه. ساخته شده است و در نزديكى اين بركه ها مسجدى مى باشد بنام «جامع السليمانيه» و مشهور در مكه اين است كه بر مسلمانانى كه از قندهار و افغانستان و كشمير و ديگر سرزمينهاى مسلمان نشين واقع در سند به مكه مى آيند «سليمانيه» مى گويند. و در برابر سليمانيه، در سمت شرقى كوه، كوى «شعب عامر» در همسايگى «الغزّى» و «شعب على» قرار دارد. در اين كوى دست فروشان دوره گرد از اعراب بدوى سقيف و قبائل قريش سكونت دارند. علاوه بر اينها گروهى از خانواده هاى شرفاى تهى دست نيز زندگى مى كنند. در اين كوى برخى آسيابهاى بزرگ كه از آنِ حاكم تركى است، قرار دارد. علاوه بر اين، در اينجا پارچه هاى پنبه اى و كتانى رنگ آميزى مى شود.

در پايان خيابان المُعلّى و در فاصله نه چندان دور از كاخ شريف مكه كه در شمال منطقه البرك مى باشد، آرامگاه ابوطالب عموى پيامبر- ص- و پدر امام على- ع- قرار دارد كه وهابيان به تخريب ساختمان آن پرداخته و آن را به تلى از خاك تبديل نموده اند، و پس از تخريب ساختمان، محمد على پاشا تجديد بناى آن را مناسب نديد. بورخارت مى گويد: مردمان مكه

ص: 41

ابوطالب را تقديس كرده و بدو احترام فوق العاده و زايدالوصفى مى نمايند و همواره از سوگند ياد كردن به دروغ به نام او پرهيز مى كنند.

بورخارت در پايان سخنش درباره كويهاى مكه به جمعيت مكه اشاره مى كند. او نخست به سختىِ آمارگيرى جمعيت در عموم كشورهاى مشرق زمين اشاره كرده و آنگاه جمعيت مكه را در غير موسم حج 25 تا 30 هزار نفر تخمين مى زند، و به اين تعداد 3 تا 4 هزار غلام حبشى و غير حبشى نيز اضافه مى كند. بورخارت مى گويد: خانه هاى مكه قادرند سه برابر اين جمعيت را در موسم حج در خود جاى دهند. او مى گويد سرشماريى كه در دوران خلافت سلطان سليم اول (923 ه.) انجام گرفت، نشان داد كه شمارش مردان و زنان وكودكان 12 هزار نفر مى باشد. و وى از مورّخى بنام قطب الدين روايت مى كند كه در گذشته، تعداد اهالى مكه بيش از اين بوده است؛ زيرا هنگامى كه در سال 314 ه. قرامطه به مكه هجوم آوردند بيش از 30 هزار نفر به دست آنان كشته شدند!

بيت اللَّه الحرام

بورخارت در جلد اوّل سفرنامه خود به تفصيل به توصيف بيت اللَّه الحرام پرداخته و آن را از تمام جوانب مورد بررسى قرار مى دهد، بگونه اى كه اين توصيف بيش از 50 صفحه از سفرنامه او را دربرمى گيرد. مهمترين مطالبى كه بورخارت بدان پرداخته عبارتند از: نام درهاى مسجدالحرام كه او 39 نام تازه را كه در برابر نام دربهاى قديمى مى باشد آورده، ليكن مى گويد امروزه مهمترين دربهاى مسجد عبارتند از باب السلام (كه هر حاجى بايد از آنجا وارد شود)، باب العباس، باب النبى- ص- و باب على- ع- كه تمام آنها در سمت شمال قرار دارند. اما در سمت مشرق مهمترين دربها

ص: 42

عبارتند از باب الزيت، باب العشره، باب الصفا، باب الشريف و در سمت جنوب باب ابراهيم و باب العمره قرار دارند.

از نوشته هاى بورخارت برمى آيد كه محيط خارجى مسجدالحرام را 7 مناره زينت مى بخشيده است كه با فواصل غير متساوى قرار داشته اند.

اين مناره ها با نامهاى مناره باب العمره، مناره باب السلام، مناره باب على، مناره باب الوداع، مناره مدرسه قائدبك، مناره باب الزياده، مناره مدرسة السلطان سليمان بوده اند.

بنا به گفته بورخارت برجسته ترين مسؤولين حرم عبارت بوده اند از «نايب الحرم» يا «حارس الحرم» كه همواره كليد كعبه نزد او بوده است، همچنين اموالى كه مردمان نيكوكار براى كمك به مسجدالحرام مى داده اند نزد او نگاه داشته مى شده است، و وى آنها را با مشورت قاضى مصرف مى كرده است. افزون بر اين، تعميرات حرم به دستور و نظارت او انجام مى گرفته است. مجموع اموالى كه با نظارت قاضى خرج مى شده، 300 كيسه پول بوده است.

پس از منصب نايب الحرم، مهمترين منصب از آنِ «آغا الخصيان» است كه به آن «آغاة الطواشين» هم گفته مى شود. بورخارت مى گويد اين بردگان اخته شده (/ خصى) وظايف پليس و شرطه ها را در داخل حرم انجام مى دهند، همچنين شستشو و جاروب روزانه حرم به عهده آنان است.

و تعداد آنان بالغ بر 40 نفر مى باشد كه معمولًا واليان و امرا اين افراد را به عنوان هديه به حرم تقديم مى كنند، همچنانكه محمد على پاشا 10 نفر از اينان را به حرم هديه نمود. آن گونه كه از گفته هاى بورخارت برمى آيد شخصى كه عهده دار منصب «آغا الطواشين» بوده از شخصيتهاى مهم مكه شمرده مى شده، بگونه اى كه اجازه هم نشينى با شريف مكه و پاشا و حاكم را

ص: 43

داشته است. اين غلامان اخته شده پولهاى فراوانى را از راه تبرع و عايدات مسجدالحرام- علاوه بر پولهايى كه از استانبول براى آنها مى آمده- به دست مى آورده اند. و بيشتر اين غلامان از بندگان سياه و برخى از آنها از هند بوده اند.

ديگر بقاع مقدسه مكه

بخشى از سفرنامه بورخارت، درباره بقاع مقدسه مكه است كه بورخارت مى گويد در دوره استيلاى وهابيان بر مكه، مردم از ترس آنان جرأت زيارت و يا نزديك شدن به آنها را نداشتند و تمامى ساختمان اين بقاع و گنبدهاى بنا شده بر روى آنها، به وسيله وهابيان تخريب گرديده بود.

نخستين جايگاه مقدسى كه بورخارت به توصيف آن پرداخته، همانا «مولد النبى- ص-» است؛ يعنى جايگاهى كه پيامبر- ص- در آن بدنيا آمده است. او مى گويد كارگرانى را ديده است كه مشغول بازسازى و ترميم ساختمان آن بوده و خود حفره اى را در ميانه ساختمان ديده كه كارگران بدو گفته اند اين جايگاهى است كه هنگامى كه مادر پيامبر در آنجا نشسته بود، درد زايمان بر او عارض شد. و مشهور آن است كه تمامى زمين اين جايگاه، خانه عبداللَّه بن عبدالمطلب، پدر پيامبر- ص- بوده است. او آنگاه به توصيف زادگاه حضرت فاطمه زهرا- عليهاالسلام- پرداخته و مى گويد:

زادگاه، در خانه اى زيبا، كه از سنگ ساخته شده و از آنِ حضرت خديجه- سلام اللَّه عليها- بوده، قرار دارد و اين خانه در كوچه اى به نام «زقاق الحجر» قرار دارد كه به وسيله چند پله مى توان وارد آن شد؛ زيرا خانه در گودى قرار گرفته است. در داخل خانه دو جايگاه مشخص وجود دارد كه نخستين آن زادگاه حضرت فاطمه- ع- مى باشد و ديگرى جايگاهى

ص: 44

است كه آن حضرت بر روى آن مى نشسته و به آسياب كردن گندم مى پرداخته است. بورخارت ادامه مى دهد: در بخشى از خانه، اطاق كوچكى قرار دارد و هنگامى كه پيامبر- ص- در آنجا نشسته بود، جبرئيل بر او نازل شد و وحى خداوند را به او ابلاغ نمود. از اين رو به «قبةالوحى» شهرت يافته است.

سپس بورخارت به توصيف زادگاه حضرت امام على- ع- كه در كوچه اى به نام «شعب على» قرار دارد، مى پردازد و مى گويد اين زادگاه عبارت از مسجد كوچكى است كه در شبستان آن حفره اى قرار دارد كه زادگاه آن حضرت بوده است. بورخارت سپس به زادگاه ابوبكر اشاره دارد و مى گويد: امروزه زادگاه او داخل مسجدى است در مقابل سنگى كه همواره هنگام عبور پيامبر- ص- بدو سلام مى كرده. ولى در اين مسجد جايگاه معينى به عنوان زادگاه نمى باشد و حياط مسجد به وسيله يك قطعه فرش ايرانى پوشيده شده است.

بورخارت مى گويد:

تمامى اين بقاع و زادگاهها پس از طرد وهابيان از مكه بازسازى شده است، بجز زادگاه پيامبر كه او شاهد ترميم و بازسازى آن بوده، وتوليت اين زادگاه به دست برخى از خانواده هاى علويان مكه است. اما زادگاه حضرت ابوطالب را بورخارت خراب شده يافته و احتمال بازسازى آن را نمى دهد. علاوه بر اين، بورخارت مى گويد: وهابيان قبه اى كه بر روى آرامگاه حضرت خديجه- س- بوده را نيز منهدم كرده و هنوز ساختمان آن را تجديد نكرده اند، گو اين كه گروه زيادى از حجاج و ديگر مردمان همه روزه، بويژه در روزهاى جمعه، به زيارت آن مى رفته اند. آرامگاه حضرت خديجه در گورستان «المُعلى» قرار گرفته و اطراف آن را ديوار مربعى احاطه كرده

ص: 45

است، و تنها قطعه سنگى كه بر روى آن به خط كوفى آيةالكرسى نوشته شده جلب توجه مى كند. و در فاصله نه چندان دورى، آرامگاه حضرت آمنه مادر پيامبر- ص- قرار دارد وبر روى آن قطعه سنگى است كه برخى آيات قرآن به خط كوفى كهن روى آن حك شده است. نكته جالب توجه در اين قبرستان اين است كه در انتهاى سنگ قبرِ هر يك از مردگان گلى از گلهاى صبر كاشته شده است تا نشانى از صبر مردگان از هنگام مرگ تا روز قيامت باشد.

بورخارت به تعدادى ديگر از اماكن مقدسه در بيرون شهر مكه اشاره مى كند. او نخست به توصيف كوه ابوقبيس پرداخته و مى گويد اين كوه بلندترين كوه در حومه مكه است و بر مشرق مكه مسلّط است. در اين كوه دو قلّه وجود دارد كه معمولًا حجاج به ديدار و زيارت آنها مى روند. نام يكى از آنها «مكان الحجر» است و ديگرى كه در فاصله كمى و به وسيله راهرو باريكى مى توان به آن رسيد به نام «مكان شق القمر» است؛ مكانى كه در آن، معجزه شق القمر به دعا و خواسته پيامبر- ص- رخ داد. ليكن بورخارت معتقد است كه اين معجزه از واقعيت و حقيقت به دور است و مى گويد غالباً اين گونه معجزات و داستانها را مكّيان ساخته اند تا بدين وسيله از حجاج پول بيشترى بدست آورند!

بورخارت مى گويد: جايگاه شق القمر امروزه توسط مكّيان براى رؤيت هلال مورد استفاده قرار مى گيرد. او سپس به توصيف «جبل النور»، كه در شمال مكه قرار دارد، مى پردازد و مى گويد رفتن بر فراز آن 3 ربع ساعت زمان مى برد و در بالاى كوه، قبه كوچكى قرار داشته است كه وهابيان آن را منهدم نموده اند و در ميان آن شكافى قرار دارد كه مشهور است پيامبر هنگامى كه از سوى كافران قريش مورد آزار قرار گرفت بدانجا پناه آورد،

ص: 46

و برخى از پيروان شكاك او شهرت دادند كه خداوند از حمايت پيامبر خود دست برداشته است! در اين هنگام پيامبر- ص- به مناجات با پروردگار پرداخت و از او يارى طلبيد و اينجا بود كه جبرئيل آيات: «ألم نشرح لك صدرك ...» را بر او نازل كرد. در فاصله كمى از اين محل، «غار حراء» قرار دارد كه در آن تعدادى از سوره هاى قرآن نازل شده است.

پس از اين، بورخارت به «جبل الثور» كه در فاصله يكساعت و نيمى مكه قرار دارد اشاره مى كند و مى گويد اين كوه در سمت چپ جاده اى واقع شده كه به دهكده «الحسينيه» مى رود، كوه ثور كوه بلندى است و بر بلنداى آن حفره اى است كه پيامبر- ص- بهمراه ابوبكر، پس از هجرت از مكه، از بيم قريشيان بدان پناه بردند.

كعبه

آن گونه كه بورخارت مى گويد: هر سال فقط در سه نوبت درب كعبه بر روى مردم باز مى شود؛ در روز 20 رمضان، 15 ذى قعده و دهم محرّم الحرام، و اين كار معمولًا يك ساعت پس از طلوع آفتاب انجام مى گيرد، بدين گونه كه پلّكانى در نزديكى درب بزرگ قرار داده مى شود و در اين هنگام سيل جمعيتى كه در پاى پلكان انتظار مى كشيده، بداخل كعبه هجوم مى آورند و در مدت كوتاهى داخل كعبه مملوّ از جمعيت مى شود. هر كس كه داخل كعبه مى شود بايد به سوى هر ركن دو ركعت يعنى در جمع هشت ركعت نماز بگزارد و آنگاه به خواندن دعا و نيايش در نزديكى يكى از ديوارها بپردازد و در حالى كه مشغول دعا و راز و نياز با خداست صورت خود را به ديوار كعبه مى فشارد. معمولًا اين نيايش همراه با گريه و زارى و توبه و تقاضاى آمرزش گناهان است.

ص: 47

بورخارت مى گويد او نتوانسته بيش از 5 دقيقه در داخل كعبه تاب بياورد؛ زيرا گرماى شديد آنجا طاقت فرسا بوده و كمترين تأخير باعث غش كردن او مى شده است ولى برغم اين گرما- بورخارت مى گويد- شريف مكه بر درِ كعبه نشسته ودر حالى كه كليدهاى نقره اى كعبه را در دست دارد، از مردمى كه از كعبه بيرون مى آيند، پس از بوسيدن كليدها مطالبه پول مى كند! و مردم علاوه بر اين، پولى نيز به طواشى كه در نزديكى شريف نشسته است مى دهند. دربهاى كعبه در اين سه نوبت از صبح تا ساعت يازده باز مى ماند، و آنگاه براى بار دوّم براى زنان باز مى شود. و پس از زيارت درون كعبه حجاج به زيارت و طواف كعبه از بيرون مى پردازند.

بورخارت پس از آن كه به توصيف وضعيت داخل كعبه و ديوارها و پوششهاى آن كه تقريباً مشابه با توصيف ديگران است، مى پردازد و مى گويد: رفتن به درون كعبه و زيارت آن هيچ الزام و وجوب شرعى نداشته و بسيارى از حجاج در حالى مكه را ترك مى كنند كه پاى به درون كعبه نگذاشته اند. بورخارت دوبار توانسته است به درون كعبه داخل شود؛ يكى در روز 15 ذى قعده و ديگرى در روز 10 محرم الحرام، و در دوّمين بار او شاهد بود كه پرده هاى جديدى كه محمد على پاشا آنها را از قاهره فرستاده به ديوارهاى درون كعبه آويزان كرده اند و مى گويد پرده ها از پارچه هاى گرانقيمتى بودند و بافت آنها ظريف تر از بافت پرده سياهى است كه بيرون كعبه را مى پوشاند. اما پرده قديمى كه 20 سال از عمر آن مى گذشت را پس از قطعه قطعه كردن به حجاج متمكّن، به قيمت دو قطعه چند سانتيمترى به يك ريال فروختند. و در برابر دروازه باب السلام انبارى است كه در آن قطعه هايى از پرده درون و بيرون كعبه فروخته مى شود، و در همين انبار عكسهايى از مكه و مدينه كه بر روى پارچه و يا قطعات چوب

ص: 48

نقش بسته شده است فروخته مى شود، و بورخارت از اين فروشگاه يك قطعه عكس و چند بطرى آب زمزم خريدارى كرده است.

نگاهى به تحليل بورخارت از ساكنين مكه

بورخارت در سفرنامه خود بيش از 70 صفحه آن را به بررسى و گزارش وضعيت اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و طبقات جامعه ساكن مكه اختصاص داده است كه ما فشرده آن را ارائه مى دهيم:

او مى گويد آنچه درباره شهروندان كنونى مكه مى توان گفت آن است كه همگى بيگانگان و غريبانى هستند كه به مكه هجرت كرده و در آن سكونت گزيده اند، اما قبائل گوناگون قريش كه پيشتر در آن بوده اند، امروزه به علت هجرت و از هم پاشيدگى شان، ديگر اثرى از آنان در مكه نمى توان يافت، ليكن در حومه مكه و شهركهاى اطراف آن مى توان برخى از ساكنين اصلى- و بويژه قبائل بدوى- آن را يافت و آن گونه كه بورخارت مى گويد، در شهر مكه تنها سه خانواده قريشى وجود داشته كه بزرگ يكى از اين خانواده ها منصب «نائب الحرم» را عهده دار بوده است، اما بيشتر مردمان ساكن در مكه از اهالى يمن و حضرموت بوده و پس از اينها گروههايى از مردمان هند، مصر، سوريه، مغرب و تركها بوده اند. افزون بر اينها تعدادى خانوار تبار ايرانى و تاتارى و بخارى و كردى و افغانى و از ديگر كشورهاى اسلامى نيز زندگى مى كرده اند. ليكن قديميترين نژاد مكى، كه تا اين زمان در مكه ساكن هستند، خانواده شرفا مى باشند. اين خانواده اصيل كه از دو تيره حسنى و حُسينى تشكيل يافته اند، نسب آنان به حضرت على بن ابى طالب- ع- مى رسد.

بورخارت در بخشى از سفرنامه خود به توصيف چهره و شكل و

ص: 49

شمايل شرفا در حجاز و بيرون آن پرداخته و مى گويد بيشتر چهره هاى آنان دلنشين و تا حدودى به اعراب بدوى شباهت دارد، بويژه از جهت شكل چشم، بينى و گونه. درباره پوشش و لباس اهالى مكه نيز به تفصيل سخن رانده، مى گويد: بيشتر خانواده هاى متوسط و متمكّن مكّى داراى غلامند و آنگاه متعرض «حكم برده در اسلام» شده و معتقد است علت اساسى براى عدم الغاى بردگى از سوى پيامبر- ص- آن است كه آن حضرت تجارت برده را در جزيرةالعرب بگونه اى مستحكم و پابرجا يافت كه تلاشى براى لغو آن ننمود و از اين رو اين تجارت روز به روز گسترده تر شده و سرتاسر شمال آفريقا را- با تمام وحشى گريها و قساوتهاى خود- فرا گرفت. (1) 6 بورخارت سپس به وضعيت كنيزان حبشى و چگونگى ازدواج با آنان پرداخته، مى گويد: از برخى از آرايشگران و طبيبان شنيده است كه پديده سقط جنين در مكه فراوان است و مردم براى اين كار از داروى «تخم بلسم» يارى مى جويند.

وى آنگاه به وضعيت اقتصادى مردم مكه پرداخته و به شرح مقدار پولى كه حجاج همه ساله در مكه خرج مى كنند اشاره مى كند و از عوارض پولدارى، كه يكى از آنها شيوع شرابخوارى است، سخن مى راند و مى گويد قداست اين شهر مقدس و احكام شريعت مستحكم اسلام هيچكدام


1- - و آنگونه كه به نظر مى رسد بورخارت آگاهى چندانى از تلاش اسلام و مسلمانان براى از ميان برداشتن و كم كردن بردگى و بهبود وضعيت بردگان بگونه اى كه زندگانى آن را به انسانيت نزديك نمايد ندارد، و در حقيقت مقايسه ميان وضعيت بردگان در اروپا كه به فجيعترين مشكل با آنان در انگلستان و فرانسه تا چند قرن اخير رفتار مى شده و رفتار مسلمانان با آنان و قوانين و احكامى كه اسلام براى خوش رفتارى و آزاد نمودن بردگان و اعتراف شرعيت بخشيدن به ازدواج بردگان و پذيرفتن نسل آنان و ديگر احكامى كه در مجموع تلاشى براى آزادى آن بوده است نمايانگر برترى تعاليم اسلام در اين زمينه است.

ص: 50

نتوانسته اند مانعى در برابر شرابخوارى و ديگر هرزگيهاى مكّيان گردند.

و مى گويد همواره ناوگان و كشتيهاى هندى (و به تعبير صحيح تر انگليسى) مقدار زيادى شراب را در بشكه هاى بزرگ به مكه حمل كرده، و اين مايع مسكر را مكّيان پس از مخلوط كردن با شكر و عصاره دارچين كه به نام «ماء الدارجينى» شهرت دارد مى نوشند و عادت شرابخوارى را مى توان در ميان شرفاى مكه و جدّه و بازرگانان متموّل و ديگر مردمان (حتى محترم) يافت.

اينان شرابخوارى خود را اين گونه توجيه مى كنند كه اين مشروب، خمر يا براندى نمى باشد. و اين در حالى است كه ديگر مردمان تهى دست، كه قدرت خريد اين گونه شراب گرانقيمت را ندارند، به نوشيدن نوعى شراب كه از تخمير مويز در طائف ساخته مى شود مى پردازند، اما مردمان فقير تنها شراب بوزه را مى نوشند. بورخارت مى گويد مدتى كه در طائف بوده، مشاهده كرده كه يكى از تركانِ همراه محمد على پاشا خديو مصر، شراب براندى را از راه تقطير انگور تهيه كرده و هر بطرى آن را بطور علنى به قيمت 40 قرش مى فروخته است.

از ديگر دست و دلبازيهاى مكّيان كه بورخارت به آن اشاره دارد، همانا خريد كنيزكان حبشى به منظور استمتاع و هوسرانى و پرداخت پول مى باشد.

بورخارت مى گويد در شهرى مثل مكه فروش مشروبات الكلى علنى بوده و حتى در نزديكى مسجدالحرام بفروش مى رسد. علاوه بر اين كشيدن حشيش و قماربازى از ويژگيهاى تمامى قهوه خانه هاى شهرهاى عربى است، و اين رواج برغم منعى است كه قرآن كريم از آلودگى به انواع قمار نموده است. ليكن بورخارت برغم اشاره به اين صفات ناپسند، به صفات پسنديده مردمان مكّه مثل سخاوت و كرم و مهمان نوازى و كمك به غريبان و دورى

ص: 51

از دزدى و كلاهبردارى اشاره مى كند. اما در مورد فعاليتهاى علمى و آموزشى، بورخارت مى گويد: در شهرى كه مردمان و ساكنين آن همواره به فكر درآمد و سود يا بهشت مى باشند نمى توان انتظار رشد و شكوفايى علمى را داشت، و از اين رو مكه را از جنبه علمى- و حتى علوم دينى- نمى توان در رديف ديگر شهرهاى اسلامى قرار داد، او روايتى از فاسى مورخ مى آورد كه مى گويد: در عصرش، در شهر مكه 11 مدرسه و تعدادى رباط و جز اينها بوده است كه در آنها تدريس برقرار بوده، ليكن بورخارت مى گويد او حتى يكى از اين مدارس را نديده است و از وجود آنها خبرى نيست! و كتابخانه اى كه متعلق به حرم باشد نيز وجود ندارد.

اما درباره زبان گفتارى اهل مكه بورخارت مى گويد برغم اين كه آموزشگاهى وجود ندارد ليكن زبان اهل مكه از لحاظ لفظ و تركيب سالمترين زبان عربى است كه در دنيا بدان سخن مى گويند و بيشتر به زبان عربى كهن، كه كتابها بدان تدوين يافته است، شباهت دارد و از هر گونه كژى و تحريف بدور است واز اين جهت معتقد است كه در زبان عربى آثار انحطاط وافول نمى باشد.

بورخارت حتى موسيقى را نيز فراموش نكرده است. مى گويد مكه از اين جهت به پاى ديگر كشورهاى عربى- بويژه مصر و سوريه- نمى رسد، و آلات موسيقى موجود در مكه را تنها منحصر به ربابه وناى و طنبور مى داند و اضافه مى كند: شريف مكه داراى گروهى نوازنده است كه روزانه دوبار بر دروازه كاخ او به نوازندگى مى پردازند، همچنين از مجالس عروسى ياد مى كند كه در آنها خوانندگان حرفه اى با صداى نازك و زيباى خود به خوانندگى و رقص مى پردازند، و از اهالى مكه شنيده است كه پيش از سلطه وهابيان بر مكه، شبها از هر كويى صداى موسيقى بلند بوده است. در پايان

ص: 52

بورخارت به اين نكته اشاره دارد كه هرگز تأثير معنوى اذان گلدسته هاى مكه به پاى اذان گلدسته هاى مصر و شام در شب نمى رسد.

حكومت مكه و شرفا

بنا به گفته بورخارت شهرهاى مكه و طائف و قنفذه و ينبع در سالهاى آغازين قرن نوزدهم و پيش از اشغال مكه توسط وهابيان و سپس مصريان، تحت سيطره و حكومت شرفاى مكه بوده است، علاوه بر اين شهرها، شريف عملًا نفوذ خود را به جدّه هم گسترانده بود، ليكن در ظاهر و بنابر تقسيمات ادارى، جدّه از حاكميت مستقلى نسبت به مكه برخوردار بود و همواره حاكمى به نام «پاشا» از استانبول به حكومت جده گمارده مى شد كه عايدات اين شهر را با شريف مكه تقسيم مى نمود. شريف مكه حكومت خود را با آميزه اى از نيروى نظامى و توافق خانواده هاى پرنفوذ شرفاى مكه و نفوذ و وجاهت شخصى اعمال نموده و آنگاه به نام سلطان- كه همواره از حاكم غالب حمايت مى كند- خطبه خوانده و حكومت مى كند و از اين رو همه ساله شريف خلعت سلطان را كه توسط «قفطانچى باشى» از استانبول حمل مى شود، دريافت مى دارد و بدين وسيله در رديف عالى ترين پاشاهاى امپراتورى عثمانى قرار مى گيرد. ليكن در سالهايى كه پاشاى حاكم جدّه قدرت و سلطه خود را از دست مى دهد، و كارگزاران باب عالى از تجهيز ارتش براى همراهى كاروان حجاج عاجز مى گردند. در اين هنگام است كه شرفاى مكه احساس آزادى و استقلال نموده و برغم اين كه خود را خادمان سلطان مى نامند و همه ساله خلعت او را دريافت داشته و به قاضى منصوب از سوى سلطان اعتراف مى كنند، ليكن دستورات و اوامر صادره از استانبول را وقعى نمى گذارند. اين وضعيت را محمد على پاشا از ميان

ص: 53

برداشت و قدرت شرفا را تضعيف و نفوذ و حاكميت عثمانيان را بر سرتاسر حجاز برقرار ساخت.

بورخارت پيرو اين وضعيت مى گويد داشتن سلطه و حاكميت بر حجاز همواره از مسائل اختلاف برانگيز و رقابت ميان خلفاى بغداد و سلاطين مصر و امامان يمن بوده؛ زيرا بدست آوردن حاكميت بر بلاد مقدسه- ولو تشريفاتى و اسمى- داراى آن شرافت و حيثيت است كه برغم هزينه ها و مخارج سنگين آن، ارزش آن را دارد. و بالاترين امتيازى كه حكومت بر حجاز مى توانست به كسى موهبت كند، همانا حق پرده آويزى بر كعبه و خواندن نام در نماز جمعه مسجدالحرام مى باشد. و نفوذ مصر بر مكه در آغاز قرن پانزدهم ميلادى و پس از استيلاى سلطان سليم اول بر مصر به سلاطين آل عثمان منتقل گرديد. بورخارت بخشى از سفرنامه خود را به سيره شرفاى مكه و كارهاى آنان اختصاص مى دهد، و بويژه از شريف سرور و شريف غالب ياد مى كند و آنگاه به توصيف لباس و تشريفات و آيين نماز خواندن اين دو مى پردازد و سپس وضعيت شريف مكه را در هنگام استيلاى وهابيان تشريح مى كند و مى گويد وهابيان شريف را وادار كردند كه هنگام نماز با پاى پياده به سوى مسجدالحرام روانه گردد؛ زيرا معتقد بودند كه تشريفات و جلال و شكوه موكب آنان، متناسب با قداست مكه و مسجدالحرام و افرادى كه به سوى آن مى روند نمى باشد. ليكن در دوران عظمت و اقتدار شريف غالب، او تمام پاشاهايى را كه به همراه قافله حج، وارد مكه مى شدند به خضوع و كوچكى در برابر خودش واداشته و برترى مقام خود را به آنها يادآورى مى كرد، و خود شريف اين گفتار را در سرتاسر حجاز شايع نموده بود كه او بالاترين رتبه در دربار باب عالى را داراست و حتى خود سلطان در استانبول به احترام وى از جاى برمى خاست.

ص: 54

به گفته وى، شرفاى مكه از روزهاى پيشين، فرزندان خود را براى تربيت و پرورش، به قبائل بدوى ساكن در بيابانهاى بيرون مكه مى سپرده اند، بدين گونه كه بچه را از روز هشتم تولد تا ده سالگى در بيابان نگه مى داشتند تا قدرت جسمى او رشد كرده و بتواند با مهارت اسب سوارى نمايد، و در اين مدّت هرگز- بجز يكبار آنهم در 6 ماهگى- والدينش او را نمى بينند. و تقريباً تمامى شرفاى مكه- اعم از فقير و ثروتمند- طفوليت خود را در صحرا و در ميان قبائل بدوى گذرانده اند، و رسم شريفان حاكم در مكه اين بود كه فرزندان خود را براى نشو و نما، نزد قبيله عدوان كه به شجاعت و سخاوت شهرت داشتند مى فرستادند، (و از سران اين قبيله مى توان از عثمان المضايفى ياد كرد كه از وهابيان سرسخت بوده و امير سعود از وى براى سلطه يافتن بر حجاز يارى جُست) اما ديگر خانواده هاى شريف مكه فرزندان خود را به خيمه گاههاى قبائل هذيل و ثقيف و بنى سعد و حرب و جز اينها مى فرستادند. بورخارت مى گويد فرزندان شرفا كه در ميان قبائل عرب بدوى نشو و نما مى كردند نه تنها از آنان قدرت بدنى و شجاعت مى گرفتند، بلكه نشاط و آزادى در فكر و انديشه و سخاوت و مهمان نوازى و ايمان به عقيده حق و جز اينها مى آموختند.

ليكن بورخارت مى گويد مردمان مكه در صحت انتساب شرفا تشكيك مى كنند و بخش عظيمى از مردم مكه معتقدند كه شرفاى مكه و بويژه خانواده شريف حاكم مكه، كه از نسل زيد هستند، از زيديان يمن مى باشند كه مركز آنها در كوهستان صعده مى باشد، ليكن شريفان مكه اين شايعه را تكذيب نموده و خود را مكى و پيرو مذهب اكثريت مردم مكه؛ شافعى مى دانند، ولى شرفاى ساكن در بيرون مكه، اين شايعه را انكار نمى كنند.

بورخارت معتقد است كه زيديها گروههاى متعدّدى هستند، و مذهب

ص: 55

زيديهاى مكه و يمن مذهبى است كه مؤسس آن الامام الهادى الى الحق يحيى بن الحسين است كه نياى او حضرت امام حسن مجتبى- ع- مى باشد. وى در سال 245 ه. در منطقه الرص از نواحى قصيم بدنيا آمد ودر سال 280 ه. براى نخستين بار در منطقه صعده يمن، عقيده خود را علنى نمود، و پس از جنگى با عباسيان بر صنعاء مستولى گرديد، ليكن بعدها از اين شهر رانده شد و پس از جنگ و گريزى با قرامطه در سال 298 ه.

مسموم و در صعده درگذشت. ولى برخى ديگر نسب زيديان را به زيد بن على بن زين العابدين مى رسانند، كه در سال 121 ه. در كوفه به دستور هشام بن عبدالملك اموى كشته شد.

بورخارت در بخشى ديگر از سفرنامه اش به توصيف قاضى مكه كه معمولًا از سوى امپراتوران عثمانى معين مى شدند، مى پردازد و مى گويد غرض از اين تعيين اين بوده است كه شرفا نتوانند نظرات مستبدانه خود را بر زندگى اجتماعى ومسائل قضايى مردم تحميل كنند، ولى اعتراف مى كند كه قاضى عملًا در اختيار حاكم است؛ زيرا در بار خلافت، دست حكّام را براى هر گونه كارى بشرط فرستادن منظم ماليات و خراج به باب عالى بازگذاشته است، از اين رو هيچ فردى قادر به احقاق حق خود در محاكم نمى باشد، مگر آن كه حكومت از او پشتيبانى نمايد و يا رشوه بپردازد و لذا حكم قاضى نيز همواره تابع شخصى است كه بيشتر بپردازد. درآمد شريف غالباً از راه ماليات گمرك جده است كه بيشتر اين درآمد ميان او و پاشاى تركى تقسيم مى شد، ولى پيش از استيلاى محمد على پاشا بر حجاز شريفان مكه تمامى درآمد را به خود اختصاص داده و از پرداخت حق پاشا امتناع مى ورزيدند، و اين وضعيت برقرار بود تا آن كه اين خديوى، سلطه خود را بر حجاز مستحكم نمود و تمامى ماليات را از آنِ خود كرد. و گفته

ص: 56

مى شود شريف غالب در دوران عظمت و قدرت خود، داراى 8 كشتى بزرگ بود كه ميان جده و بنادر يمن و مصر به تجارت قهوه مى پرداختند، و هنگامى كه با كسادى بازار قهوه روبرو مى شد تجار و بازرگانان جده را به خريد قهوه اش به قيمت بازار وادار مى كرد. علاوه بر اين، دو كشتى از ناوگانش ساليانه يك سفر به كرانه هاى جزائر هند شرقى مى پرداختند و مال التجاره اى كه از آنجا آورده مى شد غالباً به حجاج و يا به زور به بازرگانان جدّه فروخته مى شد. علاوه بر اين درآمدها، شريف مكه درآمدهاى ديگرى از راه برقرارى ماليات بر مواد غذايى و حيوانات به دست مى آورد، با توجه به اين مالياتها بود كه در دوران شريف غالب، عايدات ساليانه او بالغ بر 350 هزار پوند انگليسى مى گرديد.

حج

در جلد دوّم از سفرنامه بورخارت، توصيف مفصلى درباره حج و مناسك آن آمده است، بورخارت در آغاز سخنش به اين موضوع اشاره دارد كه حماس و اشتياق مسلمانان در اين سالها به انجام واجبات دينى كم شده، بويژه اين عدم اشتياق درباره حج مشهود است؛ زيرا هزينه سنگين سفر حج، عامل مهمى در بازدارى مسلمانان از تحمل سختيهاى اين سفر است، و از اين رو بسيارى از افراد مستطيع با پرداخت پول، از سوى خود نايبى به حج مى فرستند ولى گروهى ديگر در انجام حج يا سستى نموده و يا به انجام آن توجهى ندارند.

بورخارت مى گويد: گروهى از حجاج پيش از سه يا چهار ماه از وقت حج به مكه رسيده اند، و اين گروه بدين وسيله توانسته اند ماه رمضان را در اين شهر مقدس به عبادت مشغول باشند و از اين راه اجر و ثواب فراوانى را

ص: 57

به دست آورند. بورخارت سپس به توصيف كاروانهاى حجاج، كه از سرزمينهاى اسلامى- بويژه مصر و سوريه- به مكه مى آيند، پرداخته و مى گويد: از ديرباز و از هنگامى كه خلفا از بغداد به همراه كاروان حجاج به مكه مى آمده اند، همواره كاروان سورى از با عظمت ترين كاروانها بوده است.

كاروان حج شام معمولًا از استانبول حركت مى كند و در مسير خود به سوى دمشق حجاج شهرهاى استانبول و سوريه را جمع نموده، و آنگاه وارد دمشق مى شود و چندين هفته را در آنجا به استراحت مى پردازد. در طول مسير كاروان، از استانبول تا دمشق همه گونه وسايل ايمنى و سلامتى كاروان به اجرا گذاشته مى شود، و گروهى از سربازان به دستور حاكمان شهرها اين كاروان عظيم را از شهرى به شهر ديگر همراهى مى كنند، و در ايستگاهها و خان هاى ميان راه، حجاج با حوضها و بركه هاى پر از آب روبرو مى گردند. اين حوضها معمولًا از سوى پادشاهان گذشته به منظور رفاه حجاج ساخته شده است. كاروان در هر شهرى با شادى وهلهله مردم روبرو مى گرديد. هر كاروان تعداد زيادى چارپا، بويژه شتر به همراه خود داشت.

بورخارت مى گويد: در سال 1814 ميلادى تعداد حجاج كاروان شامى بالغ بر 5000 نفر بوده است، ليكن تعداد شتران همين كاروان 15000 رأس بوده است. بورخارت به نقل از مورخى به نام «فاسى» روايت مى كند كه در سال 631 ه. مادر المستعصم باللَّه- آخرين خليفه عباسى- به سفر حج رفت. و كاروان همراه او داراى يكصد و بيست هزار شتر بوده است.

همچنين در سال 97 ه. هنگامى كه سليمان بن عبدالملك- خليفه اموى- به حج رفت 900 شتر را براى نقل و انتقال وسايل شخصى خود به استخدام درآورد. همچنين فاسى روايت كرده است كه خليفه عباسى المهدى، در سال 160 ه. به سفر حج رفت و مجموع هزينه سفر او بالغ بر سى ميليون

ص: 58

درهم گرديد. همچنين در سال 719 ه. كه ابوالمعالى الملك الناصر (پادشاه مصر) به سفر حج رفت، پانصد شتر براى او تنها خوراك و شيرينى حمل مى كردند، و علاوه بر اين 280 شتر ديگر ميوه هايى نظير انار، بادام، مى بردند، و آشپزخانه او براى تهيه خوراك پادشاه يك هزار بوقلمون و سه هزار مرغ حمل مى كرد.

بورخارت مى گويد: از ويژگيهاى كاروان شامى، نظم و انضباط آن بود و همواره پاشاى شام و يا نايب او كه از ميان افسران انتخاب مى شدند رياست اين كاروان را به عهده داشته و فرمان حركت و توقف را با تيرى كه از اسلحه خود رها مى كرد اعلام مى نمود. در پيشاپيش كاروان گروهى از سربازان سواره در حركت بودند، همچنين براى محافظت از عقب ماندگان و عقبه كاروان، گروهى ديگر از سربازان سواره، در آخر كاروان قرار داشتند.

در كاروان گروههاى مختلف كه از شهرهاى گوناگون به كاروان پيوسته اند، دسته جمعى به حركت خود ادامه مى دهند و معمولًا حجاج با يكى از حمله دارها قراردادى بسته و او آمادگى چهارپايان را در طول سفر به عهده مى گيرد، از اين رو هر 20 يا 30 نفر از حجاج را به همراه حمله دار خود كه به تهيه چادر و خدمتكار و ديگر نيازمنديها مى پردازد مى توان ديد. اين حمله داران خستگى سفر حجاج را به دوش مى كشند، بويژه آن كه تهيه غذا و خوراك و قهوه و آب و ديگر احتياجات حجاج را به عهده دارند. و مقدار اجرتى كه حمله دار از هر يك از حجاج در سال 1814 ه. در مسير دمشق- مدينه مى گرفته است 150 ريال بوده، و اجرت مسير مدينه- مكه 50 ريال بوده است. در شبها نور مشعلها كاروان را روشن مى كرده است.

و معمولًا راه روى روزانه كاروان از ساعت 3 بعد از ظهر تا يك يا دو ساعت پس از طلوع آفتاب از روز بعد بوده است، ليكن بدويانى كه مأمور حمل

ص: 59

مواد غذايى و ذخيره بوده اند در شبها و پيش تر از قافله حركت مى كردند.

و در ايستگاههاى ميان راه كه كاروان به آب گيرى مى پرداخت حوضهاى بزرگ آب جهت سيراب نمودن شتران ساخته شده بود، و اين ايستگاهها كه معمولًا در پادگانهاى بزرگ قرار داشت همواره و در طول سال سربازانى به پاسدارى مشغول بوده اند، و در اين قلاع همواره شيوخ بدوى عشاير به دريافت اجرت حق حراست كاروان نايل مى گرديدند و هر يك از اين ايستگاهها با فاصله اى در حدود 12 ساعت از ايستگاه بعدى قرار داشته است.

اما كاروان حجاج مصريان نيز به همان نظم و ترتيب كاروان شامى بود، ليكن معمولًا تعداد حجاج كاروان مصريان كمتر از قافله شامى بود؛ زيرا كاروان تنها حامل حجاج مصر و گروهى از سربازان همراه بوده است، ليكن راهى را كه قافله مصرى طى مى كرد از سختى و مشقت بسيارى برخوردار بود و چون از ساحل درياى سرخ مى گذشت و مجبور بود از ميان ديرهاى قبائل عربى عبور نمايد كه به شقاوت و دزدى شهره بودند و غالباً با نيروى اسلحه به كاروانها حمله مى كردند. و در سال 1814 م. كاروان مصر فقط شامل همراهان محمل و گروهى از سربازان و كارمندان دولتى بودند؛ زيرا تمام حجاج مصر راه سوئز را ترجيح داده بودند. و در سال 1816 م.

همراه كاروان گروهى از اعيان و ثروتمندان بودند و يكى از اين حجاج اثاثيه و جامه دانهاى خود را بر يكصد و ده شتر بار نموده بود و چادر و خيمه گاه او نيز بالغ بر 8 عدد بود، و لابد هزينه مسافرت او متجاوز از ده هزار دينار بوده است. علاوه بر اينها، 500 خانواده كشاورز از مصر سفلى نيز بودند كه اينان هرگز به سختيهاى راه در بيابان و دريا اعتنايى نداشته و آنها را تحمّل مى كردند. و از عجايب آن كه بورخارت مى گويد به همراه اين كاروان گروهى

ص: 60

از زنان فاحشه و رقاصه را ديده است كه چادرها و سراپرده آنان از زيباترين و گرانبهاترين چادرهاى اين قافله بوده است.

بورخارت درباره كاروان حج ايرانيان مى گويد كه در گذشته همواره اين كاروان از بغداد حركت كرده و از راه نجد خود را به مكه مى رساند، ليكن با استيلاى وهابيان و ممانعت از كاروان شامى، كاروان حج ايرانيان نيز متوقف شد، و تا سال 1814 م. كه امير عبداللَّه بن سعود قرارداد صلح با طوسون پاشا بن محمد على منعقد نمود، گروه اندكى از ايرانيان توانستند از بغداد خود را از راه شام به مكه برسانند. بورخارت مى گويد: البته هميشه به ايرانيان اجازه سفر به مكه داده نمى شده است، و پس از آن كه در سال 1634 م. حرم تجديد بنا گرديد پادشاه عثمانى سلطان مراد چهارم امرى صادر كرد كه به موجب آن سفر هر ايرانى از شيعيان على- ع- به مكه و يا وارد شدن به مسجدالحرام را منع مى كرد، و اين ممنوعيت تا چندين سال ادامه داشت، ليكن اموالى كه ايرانيان پرداختند بزودى منع آنان را لغو و راه مكه و عرفات را بروى آنان باز نمود.

اما قافله مغرب تا سالهاى متمادى متوقف بود و مغربيان همواره بدون نظم و ترتيب به حج مى آمدند، و رسم بر اين بود كه همواره اميرالحاج مغربيان يكى از نزديكان پادشاه مراكش باشد. اين كاروان به كندى از مغرب به سوى تونس و سپس طرابلس حركت مى كرد و در راه خود حجاج اين مناطق را جمع آورى مى نمود، آنگاه كاروان از ساحل دريا به راه خود تا درنه ادامه مى داد و از آن پس، از كنار ساحل مصر و از اسكندريه به قاهره مى رسيد. به همراه اين كاروان، گروه اندكى از سربازان حركت مى كردند؛ زيرا حجاج مغرب معمولًا به همراه خود اسلحه مناسبى حمل مى كردند.

بورخارت در اين كاروان گروهى از عربهاى درّاع، را كه در جنوب شرق

ص: 61

كوهستانهاى اطلس زندگى مى كنند ديده است، كه يكى از همين اعراب از بدويان قبيله شلوح بوده است كه در فاصله 20 روز از شهر تمبكتو مسكن دارند. همچنين بورخارت با اين كاروان گروهى از مردمان را ديده است كه از اهالى جزيره جربا بوده و معتقد است از شيعيان على- ع- مى باشند.

به گفته بورخارت، گروهى از اين حجاج معمولًا در قاهره اقامت مى گزيدند و همواره اقامتگاه آنان در كوچه اى است به نام تيلون (nuolyeT) و معتقد است كه تعداد حاجيان مغرب در آن سالها بالغ بر دو هزار نفر بوده است.

درباره كاروان اهالى يمن بورخارت مى گويد بيشتر دو كاروان از راه زمين به مكه مى آمده است، يكى از اين دو كاروان؛ كاروان الكبسى نام داشته است كه از صعده حركت كرده و با طى كوهستانها خود را از راه طائف به مكه مى رسانده است. اما كاروان دوّم عبارت بود از مجموعه اى از حجاج يمن و گروهى از ايرانيها و هنديها كه خود را به بندرهاى يمن رسانده بودند، اين كاروان در سال 1803 م. متوقف شد، گو اين كه يكى از ثروتمندترين كاروانها بشمار مى رفت و همواره مال التجاره فراوانى به همراه داشت و معمولًا امامان يمن هدايت و اميرالحاجى آن را به عهده مى گرفتند وطبق معمول از اعتبار و شأن والايى در مكه برخوردار بودند و در محله هاى خاصى در مكه سكنى مى گزيدند، و پيشتر حوض آب سنگى بزرگ به آنان تعلق داشت. به نوشته بورخارت در اواخر حكومت مماليك؛ هنگامى كه اينان بر مصر عليا حكومت مى راندند و محمد على پاشا فقط حكومت مصر سفلى را در اختيار داشت بسيارى از تركان در دسته ها و گروهها از راه مصر به مكه مى آمدند، و بسيار رخ مى داد كه مماليك به اين حجاج ترك تجاوز كرده و به آنها ظلم روا مى داشتند، و از وقايعى كه نقل

ص: 62

مى شود قضيه مرد ظالم يونانى است به نام حسن بك اليهودى كه گفته مى شود از اصل يهودى بوده است. اين شخص در خدمت مماليك بود و همواره افتخار مى كرد كه 500 نفر از حجاج را تا كنون كشته است، و اين مظالم و جنايت مماليك بود كه بهانه اى به دست محمد على پاشا داد تا آنان را در جريان واقعه قلعه قاهره، قتل عام نمايد.

بورخارت درباره ديگر حجاج مى گويد: همگى از راه دريا و يمن و يا جزيره هاى هند شرقى به مكه مى آيند. اين حجاج را معمولًا مسلمانان هند و كشمير و گجرات تشكيل مى دهند، علاوه بر اينها ايرانيان از راه خليج فارس و ديگر عربها از راه بصره و مسقط و عمان و حضرموت مى آيند، اما مسلمانان كشورهاى شرق آفريقا كه به آنها «سواحليون» گفته مى شود از سواحل مليندا و مومباسا مى آيند، و اما مسلمانان حبشه و كشورهاى مجاور آن كه به «بلاد العبيد» مشهور است از همين راه به مكه مى رسند.

بورخارت مى گويد: آمدن حجاج از سرتاسر سرزمينهاى اسلامى، از تمبكتو تا سمرقند و از سرزمين كرج تا بورنى، جدّه را به شهرى ايده آل براى يك اروپايى علاقمند به اطلاعات و اخبار كشورهاى گوناگون، درمى آورد. و براى يك چنين اروپايى، به سهولت و سادگى و از راه كمك به يك حاجى فقير و نيازمند و يا پرداختن پول اندكى براى خريد خوراك مى تواند گروهى از حجاج را به سوى خود جذب نموده و از اين راه اطلاعات فراوانى از كشورها و سرزمينهاى اسلامى گوناگون در آسيا و آفريقا به دست آورد.

در بخشى از همين فصل سفرنامه به مراسم ورود كاروان مصريان و شاميان اشاره شده كه هنگام ورود كاروان مصريان، محمد على پاشا در طائف اقامت داشت و خود را براى حمله به وهابيان آماده مى كرد، ليكن

ص: 63

براى بازديد نيروى نظامى كه به همراه كاروان رسيده بود، آمد و از مشاهده آنان شادمان شد و به پيروزى و غلبه بر وهابيان اميد بيشترى يافت. محمد على پاشا خود را در پارچه زيباى احرام كه از شال كشمير بافته شده پيچيده بود، و يكى از افسران او چترى را بر بالاى سرش گرفته تا تابش آفتاب به او آسيبى نرساند.

بورخارت به تفصيل درباره مناسك حج و خصوصيات آن سخن مى راند. وى تعداد حاجيانى را كه در سال 1814 ميلادى در عرفات بوده اند 70 هزار نفر تخمين زده است، و طول چادرهاى آنان را 3 تا 4 مايل و عرض آن را حدود 2 مايل آورده. آنگاه مى گويد: در جهان هيچ نقطه اى به اين كوچكى كه مردمى در آن اجتماع نموده اند و با اين تعداد فراوان از زبانها و لهجه ها سخن مى گويند، وجود ندارد و مى گويد با بررسى او حجاج با 40 زبان گوناگون با يكديگر سخن مى گفته اند، ولى بى ترديد زبانهاى ديگرى بوده است كه او از آن آگاهى نيافته است. بورخارت درباره محمل مصرى مى گويد: بنا به روايت مقريزى، نخستين كسى كه محملى را براى كعبه فرستاد سلطان الظاهر بيبرس بندقدارى (سلطان مصر) بود كه در سال 670 ه. اقدام به اين كار نمود و پس از او سلاطين و پادشاهان مسلمان همه ساله كاروانهايى حامل محمل به مكه ارسال مى داشتند، و با تفاخر به اين كار، آن را دليل زنده اى بر اطاعت آنان از اسلام و خدمت به مسلمانان مى پنداشتند. نخستين محمل در سال 980 ه. از يمن به مكه رسيد و در سال 1049 ه. المؤيد باللَّه زيدى امام و پادشاه يمن شخصاً به همراه محمل به عرفات آمد، علاوه بر اين كاروانهايى كه از بغداد و دمشق و قاهره به مكه مى آمدند هر كدام حامل محمل خاصى بودند، و در سال 730 ه. محملى از بغداد كه سوار بر نيل بود به عرفات رسيد.

ص: 64

بورخارت در پايان سفرنامه اش به اين نكته اشاره دارد كه برخى از حجاج علاقمند به دريافت لقب «خادم المسجد» هستند كه مى توانند با پرداخت 30 ريال برگه اى دريافت دارند كه به خادمى آنان اشاره دارد و قاضى و شريف مكه آن را تأييد و امضا نموده اند. اين امتياز را نه تنها مسلمانان بلكه گاهى اوقات برخى مسيحيان نيز به دست مى آورند؛ مثلًا مسيحيان مجموعه جزائر يونان علاقه فراوانى به تحصيل چنين برگه اى دارند زيرا هنگامى كه به دست دزدان دريايى مغربى به اسارت درمى آيند، حتى با شقاوت ترين آنان به اين برگه احترام گذاشته و دارنده آن را رها مى سازند. بورخارت در دست ناخداى يك كشتى يونانى چنين برگه اى ديده است كه آن را در مقابل پرداخت 200 ريال به دست آورده است. از اين رو او اين ناخدا را ديده است كه كشتى خود را كه بخشى از ناوگان دريايى محمد على پاشا بود با اطمينان كامل و بدون دغدغه دزدان دريايى مغربى به سوى كشور خود مى راند؛ زيرا با داشتن چنين برگه اى آسوده خاطر بود.

بورخارت مى گويد: پيشتر، لقب «خادم المسجد» از ارزش و اعتبار والايى برخوردار بود، ليكن در اين سالها از اهميت و ارزش پيشين آن كاسته شده است.

سر ريچارد بورتون

بورتون چهل سال پس از سفر بورخارت موفق به زيارت مكه شده و توانسته است با موفقيت و بدون آن كه شناخته شود تمامى مناسك حج را بجا آورد (كارى كه در برخى موارد بورخارت موفق به انجام آن نشده بود) و علت اين توفيق را مى توان در قدرت بر مخفى كارى او دانست؛ زيرا او

ص: 65

پيش از مسافرت، زبانهاى عربى، فارسى و تركى را آموخت و از چگونگى مناسك و احكام دينى اسلام آگاهى يافت و ماهها پيش از اقدام به سفر مكه آمادگيهاى لازم را براى توفيق در اين سفر تهيه ديد؛ براى نمونه، خود را در حالى كه سى و سه سال داشت ختنه نمود و رنگهاى گوناگون را براى رنگ آميزى پوست و موى خود تجربه كرد و نيز چگونگى پوشيدن كفش نعال و يا حمل نيزه را به خوبى آموخت.

بورتون يكى از كارمندان شركت هند شرقى معروف بود. وى پس از سالها خدمت در بخشهاى گوناگون اين شركت، مرخصى طولانى گرفت و آنگاه به دريافت كمك مالى از انجمن جغرافياى پادشاهى انگليس براى مسافرت به جزيرةالعرب و حجاز نايل گرديد و پس از تهيه مقدمات سفر، عاقبت در سوم ماه نيسان (/ آوريل) سال 1853 م. با نام مستعار «ميرزا عبداللَّه» از اهالى بوشهر، از انگليس عازم اسكندريه شد.

ستيون ديردون نويسنده كتاب «سواركار عرب» مى نويسد: بورتون پيش از آغاز سفرش اطلاع يافت كه شخص انگليسى به نام «والين» nillaW در سال 1845 م. به مكه رفته و مراسم حج را با حجاج انجام داده است، ليكن از ترس جانش، بويژه آن كه مسلمانان پس از آن كه دو تن يهودى را شناخته و اعدام نموده بودند، از نوشتن ديده ها و شنيده هايش خوددارى نموده بود، از اين رو بورتون به او نامه اى نوشت تا از تجربياتش در اين سفر استفاده نمايد، ليكن نامه اش هنگامى به مقصد رسيد كه مدتى از مرگ والين مى گذشت، به ناچار سفرنامه بورخارت را مورد مطالعه و بررسى دقيق قرار داد و خود را طبق اطلاعات آن سفرنامه، آماده سفر به مكه نمود.

بورتون پس از آن كه چندين بار هويت و مليت خود را در مصر تغيير داد، عاقبت از راه ينبع خود را به مدينه منوره رسانيد و به عنوان

ص: 66

يكى از حجاج افغانى در آنجا مستقر گرديد. او پس از آن كه مدتى به گشت و گذار و بررسى اماكن مقدسه و بقاع در مدينه پرداخت، به همراه كاروان شامى، در روز 31 آب (/ آگوست) 1853 م. عازم مكه گرديد و پس از 8 روز مسافرت سخت كاروان با 7000 حاجى، به امّ القرى وارد شد.

بورتون از نخستين مشاهدات خود در مكه مى گويد: او هرگز آن زيبايى و تناسبى كه در ابنيه و عمارتها و آثار يونان و ايتاليا است و يا آن عظمت بربر گونه اى كه در بناهاى هند متجلى است در ساختمان مكه نديده است، ليكن منظره مكه برايش جالب توجه و غريب آمده، از اين رو مى گويد:

«من به اين حقيقت اعتراف مى كنم كه از ميان تمام آن مردمى كه به پرده هاى كعبه آويزان شده و مى گريند و يا سينه خود را بر روى حجرالاسود قرار داده و مى فشارند، شخصى به اندازه من- كه يكى از حجاج شمال اروپا بودم- از احساسات شديد و از عواطف لبريز برخوردار نبوده باشد و تصور مى كردم تمام آنچه كه شعراى عرب در اساطير خود آورده اند، از حقيقت و راستى برخوردار است، و اين نسيمى كه مى وزد و پرده هاى كعبه را به حركت درمى آورد، نسيم بال ملائك است، نه نسيم روح بخش صبحگاهى. ليكن بايد اين حقيقت را بازگو كنم كه عواطف و احساسات شوريده حجاج از عمق ايمان آنان نشأت مى گرفت، در حالى كه احساسات من ناشى از غرور و شوق پيروزى بود.

سرريچارد بورتون به تفصيل به توصيف سفر خود به مكه و مدينه پرداخت و سفرنامه خود را در دو جلد تدوين نمود و سفرنامه او تقريباً عين سفرنامه بورخارت است، با اين تفاوت كه توضيحات و تعليقات او گونه اى ديگر است، از اين رو به تكرار آن نخواهيم پرداخت و تنها مشاهدات

ص: 67

بورتون در داخل كعبه را مى آوريم؛ زيرا توضيحات بورخارت در اين زمينه كوتاه و فشرده است.

در داخل كعبه

بورتون مى گويد: «... جمعيت فراوانى گِردا گِرد كعبه ايستاده بودند و من هرگز ميلى به ايستادن در آفتاب سوزان ماه ايلول (/ سپتامبر) با سرى برهنه وپايى بدون كفش نداشتم، ليكن دراين ميان صدايى برخاست كه راه را براى حاجى كه قصد ورود به داخل كعبه را دارد باز كنيد و در اين هنگام حجاج به كنارى رفته و دو مرد قوى هيكل كه در پايين درب كعبه ايستاده بودند به سوى من آمده و مرا با بازوهاى قدرتمند خود به سوى درب كعبه بلند كردند و مرد سوّمى از داخل درگاه كعبه مرا به سوى خود كشيد و بدين گونه خود را در دروازه كعبه يافتم. در اين هنگام تعدادى از خادمان كعبه كه همگى از خانواده هاى مكى با چهره هايى به رنگ سبزه تند بودند، به من خوش آمد گفتند، در بين اين خادمان، جوانى سبزه با هيئتى ساده، از قبيله بنى شيبه بود، افراد از خانواده توليت و كليددارى كعبه را به عهده دارند ودر سالى كه من در مكه بودم رئيس اين قبيله شيخ احمد نام داشت.

آن جوان سبزه كليد نقره اى در كعبه را در دست داشت. لحظاتى بعد، بر روى صندلى كوتاهى نشسته و از هويت و مليت من سؤالاتى نمود. پس از دريافت سؤالات مناسب، به محمد پسركى كه به همراه من بود دستور داد مرا به داخل ساختمان راهنمايى كند و دعاهاى مخصوص را برايم بخواند. و اين حقيقت را انكار نمى كنم كه هنگامى خود را در داخل اين چهارديوارى بى پنجره يافتم و به ياد مردمان متعصب و شوريده اى كه در پاى دروازه كعبه ايستاده اند، خود را همانند موشى كه در داخل قفسى گرفتار شده

ص: 68

تصور نمودم، ولى اين هراس مانع آن نگرديد كه در مدت زمانى كه همراهم مشغول خواندن دعا بود به دقت به بررسى و بازرسى اطرافم نكنم، و توانستم با مدادى كه همراهم بود نقشه تقريبى كعبه را بر روى پيراهن سفيد احرامم ترسيم نمايم.

اما داخل كعبه؛ در حقيقت هيچ جايى را به سادگى اين عبادتگاه مشهور نديده ام. كف داخلى كعبه با قطعه هاى رنگارنگ مرمر كه رنگ سفيد بر آنها غلبه مى كرد، پوشيده شده بود، اما پوشش ديوارها تا آنها كه قابل رؤيت بود، با همان مرمرهاى رنگارنگ بود. ليكن سنگها در قطعه هاى متفاوت و بى نظم چيده شده بودند و بر روى برخى از آنها نوشته هاى بلندى نقش بسته بود. قسمتهاى بالاى ديوار و بخشى از سقف- كه نگاه كردن به آن حمل بر بى احترامى است- با پوششى گرانقيمت به رنگ سرخ و مطلّا پوشيده بود، و معمولًا اين پوشش را بر دور ماندن از دسترس حجاج تا 6 پا بالا مى كشيدند. سقف كعبه (بر روى) سه ستون قرار گرفته بود كه قطر هر كدام 20 اينچ بود، علاوه بر اين، سقف توسط تعدادى ستونهاى مايل كه بر روى دو ديوار شرقى و غربى تكيه داده شده حفاظت مى شد. سه ستون اصلى كعبه با پوششى از چوبِ ندّ كنده كارى وتزيين شده بود. در ركن عراقى درب كوچكى قرار داشت به نام «باب التوبة» كه منتهى به راهرو تنگى مى شد و معمولًا خادمان كعبه از آن، براى رفتن بر روى بام كعبه استفاده مى كردند. اما ركن حجرالاسود يا حجرالاسعد را صندوقى با قبه اى مسطح و مضلّع اشغال كرده است و معمولًا كليدهاى كعبه در داخل آن قرار داده مى شود. درب كعبه و اين صندوق از چوب ندّ ساخته شده اند. در داخل كعبه برجستگى هايى معدنى به ارتفاع 9 پا از سطح زمين قرار دارد كه نوع معدن آن را نتوانستم تشخيص دهم و به آنها تعدادى چراغ آويزان مى گردد

ص: 69

كه گفته مى شود چراغها از طلا هستند. با اين كه حجاج فراوان و يا خادمان زيادى در داخل كعبه نبودند، ليكن اين مكانى كه ديوارهاى آن فاقد پنجره مى باشد و دربهاى آن باريك و تنگ ساخته شده، فضاى شبيه به زندان ونيز را در خاطره زنده مى كند، هنگامى كه انسان در داخل كعبه است از بدن او قطرات درشت عرق سرازير مى گردد، و هنگامى كه تصور پر شدن اين مكان از حجاج متعصب را نمودم موى بر اندامم راست شد. مراسم عبادت در داخل كعبه عبارت بود از دو ركعت نماز و خواندن دعاهاى طولانى در هر يك از ركن شامى (در غرب) و ركن عراقى (شمال) و ركن يمانى و بالاخره در مقابل ثلث جنوبى ديوار شرقى.»

در اينجا بورتون اشاره مى كند كه گفتار بورخارت كه «در برابر هر ركنى از اركان چهارگانه 2 ركعت نماز خوانده مى شود» درست نيست، و حقيقت آن است كه او بدان اشاره نموده است.

بورتون مى گويد: پس از انجام اين مراسم به سوى دروازه كعبه رفتم در حالى كه هنوز مردم به يكديگر فشار وارد مى آوردند.

پوشش كعبه

هنگامى كه به مكه رسيديم، پوشش تازه اى از ديوار كعبه آويزان شده بود، ليكن پرده از بالا با تناب تا قسمتى از ديوار كعبه، كه از دسترس حاجيان دور بماند، بالا برده شده بود. پرده از پارچه سياه برّاقى بافته شده بود و نوشته هاى طلايى آن در قسمت بالا قرار گرفته بود و دور كعبه را فرا مى گرفت. تلألؤ نوشته هاى مطلّا چشمها را خيره مى كرد. بنا به روايت مشهور، نخستين كسى كه به كعبه پرده آويخت تُبّع حميرى بوده است واين سنت تا به امروز باقى است، و پيشتر سنت عربها بر اين بود كه پرده تازه را

ص: 70

بر روى پرده قديم نصب مى كردند، ليكن بعدها بر اثر سنگينى پرده ها و احتمال فروريختن كعبه اين سنت منسوخ گرديد. هزينه بافت اين پرده در زمان قصى از مردم جمع آورى مى شد تا آن كه ابوربيعه المغيرة بن عبداللَّه به ثروت هنگفتى دست يافت و چندين سال تمام هزينه پرده را پرداخت و از اين رو به لقب «العادل» شهرت يافت. اما پيامبر- ص- ترجيح مى داد پرده كعبه از پارچه نازك يمنى بافته شود و هزينه آن را از بيت المال مسلمين مى پرداخت و در زمان خلافت عمر، او ترجيح داد كه پرده از كتان مصرى ساخته شود و همه ساله پرده اى نو را دستور مى داد و پرده قديمى را در قطعات كوچكى ميان حاجيان تقسيم مى نمود. در دوران خلافت عثمان پرده كعبه هر سال در دو نوبت تعويض مى شد؛ يك بار در زمستان با پارچه اى حاشيه دار و يك نوبت در تابستان با پارچه كتانى. اما در عهد معاويه، او نخست پرده اى از كتان و حرير مى آويخت، ليكن بعدها پرده هاى اهدايى وى بافته شده از پارچه هاى يمانى راه راه گرديد و به شيبة بن عثمان دستور داد همه ساله پيش از آويختن پرده نو پرده قديمى را پايين آورده و ديوار كعبه را با عطر خلوق خوشبو نمايد، و شيبه اقدام به توزيع قطعات پرده قديمى ميان حجاج مى نمود، و عبداللَّه بن عباس نيز بر كار او اعتراضى ننمود.

در قرن نهم ميلادى مأمون خليفه عباسى سالى سه بار پرده كعبه را تعويض مى نمود، نخستين بار كعبه را در روز دهم محرم الحرام با پارچه حرير كه زمينه آن قرمز رنگ بود و در بار دوم در روز اول شوال كعبه را با پارچه حرير سفيد رنگ مى پوشاند. و هنگامى كه به خليفه عباسى، المتوكل، گزارش داده شد كه پرده كعبه بر اثر دست ماليدن حاجيان فرسوده مى گردد، نخست دستور داد كه كعبه را در يك زمان با دو پرده

ص: 71

بلند، كه تا زمين مى رسيد، بپوشانند و بعدها دستور داد هر دو ماه يكبار پرده تعويض گردد. اين اهميت عباسيان به كعبه دليلى است بر تسلّط آنان بر حجاز و توجه به مسائل آن، موضوعى كه مدتها ميان بغداد و مصر و يمن دست به دست مى گشت.

در دوران ادريسى (قرن دوازدهم ميلادى) پرده كعبه را عباسيان از حرير سياه بافته و از بغداد ارسال مى داشتند، ليكن در دوران ابن جبير پرده به رنگ سبز با نخهاى طلا بوده است.

در قرن سيزدهم ميلادى پادشاه مصر سلطان قلاوون عهده دار ارسال پرده كعبه گرديد. وى براى تأمين هزينه پرده دو دهكده به نامهاى بيسوس و سندبوس را كه عايدات فراوانى داشته وقف نمود. عايدات اين دو دهكده كه در مصر قرار داشتند براى تأمين مخارج دو پرده؛ نخست پرده اى سياه براى پوشش خارجى كعبه و ديگرى قرمز براى پوشش داخل كعبه به مصرف مى رسيد. افزون بر اين، پرده هايى نيز براى پوشش قبر پيامبر- ص- در مدينه منوره بافته و ارسال مى شد. هنگامى كه عثمانيان بر حجاز و سرزمينهاى مقدس مستولى شدند، سلطان سليم رنگ سياه را براى پرده كعبه انتخاب نمود و پس از وى فرزندش سلطان سليمان (در قرن شانزدهم) موقوفات فراوانى را براى اين كار معين نمود، و از اين پس پرده كعبه، هرگاه كه خليفه جديدى به حكومت مى رسيد، تعويض مى شد. اما وهّابيان آنگاه كه بر مكه مستولى شدند، نخستين بار كعبه را با پارچه اى قرمز رنگ، كه از جنس عباهاى عربى بافته شده احساء بود، پوشاندند.

بورتون در پايان سخنش در اين باره مى گويد: پرده كعبه در زمان او (يعنى سال 1853 م.) در كارگاه بافت پارچه هاى پنبه اى در مصر كه به نام «خرنقش» مشهور بود در محله باب الشعريه قاهره بافته مى شد، اين پرده

ص: 72

معمولًا از 8 قطعه تشكيل شده است كه دو قطعه آن براى هر يك از ديوارهاى كعبه است و محل اتصال هر دو قطعه با كمربندى مطلّا پوشيده مى شد و آنگاه زير پرده را با آسترى سفيد مى پوشاندند و اين پرده به وسيله طنابهاى پارچه اى بر كعبه آويزان مى گرديد. و گفته مى شود كه هنگام بافت اين پرده، تمامى آيات قرآن بر روى آن نوشته مى شده است، ليكن در دوره اى كه بورتون شاهد آن بوده تنها آيه شريفه «إنّ اول بيتٍ وُضع للناس للذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين» و 7 سوره از سوره هاى قرآن، يعنى سوره كهف، مريم، آل عمران، توبه، تبارك، طه، با خط «طومار» كه از درشت ترين خطوط شرقى است، نوشته مى شده؛ بگونه اى كه از دور قابل خواندن بوده است. اما كمربند طلايى كه گرداگرد پرده را فرا گرفته به عرض دوپا و در ارتفاع ثلث بالاى پرده قرار دارد: اين كمربند از چهار قطعه به هم دوخته تشكيل شده است. بر روى قطعه اول و دوم، آيات و اسماء جلاله خداوندى و بر روى قطعه سوم و چهارم لقب و نام پادشاه حاكم نقش بسته است، تمام اين نوشته ها و نوشته هاى پرده كعبه با نخهايى از طلا كه از حرير قرمز است بافته شده. هنگامى كه بافت اين پرده در كارگاه خرنقش قاهره به پايان مى رسد، طى مراسمى به مسجد سيدنا الحسين- ع- در قاهره منتقل شده و در آنجا آستر زيرين آن هم دوخته مى شود و سپس آماده براى حمل به سوى مكه مى گردد.

شهر مكه

در سفرنامه بورتون گزارشهاى جالب توجه و ارزشمندى درباره زندگى شهرى مكه آمده كه در آن به توصيف شهر مكه و ساكنين آن پرداخته است. بورتون مى گويد: مكه برغم قدمت كعبه و مسجدالحرام، كه

ص: 73

تاريخچه ساختمان آن به اعماق تاريخ پيوند دارد، از ساختمان جديدى برخوردار است، اين شهر در حوالى سالهاى 450 ميلادى توسط قصى و افراد قبيله قريش ساخته شد، در حدود 30 تا 45 هزار نفر سكنه دارد ولى گنجايش اسكان سه برابر اين جمعيت را داراست. خانه هاى آن از آجر و سنگ گرانيت و سنگهاى لاشه كوههاى شهر ساخته شده است. دورنماى مكه شبيه به دشتى پرپيچ و خم و موج دار در ميان تپه و كوهپايه ها است، طول شهر از معبده در شمال تا كوه اجياد در جنوب 5/ 2 مايل است، وعرض شهر از كوه ابوقبيس در مشرق (كه در كوهپايه غربى آن عمده خانه هاى شهر ساخته شده است) تا كوه هندى در مغرب است و در ميانه و مركز اين خط كعبه قرار گرفته است.

بورتون هنگام توصيف وضعيت مردمان مكه مى گويد: بسيارى از مسلمانانى كه او سخن آنان را شنيده است، معتقدند كه آينده اسلام و مسلمانان مواجه به مشكلات و مصيبتهاى بسيارى است (و با توجه به اين تفكر است كه بورتون به مسيحيان توصيه مى كند كه از اين وضعيت براى نشر مذهب مسيحيت ميان مسلمانان بهترين استفاده را مى توانند بنمايند و از راه تبليغ مى توانند در جوانان مسلمان و نسلهاى آينده نفوذ نمايند) و آنگاه بورتون به اين نتيجه گيرى مى رسد كه هر آگاه به وضعيت جهان، اين موضوع را درك خواهد نمود كه انگلستان در آينده مجبور به سيطره و تسلط بر مركز اسلام و منبع او خواهد گرديد، و اين تسلط از راه نيروى نظامى و در اختيار گرفتن اين قبله مقدس انجام مى پذيرد. بورتون آنگاه به سفرنامه بورخارت و گفته هاى او درباره انتشار فروش مشروبات الكلى در مكه اشاره دارد و مى گويد: بطور مطلق او چنين موضوعى را نديده است، علاوه بر اين برخى از افسران ارناؤوط به او گفته اند كه آنان در قاچاق

ص: 74

نمودن بعضى از بطريهاى مشروب از جده به مكه با مشكلات فراوانى روبرو گرديده اند. و آنگاه مى گويد: احتمالًا آنچه را كه بورخارت گفته به علت وضعيت غير طبيعى شهر مكه بوده كه در آن هنگام تحت سلطه و سيطره محمدعلى پاشا بوده است.

از حوادث جالب توجهى كه بورتون نقل مى كند قضيه شخصى است كه طواف دادن او را به عهده داشته است. بورتون مى گويد: اين شخص به او اصرار ورزيد كه او به نيابت از طرف پدر و مادرش به انجام حج بپردازد و آنقدر بر اين موضوع اصرار ورزيد كه بورتون مجبور به پذيرفتن شد وآنگاه آن مطوف به نيابت از پدر بورتون كه نام او را يوسف بن احمد و مادرش كه نام او را فاطمه دختر يوسف قرار داده بود، حج انجام داد و اجرت مقرره براى اين كار را هم دريافت نمود!

بورتون از قبرستان مكه كه او آن را قبرستان مقدس (جنةالمعلّى) ناميده ديدار كرده و درباره مشاهدات خود چنين مى گويد: در اين قبرستان جايگاهى كه بر آن جنازه عبداللَّه بن زبير به دستور حجاج بن يوسف ثقفى به دار آويخته شد را ديدم. او همچنين قبر عبدالرحمن بن بكر را ديده است كه مى گويد نزد شيعيان و سنيان مورد احترام بوده است. و نيز قبر خديجه كبرى را ديده كه روى آن از پارچه اى سبز رنگ پوشيده شده بوده.

افزون بر اينها، او قبر مادر پيامبر- ص- آمنه را ديده است كه به تازگى بازسازى آن پس از تخريب وهابيان تمام شده بوده است. بورتون آنگاه به تشريح ديدارش از ديگر اماكن مكه كه پيشتر بورخارت به توصيف آنها پرداخته بود مى پردازد و مى گويد: طبق منابعى كه او آنها را ديده، در مكه دوازده محل معروف كه زيارتگاه است وجود دارد ولى او تنها نامى از اين اماكن را شنيده است و از محل دقيق آنها اطلاعى در دست نمى باشد نظير

ص: 75

المختبا (/ مخفى گاه)، خانه الخيزران كه پيامبر- ص- در آغاز پيامبرى در آنجا نماز مى گزارد، زادگاه عمر، خانه ابوبكر، زادگاه جعفر طيار در نزديكى گورستان الشبيكه، المدّعى، مسجدالشجره، كه بورتون ادعا مى كند علت اين نام گذارى اين است كه در اين مسجد پيامبر- ص- درختى را به حركت وادار نمود، مسجد جعرانه، كه در اين مسجد پيامبر لباس احرام به تن كرد و تا كنون مورد احترام و تقديس ايرانيان است، مسجد ابراهيم، مسجد ابوقبيس، مسجد ذى طوى.

بورتون در پايان سفرنامه خود به ميهمانى شامى كه يكى از اهالى مكه به نام على بن ياسين الزمزمى از او كرده، ياد مى كند و مى گويد: در اين ميهمانى خوراكيهاى گوناگونى نظير برنج (البلاد)، باميه، ماكارونى، بريانى، قارچ، دلمه، كباب، سالاد، نان مخصوص، و دسرهاى همچون شيربرنج، راحةالحلقوم، كنافه (نوعى شيرينى) را در سفره ديده است، و برخى از اين خوراكيها را با قاشق چوبى ميل كرده است. او به اين نكته اشاره دارد كه عربها از روش فرانسويان در خوردن خوراكيها ناآگاهند و زمان طولانى را در سر سفره نمى گذرانند.

بورتون ضمن اشاره به خوراكيها مى گويد: مكه مقدار زيادى مواد غذايى و سبزيجات مورد نياز ساكنين خود را از شهر طائف و دشت وادى فاطمه تأمين مى كند و اين مواد در موسم حج به 100 بار شتر مى رسد، علاوه بر اين سبزيجات، ميوه هاى ديگرى نظير هندوانه، خرما، ليمو، انگور، خيار و جز اينها نيز به مكه آورده مى شود.

بورتون پس از اين مدت، از مكه به جده رفته و حقيقت و هويت خود را براى كنسول انگليس (مستر كول) فاش مى نمايد، وى ضمن قدردانى از اين كنسول و رفتار او مى گويد: برغم اين كه اين كنسول خدمات

ص: 76

فراوانى به كشورش نموده است ليكن به مسؤولين انگليس توصيه مى كند كه مناسب است علاوه بر كنسولى در جدّه، نماينده اى نيز در مكه قرار دهد و ناظر به جريانات آنها شود تا اين كه اين مادر شهرهاى اسلامى تحت سيطره انگليس درآيد.

درباره اهميت جدّه، بورتون مى گويد: براى درك اهميت اين بندرگاه كافى است گفته شود در سال تنها 25 تا 30 كشتى تجارتى از هند به اين بندر وارد مى شود كه مال التجاره اى برابر با 25 ميليون روپيه به همراه دارند.

مستشرق هلندى هورغرونيه

مستشرق هلندى «سنوك هورغرونيه» استاد دانشگاه ليدن، اين توفيق را به دست آورد كه به مدت يك سال از 1884 لغايت 1885 را در حجاز بگذراند، در اين مدت، 6 ماه را در مكه و 6 ماه ديگر را در شهر جده گذرانيد. اين استاد دانشگاه پيش از مسافرت خود، كتاب مفصلى را به زبان هلندى به چاپ رسانيده بود كه در آن به تحقيق درباره مناسك حج و آغاز و مراحل پيشرفت و تغييرات آن در جاهليت و اسلام، مورد بررسى قرار گرفته بود. اوآنگاه درسال 1888 و 1889 م. يك مجلد كتاب قطور راكه از دو جزء تشكيل شده بود، به چاپ رسانيد. اين كتاب به زبان آلمانى بود و در آن هورغرونيه آراى يكسويه خود را درباره مكه آورده بود. جلد اول اين كتاب محتوى شرح كوتاهى درباره وضعيت جغرافيايى مكه و تاريخ كامل ومفصلى درباره اين شهر از زمان پيامبر تا سال 1885 م. بود و تا آنجايى كه نگارنده اطلاع دارد. اين كتاب به زبان انگليسى ترجمه نشده است. اماجلد دوم اين كتاب را مستر جى ايج موناهان (يكى ازكنسولهاى پيشين انگلستان در

ص: 77

جدّه) به انگليسى ترجمه و آن را در سال 1830 م. با عنوان «مكه در اواخر قرن نوزدهم» منتشر نمود. هورغرونيه در اين جلد به زندگانى مردم مكه و عادات و آداب و وضعيت اجتماعى و علمى آنان و ديگر ساكنين مكه و بويژه مردمان اهالى اندونزى، كه او از آنان با نام «جاوا» ياد مى كند، پرداخته است.

هورغرونيه درباره ساكنين مكه مى گويد: هر تازه واردى هنگام راه رفتن در خيابانهاى مكه، تنوّع قوميت مردمان آنجا، توجهش را جلب مى كند، در ميان مردمان از تركان با چهره ها و پوستهاى سفيد و شفاف تا سياهان اهل نوبه با پوستى و چهره اى يك دست تيره و سياه را مشاهده خواهد كرد. از سوى ديگر ميان بسيارى از اين قوميتها خصومت وجود دارد و مردمان هر مليتى گونه هايى از نفرت خود را نسبت به قوميت ديگر ابراز مى دارند. و بيشتر اين مردمان به منظور مجاورت در كنار مسجدالحرام و جستن تبرك و ثواب در مكه اقامت گزيده اند، ليكن گروههايى نيز به غرض تجارت و سودجويى و منافع دنيوى در آنجا ساكنند، ولى در عين حال، حتى مسائل دينى و عبادتى كه بسيارى را تشويق به ماندن در مكه مى كند، مانع از ارزيابى اين كار با ديدگاههاى مادى و دنيايى نمى شود، از اين رو بسيارى از مسلمانان اين جمله را تكرار مى كنند: «حج مبرور، ذنب مغفور و تجارة لا تبور» (1) 7، هورغرونيه وجود فعاليتهاى تجارتى را دليل بر وجود منافع دنيوى در سفر حج دانسته است و مى گويد در اين بازار فعاليت و سودآورى هنديها با فروش مال التجاره خود يا وام دادن، سود فراوانى را


1- - مقصود از اين تجارت نه معناى متداول و اصطلاحى آن، كه عبارت از تجارت كالا است، بلكه مقصود تجارت با خداوند است كه او وعده سود اخروى به حج گزاران داده است و كسى كه با خداوند تجارت حج انجام مى دهد، هرگز از سود بى نصيب نخواهد بود.

ص: 78

نصيب خود مى كنند و به رغم حرمت شرعىِ ربا در اسلام، اين بازرگانان معمولًا با استفاده از حيله هاى شرعى و با وام دادن پول و گرفتن سودى با عنوان «مرابحه» سعى در شرعيت بخشيدن به معاملات ربوى خود دارند؛ برخى از اين راهها و حيله هاى شرعى عبارتند از نوشتن مبلغى در سند بيش از آنى كه بدهكار دريافت داشته و بايد بپردازد و ديگر آن كه اين جنسى را كه ارزش و بهاى مكى دارد به قيمت فاحشى به مديون فروخته و قيمت آن را كه در واقع برابر با سود وام خود است جزء وام او در موعد سررسيد دريافت مى دارد و بيشتر وام گيرندگان از مردمان طبقه متوسط مى باشند.

هورغرونيه مى گويد: رقيب سرسخت هنديها در تجارت و سودآورى، اهالى حضرموت هستند كه اين افراد معمولًا با دست خالى به مكه آمده و به علت قابليت فوق العاده در تحمل سختيها و عقل اقتصادى، در مدت كوتاهى با انجام هر كارى كه برايشان پول آور باشد، به دارايى و ثروت دست مى يابند، اين افراد حتى به كارهايى كه با شرافتشان ناسازگار باشد نيز دست مى زنند بسيارشان در روز نخست با حرفه باركشى و جمّالى آغاز مى نمايند و پس از مدّتى در رديف بازرگانان جدّه قرار مى گيرند. علاوه بر اين دو گروه، مردمانى هم از يمن براى كسب و كار به مكه مى آيند ليكن اهالى يمن هرگز قادر به برابرى به حضارمه نمى باشند.

هورغرونيه پس از توصيف برخى مكّيان فقير ساكن در مكه، كه در آنجا به كار اشتغال دارند؛ نظير اعراب بدوى، مغربيها، افغانيها و جز اينها به سياهان آزاد، كه به «تكروريين» مشهورند، و بندگان آزاد شده اشاره دارد. او همچنين به كارهاى ناشايستى كه برخى زنان فاسد انجام مى دهند اشاره دارد (و به نظرم از يك استاد دانشگاه بعيد است كه در پى يافتن اعمال

ص: 79

ناشايست مردمان پست باشد) و مى گويد: برخى از زنان فاسد و پست- و بويژه زنان مصرى- به مكه آمده و براى سرپوش گذاشتن بر فحشا، خود را از راه (الزواج بالمقاولة/ ازدواج قراردادى) به همسرى مردى درآورده و آنگاه به شغل كثيف خود ادامه مى دهند.

هورغرونيه از مردمان اهل اندونزىِ ساكن در مكه تعريف و تمجيد فراوانى نموده و مى گويد: اين «جاوه ايها» برخلاف ديگران براى تجارت و سود مادّى به مكه نمى آيند، بلكه غالباً براى انجام فرائض دينى و مجاورت، ساكن مكه مى گردند. (البته به نظر من گو اين كه مسلمانان اندونزى مردمانى پاك و خوش قلبند ليكن به نظر مى رسد توجه اين مستشرق به اين مردمان به علت هلندى بودن او مى باشد كه مدت زمان زيادى اندونزى را در تحت سيطره استعمارى خود داشته است).

هورغرونيه مى گويد: برغم تعدد قوميتها و مليتها در مكه، چهره عمومى شهر از جهت زبان و عادات و رفتارها، چهره يك شهر مغرب عربى را دارد، در اين شهر افراد طبقه بالاى جامعه را شريفان و سادات و ديگر خانواده هاى ريشه دار و قديمى حاكم در مكه تشكيل داده و افراد طبقه پايين را ديگر اعراب مناطق حجاز كه به مكه مى آيند تشكيل مى دهند.

ليكن به اين نكته اشاره دارد كه همواره مردم طبقه پايين به سهولت و سادگى سر طاعت و تسليم در برابر شرفاى حاكم فرود نمى آورند. از اين رو هر گروهى بنا به عادت و رفتار قبيله اى و ملّىِ خود عمل مى كند. و به رغم اين كه وضعيت عمومى، چهره يك شهر مغرب عربى است، همگى از شريف مكه گرفته تا گداى سرگذر در اين امر اشتراك عقيده دارند كه هر كدام به راهى حاجيان را دوشيده و آنها را وسيله امرار معاش خود قرار دهند؛ زيرا همگى- به صورت مستقيم يا غير مستقيم- از راه سفر حجاج

ص: 80

ارتزاق مى كنند.

هورغرونيه درباره تجارت برده و بردگى مى گويد: انواع بردگان آفريقايى را مى توان به وفور در دكه هاى برده فروشان يافت، و او در بازار برده فروشان، كه عبارت بود از سالنى بزرگ در نزديكى دروازه مسجدالحرام (باب الدريبه)، همه نوع برده؛ اعم از مرد و زن را كه در معرض فروش بوده اند ديده است. برخى از اين بردگان به تازگى براى فروش به بازار آورده شده بودند و برخى ديگر براى چندمين بار به فروش مى رفتند. او به توصيف مفصلى از بازار و متاع آن؛ يعنى برده مى پردازد و مى گويد: احساس او از وضعيت فروش اين بود كه بردگان همانند گاوان به فروش مى رفتند؛ بويژه كنيزكان جوان، ليكن مى گويد با دقت بيشتر دريافته است كه اين دختران جوان هرگز از وضعيت خود ملول و پشيمان نبوده اند. اين مستشرق آنگاه به چگونگى جمع آورى و انتقال اين بردگان و تأثير بردگى آنان در انتشار اسلام در آفريقا و بيرون آن پرداخته و مى گويد: اعراب و مسلمانان به هر جاى آفريقا رفته اند اسلام را تبليغ و نشر داده اند و اين حقيقت كه هر جا روستا و دهى كه بردگان آن مسلمان شده و به آن بازگشته اند، بزودى آثار پاكيزگى و اشتغال سكان آن به كار ثمربخش از قبيل كشاورزى و صنعت و آموزش روى آورده اند. براى اروپاييان و مبشّرين مسيحى مشهود است و ساده ترين راه براى تمييز ميان دهات و روستاهاى بت پرست و مسلمان اين پديده است. آنگاه هورغرونيه با ناراحتى به اين نكته اشاره مى كند كه مسيحيان مؤمن همواره از اين حقيقت خجلت زده اند كه بردگانى كه نيمى از آنان لخت بوده و تحت سيطره مسيحيان مى باشند، از تمدن اروپايى تنها گذاشتن كلاههاى پهن و گشاد و مشروبخوارى را آموخته اند، در حالى كه مسلمانان سياه به كار و توليد مشروع روى آورده اند.

ص: 81

وى مى گويد: هنگامى كه هزاران سياه و حبشه اى براى بردگى به كشورهاى اسلامى آورده مى شوند، آنگاه كه به ياد سرزمين و زادگاه خود مى افتند اين حقيقت براى آنان آشكار مى شود و هرگز آرزوى بازگشت به موطن خود را نمى كنند، بدينجهت به كشورهاى اروپايى توصيه مى كند كه تجارت برده را با راههايى غير از نيروى نظامى و ناوهاى جنگى از ميان بردارند و اين راه عبارت است از آموختن زندگى و ارزش آن به آفريقاييان تا بدين وسيله اين تجارت منفور از ميان برداشته شود.

هورغرونيه در بخش ديگرى از سفرنامه خود به چگونگى استفاده مادىِ اهالى مكه از حجاج دارد. او نخست به آل شيبه كه كليدداران كعبه هستند اشاره كرده و مى نويسد: در اين روزگار افراد اين خانواده، از راه فروش قطعه هاى پرده كعبه، كه از سالهاى گذشته باقى مانده است و همه ساله تجديد مى شود، ارتزاق مى نمايند، علاوه بر اين، درآمدهايى نيز از راه اجازه وارد شدن حجاج به داخل كعبه دارند و همان گونه كه معروف است درب كعبه در روزهاى 10 محرم الحرام و 27 رجب و 15 شعبان هر سال به روى حجاج گشوده مى شود. علاوه بر اين موارد، در برخى از روزهاى ماه رمضان و ماههاى حج نيز حجاج مى توانند داخل كعبه شوند و همچنين با پرداخت مبالغ هنگفتى از سوى برخى از ثروتمندان عرب، آل شيبه درب كعبه را مى گشايند. از مراسم گشايش درب كعبه برخى از خواجگان حرم نيز سود مى برند.

هورغرونيه از گروهى كه به سقايت حجاج مى پردازند، با نام «الزمزميين» ياد كرده و چنين مى گويد: سقايت و آبيارى حجاج از ديرباز در دست بنى العباس بوده و اين سمت را از يكديگر به ارث مى برده اند، از اين رو آنچه در رابطه با چاه و آب زمزم بوده در دست اين خاندان است. ليكن

ص: 82

پس از آن كه بنى العباس از اين سمت شانه خالى نمودند، آب چاه زمزم مقدس براى همه حاجيان مباح گرديد و همه كس در استفاده از آن آزاد گرديد. ليكن حقيقت امر جز اين است و گروهى از سقايان تقسيم آب اين چاه را به خود اختصاص داده اند، بدين گروه نام «الزمزمية» گفته مى شود و اين گروه در نزديكى حرم وسايل كار خود از قبيل كوزه و مخازن آبى كه آب زمزم را خنك نگه مى داشت حفظ مى نمودند و آنگاه به حجاج اجازه داده تا هر موقع نياز داشته باشند بنوشند، علاوه بر اين كار، افراد گروه زمزميه به انجام برخى خدمات براى حجاج، در مقابل دريافت مقدارى پول، مشغولند.

هورغرونيه سپس به متوليان اماكن مقدس مكه اشاره دارد، ليكن بيشتر درباره گروه «مطوّفين/ طواف دهندگان» سخن مى راند و مى گويد:

اين گروه از ديرباز به انجام كارهاى حجاج مى پرداخته اند و مشهور اين است كه هر گروه از مطوفان و خانواده شان، به خدمت گروهى از حجاج، كه از مليت معينى مى باشند، مى پردازند؛ مثلًا برخى از مطوفين مخصوص حجاج عراق مى باشند و برخى ديگر از آنِ حجاج ترك يا شام و جز اينها، اين گروه معمولًا مشتريان خود را از جدّه استقبال نموده و بهمراه آنها به مكه مى آيند و پس از پذيرايى از آنان در منازل خود، آنان را به مسجدالحرام و عرفات و مشعر و منا برده و تمام مناسك حج را به همراه آنان به جاى مى آورند. اين گروه همواره در جامعه مكه از قدرت و نفوذ و اهميت فوق العاده اى برخوردار بوده و سطح فرهنگى و شعور اجتماعى آنان با ديگر ساكنين مكه متفاوت است.

هورغرونيه آنگاه به گروه ديگرى كه عبارتند از دستفروشان و صرافين و صاحبان اتاق و خانه كه به حجاج اجاره داده مى شود و همگى

ص: 83

از سفر و اقامت حجاج در مكه استفاده مادّى مى نمايند اشاره دارد.

اين مستشرق در بخش ديگرى از كتاب خود اشاره به آرامشى دارد كه در مكه در ماه محرم الحرام و پس از بازگشت گروه بسيارى از حاجيان به كشورهاى خود به وجود مى آيد. او مى گويد گروهى از حجاج سعى مى كنند تا روز عاشورا را، كه روز فتح مكه در صدر اسلام بوده، در مكه باشند و به ايرانيان اشاره دارد و مى نويسد: حاجيان ايرانى معمولًا در روز عاشورا به صورت محرمانه به عزادارى امام حسين- ع- مى پردازند، ولى در جدّه و پس از جنگ عثمانى و روسيه، ايرانيان اين مراسم را علنى برگزار مى كنند و او از سبب و ارتباط ميان «آزادى مراسم عزادارى» و جنگ حكومت عثمانى و روسيه اطلاعى ندارد. در ادامه مى نويسد: ايرانيان در دهه محرم در منزل بزرگى اجتماع نموده و به عزادارى مى پردازند، درب اين منزل بر روى همه باز است و هر كسى مى تواند در مراسم شركت جويد و خود هورغرونيه نيز در محرم سال 1834 ميلادى در اين مراسم شركت جسته است و مى گويد:

او حاكم ترك را كه به دعوت كنسول ايران در آن مجلس حضور داشته ديده است و اين حاكم نه تنها از شربتى كه در مجلس به حاضرين مى دادند نوشيد بلكه گريه تأثرآورى نيز نمود!

او آنگاه به مناسبتهايى كه مردم مكه آنها را پاس داشته و مراسمى برپا مى دارند و بر سر مزار اوليا مى روند، اشاره مى كند و مى گويد: روزهاى معينى در سال وجود دارد؛ نظير «يوم ستناميمونه» و «يوم الشهداء» و «يوم الشيخ محمود» و «يوم المهدلى». يوم الشهدا، بزرگداشت روزى است كه حسين بن على و ياران او در پاى كوه فخ به شهادت رسيدند، او در سال 786 م. از شهر ينبع بر عليه عباسيان قيام كرد و شهيد گرديد. ليكن برخى از مكيان معتقدند كه در پاى اين كوه آرامگاه برخى صحابه نظير عبداللَّه بن

ص: 84

عمر مى باشد.

زندگى اجتماعى و خانوادگى مردم مكه

هورغرونيه بخشى از كتاب خود را به زندگانى خانوادگى مردم مكه در سالهاى 1885 م. اختصاص داده و به تفصيل، گاهى هم با غرض ورزى فراوان، به آن پرداخته است. او مى گويد: هنگامى كه مكيان اصطلاح حريم را بكار مى برند مقصود آنان همسر و كلفتها و تمام زنانى هستند كه در خانه او زندگى مى كنند، آنگاه ادعا مى كند كه روابط زناشويى مسلمانان ساكن مكه سست و ناپايدار است وگرنه چرا براى آمد و شد زنان محدوديتهايى قرار داده شده و بر چهره آنان نقاب و حجاب گذاشته شده است؟ و مى گويد على العموم زن بى شوهر اعم از باكره و غير باكره به عنوان بار سنگينى بر دوش خانواده خود شمرده مى شود، مگر آن كه آن خانواده ثروتمند باشد، از اين رو اين گونه زنان همواره در پى يافتن مردى هستند كه او را شريك موقت زندگانى خود قرار دهند و از اين راه مخارج زندگانى خود را تأمين نمايند و اضافه بر اين مهرى نيز به تناسب وضعيت تمكن مرد به او داده شود و احتمالًا خادم يا كنيزى نيز در اختيار او قرار داده شود. حتى برخى از زنان ثروتمند آرزوى يافتن چنين مردانى هستند كه با آنان رابطه زوجيت موقت برقرار نموده و بدين وسيله از شرّ فاميلهاى سودجوى خود رهايى يابند. و اين در حالى است كه يك مرد اروپايى به رغم داشتن روابط دوستى با زنان هرگز از روابط زناشويى با همسرش روى گردان نمى باشد! و اصولًا عشق واقعى هرگز به مخيله مرد مسلمان خطور نمى كند!

او با اقرار به اين كه اصل كلى در زندگى خانوادگى و زناشويى مكه داشتن يك همسر است و بودن همسران متعدد و تعدد زوجات بسيار اندك

ص: 85

و غالباً در ميان مردان ثروتمند است، ليكن به استنتاجات غلطى پرداخته و معتقد است كه خيانت همسران به شوهران خود يك قاعده و اصل كلى در مكه است!

وضعيت علمى شهر مكه

هورغرونيه بيش از 50 صفحه از سفرنامه خود را به وضعيت علمى شهر مكه اختصاص داده و در آن به فقه اسلامى و سرآغاز علوم دينى وديگر علوم پرداخته و آنگاه اشاره اى به مذاهب چهارگانه و انتشار آن در مكه دارد و سپس به مناصب و مقامات علما و روحانيان مى پردازد. درباره مراكز علمى شهر مكه مى گويد: غالب مجالس درس علوم دينى در مسجدالحرام برگزار مى شود، بدين گونه كه پس از پايان گرفتن نماز جماعت حلقه هايى در گرداگرد مسجد تشكيل شده و استادان فقه مذاهب چهارگانه به تدريس مشغول مى شوند، تعداد اندكى از اين استادان فقه را بر مذهب حنبلى، كه تشابه زيادى با مذهب وهابيان دارد، مى آموزند، پس از حنابله مالكيان هستند كه حلقات درس فقه آنها اندكى بيش از حلقه هاى درس حنبليان مى باشد؛ زيرا اصولًا پيروان مذهب مالكى در كشورهاى مسلمان آفريقايى- بجز مصر سُفلى- هستند؛ يعنى اهالى سودان و بردگان مشهور به التكروريين و مسلمانان حبشه و ديگر اسلام آورندگان از سرزمينهاى برده پرور، كه پيرو طريقه سنوسى مى باشند، همگى بر مذهب مالكى مى باشند. اما فقه حنفى به علت آن كه فقه مذهب رسمى تركان عثمانى است، از حلقه هاى تدريس بيشترى برخوردار است. تركان پيشتر بنا به رعايت وضعيت جهانى مكه كه مورد توجه تمامى مسلمانان با مذاهب گوناگون مى باشد براى هر مذهبى يك قاضى در مكه نصب مى نمودند، ليكن

ص: 86

بزودى بر اين حقيقت واقف شدند كه نفوذ كلمه آنها در مكه هنگامى است كه قانون آنان حاكم باشد. بنابر اين بعدها تنها به نصب يك قاضى حنفى در مكه بسنده كردند، و اين در حالى بود كه در مكه اكثريت با شافعيان بود.

اين قاضى منصوب تنها به اختلافات و دعاوى متعلق به احوال شخصيه مى پرداخت، اما ديگر دعاوى تنها بر طبق قانون عثمانى مشهور به «قانون منيف» / قانون مدنى جديد دولت عثمانى حل و فصل مى گرديد.

هورغرونيه گويد با توجه به مذهب رسمى تركان طبيعى بود كه مدرسان و امامان حنفى مسجدالحرام بيشترين حقوق را از دولت عثمانى دريافت دارند، و بنا بر ليست سال 1886- 1885 ميلادى پنجاه تا شصت امام از عايدات حرم مكه حقوق دريافت مى كرده اند كه يك سوّم اين امامان از حنفيان بودند. امامان حنفى از نقاط مختلف كشورهاى اسلامى نظير هند و آسياى مركزى در روسيه و مكه و جز اين بوده اند. با تمام اين احوال، همواره مذهب شافعى از اهميت فوق العاده اى در مكه برخوردار بوده و امامان و مدرسين اين مذهب حلقه هاى تدريس متعددى را در مسجدالحرام برقرار مى داشتند. و علت اين انتشار و اهميت را به عباسيان نسبت مى دهند، اينان در مدت خلافت خود و براى مبارزه و مقابله با شيعيان زيدى كه اكثريت مطلقى در جنوب و غرب جزيرةالعرب داشتند، از مذهب شافعى حمايت نمودند و بدين ترتيب از موقعيت والايى در مكه برخوردار شدند.

او در ادامه اين بخش مى گويد: شرفاى مكه مردمانى فرصت طلب و سودجو هستند؛ زيرا آنان مذهب واقعى و اصيل خود را كه همانا شيعه زيدى بوده رها نموده و به مذهب شافعى كه مذهب اكثريت رعاياى آنان در مكه است گرويده اند. اما شيعيان زيدى همچنان با قدرت تمام بر بخشهايى

ص: 87

از مناطق مجاور مكه تسلط دارند، تسلطى كه روزگارى تمامى غرب جزيرةالعرب را دربرمى گرفت. و با توجه به اين اكثريت شافعى در مكه است كه برخى از امامان شافعى منصب «شيخ العلماء» را در مكه به دست آورده اند، همچنان كه از ميان 50 يا 60 امام حرم 20 تا 30 امام از مذهب شافعى مى باشد، و حلقات درس فقه شافعى يكى از پررونق ترين درسهاى علمى مكه است. بيشترين اين علما و امامان شافعى در مكه زاده شده و همانجا تربيت يافته اند؛ نظير احمد دحلان كه شيخ العلما است، و سيد عبداللَّه الزواوى كه پدر او محمدصالح يكى از زاهدان و صوفيان مشهور بود، و ابى بكر الشطا. و از ديگر امامان شافعى مى توان از محمد البسيونى و عمر الشامى و مصطفى عفيفى و محمد المنشاوى ياد كرد. اينان علمايى هستند كه تحصيلات خود را در الازهر به پايان رسانده اند. در ميان شافعيان مى توان علمايى از حضرموت نظير محمدسعيد بابصل كه عهده دار منصب «امين الفتوى» نزد شيخ العلما مى باشد و يا از داغستان نظير عبدالحميد الداغستانى كه برخى معتقد بودند او داناتر از زينى دحلان است. آنگاه هورغرونيه توصيف طولانى و مفصلى درباره حلقات تدريس و نحوه برگزارى آن و ساعتهاى آن و تعداد اين حلقات و چگونگى آغاز استاد به تدريس و ديگر اطلاعات درباره اين مراكز علمى مى پردازد.

مكه در سالهاى پايانى قرن نوزدهم

در دهه هاى پايانى قرن نوزدهم بتدريج روابط ميان شرفاى مكه و حكامى كه از سوى استانبول براى حكمرانى بر مكه تعيين مى شدند رو به تيرگى رفت، و تلاش حكام و واليان بر قبضه هرچه بيشتر قدرت بود تا بدين وسيله از نفوذ و قدرت شرفا كاسته و آنان را حاكمانى تشريفاتى كه داراى

ص: 88

مناصبى مذهبى مى باشند بنمايند. پس از آن كه شريف عبدالمطلب كه از خاندان زيديه بود، براى بار سوم و پس از كشته شدن شريف حسين به شرافت مكه رسيد روابط ميان او و حاكم تيره تر و قدرت واقعى خود را در دست گرفت، اين وضعيت مسؤولين باب عالى را به تفكر درباره محدود نمودن او واداشت، از اين رو در ماه اكتبر سال 1881 ميلادى فرمانده لشگر جديدى به نام عثمان نورى پاشا براى مكه تعيين شد و حاكم پيشين مكه عزّت پاشا نيز تحت فرمان او قرار گرفت، اين دو با نقشه ماهرانه اى توانستند كاخ شريف عبدالمطلب را محاصره نموده و فرمان عزل او را به وى ابلاغ نمايند و آنگاه او را دستگير و به طائف برده و پس از بركنارى شريف عبدالمطلب، باب عالى شريف عون را كه عمرش 50 سال بود به شرافت مكه منصوب نمود، اين شريف برغم افكار تجدد طلبانه خود، ميل به انزوا و گوشه گيرى و دورى از مسائل و بحثهاى سياسى داشت، ليكن حاكم عثمانى مكه آن قدر بر نفوذ و سلطه خود توسعه داد كه سبب گرديد حتى شريف مكه از انجام وظايف رسمى محوله به او عاجز گردد، و اين امر موجبات دلسردى و نفرت خانواده شرفاى مكه و اطرافيان شريف شد و در نهايت و در اثر استيصال شريف عون دست به اقدامى زد كه پيش از او هيچ شريفى اين كار را نكرده بود، بدين گونه بود كه شريف تصميم گرفت خود و تمامى خانواده اش و گروهى از شرفاى مكه و اطراف آن و قاضى شافعى مكه و گروهى از علما، مكه را به سوى مدينه ترك كنند. اين مهاجرت عجيب و بدون آگاهى مقامات عثمانى در مكه، در شبى تاريك انجام گرفت وهمگى مكه را به سوى مدينه رها نموده و از آنجا پيكهايى به دربار عثمانى فرستادند و انزجار و نفرت خود را از حاكم عثمانى به گوش باب عالى رساندند و اعلام نمودند تمامى مهاجرين تا هنگامى كه حاكم عثمانى در

ص: 89

مكه حكومت مى كند به آنجا بازنخواهند گشت و از آنجايى كه خليفه عثمانى احترام ويژه اى براى دوست ديرين خود شريف عون قائل بود به خواسته او تن داده و بلافاصله حكم عزل حاكم مكه را صادر و عثمان پاشا را به شهر حلب منتقل نمود. پس از اين عزل، شريف و تمام همراهانش به مكه مراجعت نمودند. از اين پس شريف با قدرتى كه به دست آورده بود تمامى دوستان و ياران حاكم پيشين را از مناصب خود عزل نمود و بدين وسيله قدرت از دست رفته خود را بازيافت و حاكم جديدى كه از سوى باب عالى براى مكه تعيين شده بود همواره با شريف با احترام رفتار مى نمود و سعى در انجام خواسته هاى او داشت.

پس از مرگ شريف عون در سال 1905 ميلادى احمد رابت پاشا حاكم مكه به منظور تسلّط بر مكه و توسعه نفوذ خود، پسر خواهر شريف عون؛ يعنى شريف على بن عبداللَّه بن محمد بن عون را، كه شريف خردسالى بود، براى تصدى منصب شرافت مكه به باب عالى پيشنهاد نمود و پيشنهاد او مورد قبول قرار گرفت، ليكن در سال 1908 ميلادى و همزمان با مشروطيت در دولت عثمانى دولت جديدى بر سركار آمد و دولت احمد رابت پاشا را از حكومت خلع كرد و سپس شريف على را نيز از شرافت مكه عزل و به جاى او شريف عبد الاله پاشا را منصوب نمود، اين شريف كه دوران پيرى و كهنسالى را مى گذراند، بيشتر دوران زندگانى خود را در استانبول گذرانده بود و تقدير اين بود كه هرگز بر حكومت مكه نايل نگردد؛ زيرا پيش از رسيدن به مكه درگذشت. پس از مرگ اين شريف دو تن از شرفاى برجسته؛ يكى شريف على حيدر از نوادگان زيد و ديگرى شريف حسين بن على از نوادگان عون براى تصدى منصب شرافت مكه كانديد شدند و چون شريف على حيدر با يك زن انگليسى در استانبول ازدواج

ص: 90

كرده بود از اين رو باب عالى او را مناسب منصب شرافت نديد و در نهايت شريف حسين انتخاب و فرمان و خلعت شرافت مكه را دريافت داشت.

شريف حسين بن على

ديغورى در كتاب خود (حكام مكه) مى گويد: شريف حسين بن على در سال 1893 و در حالى كه 37 سال داشت، به خاطر داشتن روحيه انقلابى، به همراه خانواده اش به استانبول كوچانيده شد. شريف حسين در آن تاريخ سه فرزند به نامهاى على، عبداللَّه و فيصل داشت. شريف حسين تا سال 1908 در استانبول بود. وى در اين 15 سال به صورت زندانى محترمى زندگى را مى گذراند. فرزندان خود را به مدارس استانبول به تحصيل واداشت و عاقبت در سال 1908 استانبول را به سوى مكه براى تصدى پُست شرافت ترك گفت. در دوران شرافت اين شريف راه آهن شام- مكه برقرار و بدين وسيله سفر حجاج راحت تر انجام گرفت.

ديغورى در كتاب خود مى نويسد: همزمان با كشيده شدن راه آهن به سوى حجاز، افكار انقلابى جديدى كه مردم عرب را به وحدت كلمه وجدايى از امپراتورى عثمانى فرا مى خواند در ميان اعراب رواج يافت، اين افكار بويژه پس از بروز مشروطيت و تدوين قانون اساسى در كشور عثمانى شيوع بيشترى يافت، در اين وضعيت و شرايط بود كه شريف حسين بن على استانبول را به مقصد مكه ترك گفت. از اين شريف در آغاز به عنوان يكى از دوستداران و حاميان باب عالى و حكومت عثمانى ياد مى شد، ليكن پس از آن كه او سربازان خود را براى سركوب عشاير قصيم و عسير و توسعه نفوذ شرفا بر اين مناطق گسيل داشت، نسبت به اخلاص و وفادارى او شبهه هايى به وجود آمد. در اى شرايط افسرى انگليسى به نام ويفل

ص: 91

توانست مخفيانه به حج رفته و مدتى را در مكه بگذراند، زمان ورود او به مكه مصادف با سالهاى نخستين حكومت شريف حسين بن على بود. او در كتاب خود كه به نام «يك حج گزار متجدد در مكه» است، مجلس ساليانه تأييد نصب شريف حسين بن على به شرافت مكه را اين گونه توصيف نموده است:

«... امروز روز عيد است، تمامى مردم لباسهاى نو بلكه بهترين لباسهاى خود را دربر كرده اند و چادر منظره بسيار زيبايى دارد. صبحگاهان براى مشاهده اين مجلس كه در آن مردم به شريف هديه تقديم مى كنند رفتيم. مراسم جشن در چادرى بزرگ برگزار مى شد كه بر روى بلندى نصب شده، اين چادر عبارت بود از چهار سراپرده بزرگ و چندين چادر كوچك، و سربازان در دو سوى چادر كوچه اى درست كرده و همگى آماده باش به ميهمانان احترام مى كردند و مانع ورود مردمان عادى مى گرديدند. آنگاه به تدريج ميهمانان فرا مى رسيدند و شريف مكه هر كدام را به همراه حاشيه و همراهانشان استقبال نموده و آنان در جايگاهشان كه در گوشه سراپرده قرار داشت مى نشاند، اين افراد همگى نمايندگان ولايات اسلامى و حاكم مكه و گروهى از شخصيتهاى برجسته مسلمان هندى و ديگر شخصيتهاى معروف مسلمان بودند. و پس از رسيدن تمام اين ميهمانها و قرار گرفتن در جايگاهشان، در اين هنگام سفير عثمانى به همراه هديه پادشاه كه در سينى طلايى قرار داشت به مجلس وارد گرديد. ويفل مى گويد من نمى دانم هديه پادشاه چه بود، چون روى آن را با پارچه اى پوشانيده بودند، ليكن آگاه شدم كه پيشتر هديه پادشاه عبارت از چندين هزار ليره طلا بود، همزمان با ورود سفر عثمانى، شريف به پيشواز او تا دروازه سراپرده آمده و او را تا ميان چادر همراهى نمود. پس از تقديم هديه پادشاه به شريف

ص: 92

و بازگشت سفير به اقامتگاهش، تمامى ميهمانان بپاخاستند و به ترتيب در مقابل شريف قرار گرفته و ضمن سلام هدايا و تبريكات خود را بدو تقديم مى كنند. شريف حسين بن على مردى است كه در ميان مردم از محبوبيت زيادى برخوردار است و من هنگامى كه او را ديدم او را لايق اين مقام يافتم؛ زيرا او برغم تلاشش در حفظ هيبت و وقار و عظمت خود، سعى در احياى سنت پيامبر- ص- و خلفاى نيكوكار او را دارد كه تمامى مردمان به سهولت بدانان دسترسى داشتند و با تمام مردم با مهربانى و برادرى رفتار مى كند آن گونه كه در قرآن و اسلام بدان توصيه شده است.

سنت جون فيلبى §- از مأمورين بلند مرتبه انگليس در هند و عربستان بود. او نقش حساس و كليدى در به قدرت رساندن خاندان آل سعود بازى كرد و تا آخر عمر در عربستان زندگى نمود و روابط بسيار دوستانه و صميمى با تمامى سران آل سعود برقرار نمود. در سال 1930 بر طبق اصول مذهب وهابيان اسلام آورد و سالها در مكه و جدّه زندگى كرد. § 8

عبداللَّه فيلبى (نام فيلبى پس از تشرف به اسلام) در كتاب خود؛ «چهل سال در سختيها» از خاطرات و ديده هاى خود از اولين سفرش به مكه چنين مى نويسد: پس از تشرف به اسلام مكرر از دوستم، ملك عبدالعزيز، خواستار فراهم نمودن مقدمات سفر به مكه را مى نموودم، ليكن او مرا به صبر و بردبارى توصيه مى كرد و از من خواست مدتى را در جدّه به عنوان آموزش و تجربه يابى گذرانده و در اين مدت آموزشهاى دينى لازم را بياموزم آنگاه به زيارت مكه روم ليكن توقف طولانى در جده چندان برايم خوشايند نبود، از اين رو از ملك عبدالعزيز خواهش نمودم به همراه او به ييلاق طائف بروم كه خواهش من پذيرفته شد. در روز 7 جولاى سال 1930،

ص: 93

پادشاه تلفنى اطلاع داد كه خود را آماده سفر به مكه نمايم؛ سفرى كه همان روز بعد از ظهر انجام پذيرفت.

فيلبى مى گويد: دو ساعت پس از پشت سر گذاشتن شهر طائف به «واحه الحده» در دشت «وادى فاطمه» در فاصله چند ميلى مكه رسيدم، در اين جا گروهى از شخصيتهاى سعودى كه قرار بود مرا تا مكه همراهى نمايند به پيشواز من آمده بودند، در ميان آنان شيخ عبداللَّه سليمان وزير ماليه عربستان و شيخ فؤاد حمزه معاون وزير خارجه حضور داشتند. من با اين گروه در چادرى ملاقات نمودم و آنگاه پس از گرفتن وضو و پوشيدن احرام به وسيله ماشينى به سوى مكه حركت نمودم و پس از عبور از الشميس و العلمين (كه حدود حلّ و حرم بودند) و قهوةالعبد يا قهوة سالم (/ قهوه خانه سالم) و چاه آب اين قهوه خانه، و المقتله، و امّ الدود، و بستان البير، و جرول به خانه ميزبانم شيخ عبداللَّه الجميل در حومه غربى مكه رسيدم. شب ورودم به مكه مصادف با سال 1360 ه. و شب تولّد پيامبر- ص- بود. پس از صرف شام و پيش از نيمه شب به همراه يكى از روحانيون وهابى به نام صالح العفقرى به سوى مسجدالحرام حركت كردم، مى گويد در اين لحظات من با قلبى آكنده از شوق پذيرفتن اسلام اين دين سهل و بسيطى كه بيشترين تأثير را در روحيه انسان مى گذارد، و اين دينى كه پيامبرش فرموده (كل مولود يولد على الفطرة، و انما ابواه يهودانه أو ينصرانه) متوجه مسجدالحرام شدم. كفشهاى خود را در برابر درگاه بلند مسجد كه براى جلوگيرى از ورود آب بارانهاى سيل آسا ساخته شده از پاى درآوردم، خود را در اختيار آن روحانى راهنمايم قرار دادم، وى مچ دست راست مرا گرفته و با خود از دروازه (باب السلام) به داخل هدايت كرد، در برابر صحن بزرگ مسجد كه در زير مهتاب زيبا با شكوه و عظمت مى نمود قرار داشت، در

ص: 94

ميانه اين فضاى آكنده از روحانيت كعبه با پوششى سياه رنگ قرار گرفته بود، در بلنداى 13 از سطح زمين كمربندى از نوشته هاى نقره اى بر روى پرده كعبه ديده مى شد. چند صد نفر در گوشه و كنار مسجد به عبادت و نماز و تأمل مشغول بودند، و اين در حالى بود كه دهها نفر به طواف گرد كعبه مشغول بودند. طواف اين گروه جريانى لاينقطع بود كه تنها به هنگام اقامه نماز جماعت از هم گسيخته مى شد. من بهمراه راهنمايم و در حالى كه دعاهاى مخصوص را تكرار مى كردم از ميان گذرگاه سنگلاخى گذشته و به ميانه مسجد و در برابر كعبه قرار گرفتم، در جايى در برابر كعبه وحجرالاسود ايستاده بودم كه مقام يا نمازخانه حضرت ابراهيم و چاه زمزم به ترتيب در سمت راست و چپ من قرار داشتند. حجرالاسود در ركن شرقى كعبه و در ارتفاعى برابر با كتف انسان قرار داشت. هنگامى كه ديگر حاجيان راه را براى ما باز كردند، راهنمايى من با حالت خشوع بدو نزديك شده و آن را بوسيد و من نيز اين كار را انجام دادم، آنگاه راهنما مرا به طواف هفت گانه به گرد خانه كعبه هدايت كرد او به هنگام طواف دعا مى خواند و من نيز از او پيروى مى كردم و هربار پس از يكبار طواف در برابر حجرالاسود مى ايستاديم و پس از بوسيدن آن، طواف ديگرى را آغاز مى كرديم و اين بوسيدن را يكبار ديگر نيز در هر بار در برابر ركن يمانى كه عبارت بود از قطعه سنگى گرانيتى در داخل ديوار كعبه انجام مى داديم. پس از پايان طواف هفت گانه، به سوى مقام ابراهيم رفته و دو ركعت نماز طواف را انجام دادم، آنگاه اين مراسم را با نوشيدن مقدارى از آب چاه مقدس؛ يعنى زمزم به پايان برديم، آب اين چاه را گوارا و بدور از عوارض بد (نه آن گونه كه بورتون و ديگران گفته و از طعم و مواد شيميايى داخلش بدگويى كرده بودند) يافتم. در حقيقت بايد بگويم كه شعائر طواف بسيار جالب و در

ص: 95

روحيه انسان تأثير فراوان دارد، تأثيرى كه كلمات قادر به توصيف آن نبود، ليكن فيلبى مى گويد: از عجايب آن كه من هرگز با اين شعائر احساس غربت ننمودم، بلكه براى من بگونه اى بود همانند اين كه قبلًا اين كارها را انجام داده ام. و احتمالًا سبب اين آشنايى مطالعات فراوانى است كه من پيش از اين سفر درباره حج و شعائر آن داشته ام و درباره لطفى كه ملك عبدالعزيز به من نمود مى توانم ادعا كنم كه من نخستين كسى هستم كه بطور فعلى و در ميان گروهى از اشخاص كه در نزديكى مسجدالحرام به عنوان نماينده و رمز اسلام هستند اسلام آورده ام!

پس از پايان اين مراسم صحن بزرگ مسجدالحرام را پشت سر نهاده و از دروازه «باب الصفا» به همراه راهنمايم براى انجام مراسم سعى به مسعى رفتيم، اين مراسم عبارت است از پيمودن مسافتى از راه كه در مياه دو كوه (يا تپه) صفا و مروه قرار دارد، اين راهپيمايى 7 بار و برابر مسافتى نزديك به 380 يارد مى باشد، 35 يارد از اين راه به صورت دويدن طى مى شود. 5/ 1 ميل از اين راه سنگلاخ و بسيار آزار دهنده و خسته كننده بوود. در پايان هر يكبار طى طريق به سوى كعبه ايستاده و دو ركعت نماز گزارديم، از اين رو پس از پايان تمامى مناسك به علت خستگى، از اين كه بالاخره به خانه ميزبانم شيخ عبداللَّه سليمان بازگشته ام خوشحال شده و بقيه شب را به استراحت پرداختم. پيش از استراحت مدت كوتاهى با يك مهندس لهستانى به نام فؤاد احمد سافيشكى كه اسلام آورده و بر اداره كارگاههاى دولتى نظارت دارد گفتگو نمودم. در بامداد روز بعد كه مصادف با روز جمعه بود يكى از علماى وهابى به نام شيخ عبداللَّه بن حسن به ديدارم آمد، اين روحانى وهابى كه از خانواده سازنده دين وهابى است براى تبريك اسلام آوردنم و آماده نمودن برنامه ديدارم با ديگر سران وهابى در محل نماز

ص: 96

جمعه به حضورم آمده بود. و چون تا هنگام نماز جمعه وقت زيادى باقى مانده بود از اين رو شيخ فؤاد حمزه مرا براى ديدن شهر مكه با ماشين خود همراهى نمود، در هنگام ظهر به نماز جمعه رفته و آنگاه به خانه براى خوردن ناهار به خانه شيخ عبداللَّه سليمان بازگشتم. شيخ عبداللَّه بن حسن بسيار با من مهربانانه رفتار مى نمود. براى او صحنه هايى از نخستين ديدارمان را در قهوه خانه ابن حسّانى كه من هنوز مسلمان نبودم و او هنگام ديدن من به بودن كافرى مثل من اعتراض نموده بود بازگو كردم، و او با خنده پاسخ داد: در آن روز ميان تو و جهنم جز مرگ فاصله اى نبود، ليكن امروزه اگر خداوند اسلام تو را بپذيرد پس از مرگ به بهشت خواهى رفت.

حاج عبداللَّه فيلبى در كتاب خود آورده است: پس از اين زيارت مسجدالحرام، او مكه را به سوى طائف ترك نمود و در آنجا بود كه به ديدار ملك عبدالعزيز رفته و او ضمن اظهار خوشحالى نام عبداللَّه را براى او انتخاب نمود.

فيلبى بعدها به مكه بازگشت و سالها در آنجا سكونت گزيد و يكى از شهروندان مشهور و مهم اين شهر گرديد. بازگشت او در پايان سال 1930 بود. و مى گويد: پس از بازگشت به مكه چند روزى را در منزل عبداللَّه الفضل (رئيس هيئت مشورتى پادشاه) گذراندم تا توانستند برايم منزل مناسبى تهيه كنند. اين منزل به شماره 27 در محله جرول قرار داشت كه از محلات مشهور مكه بشمار مى رفت. اين خانه در نزديكى باغ شهردارى و كاخ وزير ماليه قرار داشت. و بدين گونه از آخرين روز ماه نوامبر سال 1930 يكى از شهروندان اهل مكه شدم، و تا ربع قرن در اين شهر اقامت داشتم.

ص: 97

بخش دوم: مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى

اشاره

ص: 98

ص: 99

در قرنها و دورانهاى پيشين تعدادى از جهانگردان اروپايى توانستند به داخل شهر مدينه منوره راه يافته و به ديدار آن نايل گردند. برخى از اينان مسلمانان واقعى و حقيقى بودند و تعدادى ديگر غير مسلمان بوده ولى با تظاهر به اسلام راه خود را به سوى مدينه مى گشودند. در ميان اين جهانگردان، نويسندگان و پژوهشگرانى برجسته يافت مى شود كه به تاريخ مدينه پرداخته و مشاهدات خود را از اين شهر در كتابها و نوشته هاى خود، ثبت كرده اند كه اين تحقيقات براى آگاهى از وضعيت شهر مدينه و ساكنان آن، در دورانها گذشته از ارزش والايى برخوردار است. غالب اين جهانگردان، افزون بر مدينه، از مكه نيز ديدار داشته و در مراسم حج شركت جسته اند و درباره وضعيت مكه و مناسك حج نيز نوشته ها و خاطراتى از خود بر جاى نهاده اند كه پيشتر بدان اشاره نموديم.

لودويكو فارتيماLudvicuo Vartouamus

نخستين جهانگردى كه در قرنهاى اخير، به زيارت و ديدار از مدينه

ص: 100

دست يافته، جهانگرد ايتاليايى گمنامى است به نام لودويكو فارتيما وى از اهالى شهر بولونى ايتاليا بود كه در سال 1503 ميلادى از شهر ونيز با كشتى عازم اسكندريه شد و سپس خود را به شام و شهر دمشق رسانيد و در آنجا پس از برقرارى دوستى با يكى از افسران مماليك عزم سفر به سرزمينهاى مقدس در مكه و مدينه را نمود و آنگاه در حالى كه لباس سربازان مماليك را بر تن داشت، در روز هشتم فوريه به همراه دوست خود با كاروان حجاجِ شام، رهسپار شد.

بررسى سفرنامه فارتيما نشان مى دهد كه او مردى كينه توز و دشمن اسلام و مسلمانان بوده و در نوشته خود، علاوه بر بى ادبى به پيامبر و مسلمانان، مطالبى برخلاف واقعيت، كه نشانگر بى فرهنگى و انحطاط اخلاقى اوست، آورده. او در سفرنامه خود ادعا مى كند كه در اين سفر، با بسيارى از زنان مسلمان روابط نامشروع داشته است. و مى گويد در اين سفر كاروان آنان به كوهى در نزديكى مدينه رسيد كه در اطراف آن قومى از يهود كه تعداد آنها پنج هزار نفر بود، سكونت داشتند. آنان داراى پوستى سبزه متمايل به سياهى و قدى كوتاه كه از 5 يا 6 وجب تجاوز نمى كرد و صدايى نازك و زير همچون صداى زنان بودند، اين طايفه از گوشت بز زندگى خود را مى گذراندند و هرگاه به مسلمانى دست مى يافتند، او را زنده پوست كنده و مى خوردند!

او هنگامى كه به شهر مدينه، كه آن را «مدينة النّبى» مى نامد، رسيد سه روز در آن اقامت نمود و ادعا مى كند كه در اين مدت توانست به داخل حرم، كه آن را «معبد» مى نامد، وارد شود و در توصيف كوتاهى كه از «مسجد» آورده، مى گويد: سقفش گنبدى شكل است كه از دو دروازه بزرگ وارد آن مى شوند. سقف مسجد را حدود 400 ستون از آجر سفيد! برپا

ص: 101

نموده و حدود سه هزار آويز! روشنايى آن را تأمين مى كند. در گوشه اى از مسجد، مقدارى كتاب دينى، كه در آنها احكام اسلام و زندگانى پيامبر و صحابه نوشته شده، قرار دارد.

او درباره مدفن مقدس پيامبر- ص- مى گويد: در نزديكى قبر پيامبر قبرهاى ابوبكر و عثمان (!) و فاطمه قرار دارد، و در توصيف اينان مى گويد:

امام على داماد و شوهر دختر پيامبر است، اما ابوبكر و عمر دو تن از فرماندهان ارتش اويند!

ژوزف پيتس Yoseph Pitts

در سال 1678 ميلادى جوانى انگليسى از اهالى آكسفورد به نام ژوزف پيتس كه شوق جهانگردى را در سر مى پروراند و براى ارضاى خواسته خود در سن 16 سالگى، به نيروى دريايى پيوست و در نخستين سفر دريايى خود در درياى مديترانه به دست دزدان دريايى كه جزايرى بودند، اسير گرديد و مدت 15 سال را در بردگى نزد يكى از افسران سواره ارتش الجزاير گذرانيد، اين افسر براى كفاره گناهان خود فشار زيادى را به برده خود وارد آورد كه او را به مسلمان شدن وادار نمايد تا اين كه بر اثر فشارهاى او، اين برده شهادتين را بر زبان جارى نمود ولى در تمام سالهاى پس از اين شهادت، كه در كشورهاى اسلامى گذرانيد، همواره علاقه و وفادارى خود را به مسيحيت از دست نداده و عشق به آن را در دل خود زنده نگه داشت. پس از اسلام آوردن، افسر جزايرى او را به همراه خود به سفر حج برد و پس از زيارت مدينه او را در مكه در راه خدا آزاد نمود. ليكن پس از آزادى ژوزف به عنوان خدمتكار نزد سرور پيشين خود به خدمت ادامه داد و به همراه او از سفر حج به الجزاير بازگشت و بعدها نيز توانست با

ص: 102

هميارى كنسول انگليس وسايل فرار خود را فراهم نمايد، آنچه كه نشانگر تعصب او به نصرانيت است اين است كه او پس از رسيدن به بندر لگهورن در ايتاليا و به محض آن كه پاى خود را بر سرزمين مسيحيت قرار داد، چندين بار زمين را بوسه زد و از اين كه عاقبت از اسلام رهايى يافته و به مسيحيت بازگشته است سجده شكر نمود. ژوزف بعدها خاطرات سفر خود به مكه و مدينه را به تفصيل نوشت و توضيحات فراوانى درباره مكه و مدينه در خاطرات خود آورده است.

او مى گويد: مدينه شهرى است كوچك و حقير ولى در عين حال از برج و باروى محكمى برخوردار است و در آن مسجد جامع بزرگى قرار دارد ليكن به عظمت (معبد) مكه نمى رسد. او معتقد است كه باروى شهر ميان سالهاى 1503 و 1680 ميلادى ساخته شده است. در يكى از گوشه هاى مسجد جامع، ساختمانى به مساحت 15 قدم مربع را اشغال نموده كه در آن پنجره هاى بزرگى قرار دارد كه از مس زرد ساخته شده، و در داخل اين بنا تعدادى آويز روشنايى و مقدارى وسايل و هداياى ارزشمند مى باشد. و در اين مسجد، اثرى از سه هزار آويز كه برخى نوشته اند نيست. در ميانه اين ساختمان قبر «محمد» ص قرار دارد (كه نويسنده با اسائه ادب به آن حضرت ايشان را دروغگو مى نامد). او آنگاه به پرده هاى آويخته مى پردازد و مى گويد: در ميان مردم اين گفتار خرافى شهرت دارد كه بدن پيامبر در تابوتى ميانه زمين و آسمان قرار دارد و آنگاه به جايگاهى كه براى حضرت مسيح بن مريم آماده شده اشاره مى كند. او سپس به وضعيت اقتصادى شهر اشاره دارد و مى گويد: شهر مدينه نيازمنديهاى خود را از كشور حبشه كه در آن سوى درياى سرخ قرار دارد، تأمين مى كند.

***

ص: 103

پس از اين جهانگرد تعداد ديگرى از اروپاييان به زيارت مدينه نائل گرديدند، و بويژه در قرن نوزدهم و در اين باره مى توان از حمله محمدعلى پاشا به حجاز كه براى نجات اين ايالت از حاكميت وهابيان و سركوب آنان انجام پذيرفت ياد كرد، اين تهاجم سبب گرديد تعدادى از جهانگردان اروپايى به همراه ارتش مصر به سرزمينهاى مقدس وارد گردند و از مكه و مدينه ديدار كنند. از ميان اين جهانگردان مى توان از «بورخارت» و سربازى اسكاتلندى به نام «توماس كيث» نام برد. توماس يكى از خواجگان مماليك مصر بود كه به همراه ارتش محمدعلى پاشا و با نام مستعار ابراهيم آغا وارد حجاز گرديد و اين شانس نصيب او شد از افرادى باشد كه در حمله طوسون پاشا فرزند محمدعلى پاشا بر عليه مدينه در سال 1812 ميلادى شركت نمايد، و از اولين سربازانى باشد كه به شهر مدينه پاى گذارد و آنگاه خود را در عجيب ترين مقامى بيايد كه هرگز تصور آن را نمى كرد و آن عهده دار شدن منصب حاكم نظامى شهر مدينه است كه اين مقام را در مدتى كوتاه در اختيار داشت!

مستر هوغارث در كتاب خود) cibarAfO noitarteuePehT ( (ص 186) نام اروپاييانى كه توفيق ديدار سرزمينهاى مقدسه را يافته اند، اين گونه آورده است:

اروپاييانى كه موفق به اين ديدار گرديده اند، فراوانند؛ از ميان آنها مى توان افراد زير را ياد كرد: از ايتاليا فارتيما، و فيناتى. از آلمان فايلد، وستيزن، فون مالتزان. از انگلستان پيتس، بورتون و كيتس. از سويس بورخارت. از اسپانيا باديا. از سوئد والين. از هلند هورغرونيه. از فرانسه كوتر نلمونت.

علاوه بر اين افراد، گروهى ديگر از سربازان و ماجراجويان نيز به

ص: 104

آنجا رفته اند؛ براى نمونه جهانگردى به نام نيبور شنيد كه يك جراح فرانسوى و دو تن انگليسى توانسته اند به اين سرزمين وارد شوند، همچنين جهانگردى به نام دوطى شنيده است كه تعدادى فرانسوى به سرزمين مقدس وارد شده اند، و همين جهانگرد به يك ايتاليايى كه خود را فرارى مى نمايد و به همراه كاروان حجاج ايرانيان سفر مى كرد، در راه مكه ديده است. و جوزيف پيتس يك ايرلندى را در مدينه ديده است. همچنين مالتزان جهانگرد مى گويد كه كنسول فرانسه در تونس به نام آن ليون به سفر حج رفت و از مكه و مدينه ديدن نمود و همين سفر را يكى از ناخدايان انگليسى نيز انجام داد. و علاوه بر اين افراد گروهى از اهالى شرق اروپا همچون يونان نيز به سرزمينهاى مقدس رفته اند. گذشته از اين با توجه به سست دينى و سهل انگارى خديوى محمدعلى پاشا و فرزندش تعدادى از اروپاييان- از آن جمله بورخارت- با اجازه او به سرزمينهاى مقدس آمد و شد نمودند، و از ميان آنانى كه موفق به زيارت شهر مدينه گرديدند مى توان از فارتيما، فايلد، پيتس، ستيزن، بورخارت، والين، بورتون و كين ياد كرد كه توانستند به درون شهر راه يافته و از آن ديدن كنند، همچنين جهانگردى به نام سادلير شهر را از بيرون برج و باروى آن مشاهده نمود و از ميان تمام اين جهانگردان مى توان از جان لويس بورخارت سويسى ياد كرد. او جهانگردى دانشمند با آگاهيهاى علمى فراوان بود كه در سال 1814 ميلادى از دو شهر مكه مكرمه و مدينه منوره ديدن نمود، و در همين سفر نظاره گر لشكركشى محمدعلى پاشا براى سركوبى وهابيان در حجاز بود و تمام مشاهدات خود را به تفصيل در سفرنامه خود آورده است. پس از او نيز جهانگرد ديگرى به نام سر ريچارد بورتون در سال 1853 ميلادى از مدينه ديدار نموده و سپس به سفر حج رفته و خاطرات خود را به تفصيل

ص: 105

در سفرنامه خود تدوين نموده است. اين دو جهانگرد به علّت آگاهيهاى خود تقريباً آنچه كه در ذهن انسان درباره اين دو شهر مى گذرد، آورده اند و به شرح و بسط تمامى آنچه مربوط به اين دو شهر و ديگر شهرهاى حجاز است پرداخته اند.

جان لويس بورخارت

آن گونه كه بورخارت ادعا مى كند، در دوران محمدعلى پاشا به مصر آمد، اسلام آورد و خود را شيخ ابراهيم ناميد و پس از آشنايى با محمدعلى پاشا روابط نزديكى با او برقرار نمود و سپس به همراه او در لشكركشى بر عليه وهابيان به حجاز سفر كرد و در اين سفر بود كه محمدعلى پاشا- به رغم اين كه در مسلمان بودن بورخارت مشكوك بود- مقدمات سفر او را به مكه و مدينه فراهم آورد، از اين رو بورخارت با زيركى توانست حقيقت خود را پنهان داشته و به اين مسافرت بپردازد و تمامى مشاهدات و حوادث و تجربيات اين سفر را در سفرنامه خود (1) 9 شرح دهد ..

بورخارت پس از انجام مناسك در مكه به سوى مدينه رهسپار گرديد و در بامداد روز 28 ژانويه سال 1915 ميلادى وارد شهر مدينه شد. او فاصله دو شهر را در 13 روز طى نمود و از شانس بد او آن كه در مدينه به مرض مالاريا گرفتار آمد و آن قدر نيروى او را فرسوده نمود كه از زندگانى مأيوس گرديد و تصور نمود در مدينه مرده و همانجا دفن خواهد گرديد، ليكن برغم ناتوانى و مرض او توانست مشاهدات بسيارى از وضعيت شهر


1- 1- Burchardt, Gohn lewis- Travels in Arabia, Comprehending on Account of Territories in Hedjaz Which Mohammadans Regard as socred.

ص: 106

مدينه داشته باشد و تمام آن را به تفصيل در چندين فصل از سفرنامه خود (از ص 138 تا 292) آورده است.

بورخارت مى گويد كاروان بار و بنه خود را در ميدان بزرگى كه در حومه شهر مدينه بود، بر زمين نهاد و او توسط خادمان حرم توانست منزلگاه مناسبى براى خود تهيه كند و آنگاه بر طبق معمول او را براى انجام مراسم زيارت به سوى حرم راهنمايى كردند و او در اين جا بود كه دريافت اين مراسم بسيار كوتاهتر و راحت تر از مراسم حج مى باشد، و در مدتى كه او در مدينه بود طوسون پاشا پس از سركوبى وهابيان و تار و مار آنها شهر را در اشغال خود داشت، و به سبب جنگ بدويان و شتردارانى كه مسؤوليت حمل خوراك و آذوقه شهر را به عهده داشتند گريخته و از اين رو كمبود خوراكى در شهر محسوس بود. بورخارت علاوه بر اين از بدى هوا و طعم مشمئز كننده آبِ نوشيدنىِ شهر سخن مى گويد.

بورخارت در بخش ديگرى به توصيف موقعيت طبيعى شهر مى پردازد (توصيفى مشابه آنچه كه در دائرة المعارف اسلامى آمده و به نظر مى رسد آنان در نوشته خود به گفته هاى بورخارت در سفرنامه اش اعتماد داشته اند) و مى گويد: شهر داراى برج و باروى مستحكمى بود؛ بگونه اى كه او را در برابر هجوم مصون مى دارد، از اين رو شهر يكى از پايگاههاى مستحكم حجاز به شمار مى رود، اين بارو نخستين بار در سال 360 ه. بنا گرديد و پس از اين تاريخ چندين بار ترميم و بازسازى شد بويژه در سال 900 ه. ليكن برج و باروى شهر در وضعيت كنونى آن (آغاز قرن نوزدهم) توسط سلطان سليمان قانونى در سالهاى پايانى قرن شانزدهم به وجود آمد، اما خندق گرداگرد بارو در سال 751 ميلادى كنده شده است. شهر سه دروازه زيبا دارد: دروازه مصرى در سمت جنوب، (اين دروازه و دروازه باب

ص: 107

الفتوح در قاهره زيباترين دروازه هايى است كه بورخارت در مشرق زمين ديده است). دروازه شامى در سمت شمال و دروازه جمعه در سمت مشرق.

علاوه بر اينها درى نيز در سمت جنوب به نام «الباب الصغير» مى باشد كه وهابيان هنگام اشغال مدينه در سالهاى پيشتر، آن را بسته اند.

و در نزديكى دروازه شامى و در بخشى كه قلعه قرار دارد محرابى است كه گفته مى شود پيشتر بخشى از نمازخانه اى بوده كه مسجدالسباق نام داشته و همواره صحابيان جنگجو مسابقات دو خود را از آنجا آغاز مى كرده اند.

بورخارت درباره وضعيت ساختمانها در مدينه مى گويد كه تمامى ساختمان از سنگ ساخته شده و معمولًا خانه ها از دو طبقه با بامهايى باز و بدون پوشش است و چون معمولًا سنگهاى ساختمانى تيره رنگ بوده و مردم از رنگ استفاده نمى كنند. از اين رو منظره عمومى شهر دلگير و تيره است، ليكن در عين حال مى توان مدينه را يكى از بهترين شهرهاى شرقى بشمار آورد و شهر حلب از اين ديدگاه پس از او قرار دارد. علاوه بر اين خيابان اصلى شهر را كه از دروازه مصرى به سوى مسجد بزرگ شهر كشيده شده مى توان عريضترين خيابانها شمرد، در اين خيابان بيشترين تعداد مغازه ها و فروشگاهها را مى توان يافت. خيابان ديگر شهر به نام «شارع البلاط» مى باشد كه از مسجد تا دروازه شامى كشيده شده و بورخارت برخى از خانه هاى اين خيابان را مخروبه ديده است. و به اعتقاد او بطور كلّى مكه شهرى است با معمارى عربى ولى مدينه بيشتر به شهرهاى سوريه شباهت دارد. بورخارت سپس به شمردن كوچه هاى كه ميان اين دو خيابان قرار گرفته اند، پرداخته و نام آنها را اين گونه آورده: الساحه، كومة الحشفه، البلاط، الزقاق الطويل (در اين كوى، خانه قاضى و تعدادى از باغهاى زيبا قرار دارد) زقاق الذره، سقيفة الشاخى، زقاق البكر، و در بخش شمالى

ص: 108

خيابان البلاط به طرف شمال؛ يعنى در ميان مسجد تا باب الجمعه، محله ها و كوچه هاى الحماثه، زقاق الحبس، زقاق انكينى، زقاق الصماهدى، حارة الميده، حارة الشرشوره، زقاق البدور، حارة الأغوات (كه اين كوى خواجگان حرم مطهر است) قرار دارند و در بخشهايى كه از باب الجمعه و به سمت جنوب شهر تا دروازه مصرى و بازار بزرگ محله هاى و كويهاى:

دوران، الصالحيه، زقاق يا هو، حارة احمد حيدر، حارة بنى حسين (كه در اين كوچه خانواده اى با اين نام سكونت دارند)، حارة البسوغ، حارة السقيفه، حارة الرصاص، زقاق الزرندى، زقاق الكبريت، زقاق الحجامين، حارة سيدى مالك (كه منزل مالك بن أنس فقيه مشهور سنى در آن بوده است)، حارة الخماشين قرار دارند.

بورخارت مى گويد: عربها- بطور عموم- توجهى به شكوه و زيبايى ساختمان ندارند و حتى بزرگان و سران آنان نيز در ساختمانهاى خود به حداقل و ضرورى بسنده مى كنند. از اين رو در شهرى همانند مدينه ساختمانهاى باشكوهى- جز چند ساختمان- نمى توان يافت، و از معدود بناهاى چشم گير در مدينه، يكى حرم پيامبر است كه در آن آرامگاه پيامبر بزرگ اسلام است و ديگرى مدرسه اى عمومى است به نام «المدرسة الحميديه» در خيابان البلاط، و سومى ساختمانى است در نزديكى حرم مطهر كه امام حرم در آن سكونت گزيده، و چهارمى انبار بزرگ حبوبات شهر است كه در ميان آن حياط بزرگى قرار دارد و اين ساختمان در بخش جنوبى شهر مى باشد، و بالأخره حمامى است در نزديكى انبار غلّه و اين تنها حمام عمومى شهر است كه در سال 973 ه. به وسيله محمد پاشا وزير سلطان سليمان ساخته شده است.

اما قرارگاه نظامى شهر عبارت است از قلعه اى با برج و باروى استوار

ص: 109

و محكم و نفوذ ناپذير، و در آن تعدادى اتاق باسقفهاى گنبدى شكل است كه ديوارهاى آن قدرت مقاومت در برابر گلوله و بمب را دارد.

اين قرارگاه مى تواند 600 تا 800 نظامى را در خود جاى دهد و هرگاه آذوقه و ذخيره و اسلحه به مقدار كافى در آن انبار شود، هيچ نيروى از اعراب قادر به شكست دادن آن نخواهد بود؛ زيرا اين قلعه از سنگهاى سختى بنا شده كه هرگز گلوله و توپ بدان آسيب نمى رساند. علاوه بر آن كه مى تواند در برابر توپهاى اروپاييان نيز مقاومت كند. اين قلعه داراى چاه عميقى است كه آب آن نوشيدنى است.

حومه شهر مدينه

آن گونه كه بورخارت مى گويد، حومه شهر منطقه وسيعى از دو بخش غربى و جنوبى شهر را فرا گرفته و وسعتى برابر مساحت خود شهر را دارد و حدّ فاصل ميان شهر و حومه آن را فضاى بازى فرا گرفته كه در بخش جنوبى، كمى تنگ تر و در بخش غربى تا دروازه باب المصرى وسيعتر است و به «المناخه» شهرت دارد. حومه شهر فاقد بارو است، ليكن تنها در دو بخش جنوب و غرب آن بارويى است كه در قياس با باروى اصلى شهر، استوارى و استحكام كمترى دارد. مدينه افزون بر دروازهاى اصلى، چهار دروازه چوبى كوچكتر دارد كه مى توان از آنها به بيرون شهر راه يافت، حومه غربى شهر كه در برابر دروازه القاهره و ميدان المناخه قرار دارد از خيابانهاى منظم و زيبايى تشكيل شده كه در آن خانه هايى همانند خانه هاى داخل شهر مى باشد و از ميان اين بخش از حومه شهر، خيابان وسيعى به نام «الضبريّه» مى گذرد كه در دو سوى آن ساختمانها و خانه هاى زيبايى قرار دارد، و در نزديكى همين خيابان، طوسون پاشا در منزلگاه

ص: 110

خاصى سكونت دارد و در نزديكى او نيز بازرگان ثروتمند شهر؛ يعنى عبد الشكور ساكن است.

مهمترين كويهاى حومه شهر عبارتند از: حاره العنبريه، حارة الواجهه، حارة الساح، حارة أبى عينى، حارة مصر، حارة الطيار، حارة نفيسه، حارة الحمديه، حارة الشهريه، حارة الخيبريه، حارة الجفر و بسيارى از مردمان ساكن در مدينه مالك ويلاهاى تابستانى در كويهاى حومه شهر مى باشند كه همه ساله يك ماهى را در آن به استراحت و جمع آورى محصول خرما مى گذرانند.

در المناخه دو مسجد وجود دارد؛ يكى «مسجد محمد على» كه گفته مى شود پيشينه آن به سالهاى آغاز اسلام باز مى گردد، گو اين كه ساختمان كنونى آن در سال 876 ه. تجديد شده است و گفته مى شود كه پيامبر چندين بار در آن نماز گزارده است و ديگرى «مسجد عمر» است كه در نزديكى آن مدرسه عمومى ساخته شده، و پيشتر، از آن براى انبار وسايل جنگى و استراحتگاه سربازان استفاده مى شده است.

حرم پيامبر- ص-

بورخارت بخشى از سفرنامه خود را به توصيف حرم پيامبر- ص- اختصاص داده و مى گويد: گوهر گرانبهايى كه سبب اهميت مدينه بوده و آن را در رديف مكه از جهت فضيلت (بله نزد برخى همچون پيروان مالك بن انس مدينه افضل از مكه است) قرار مى دهد همانا مسجد جامع بزرگ شهر است كه در داخل آن قبر پيامبر- ص- مى باشد. اين مسجد همانند مسجد مكه حرم ناميده مى شود و در بخش شرقى شهر و نه ميانه آن قرار گرفته است. مساحت و ابعاد حرم مدينه، كوچكتر از حرم مكه است چنانكه طول

ص: 111

محل تصوير ص 255

آن 165 پا و عرض آن 130 پا است ليكن از جهت معمارى شبيه حرم مكه ساخته شده است، بدين گونه كه فضاى بازى در ميان (صحن) است و اطراف آن را شبستانهايى كه ستونهاى متعددى سقف آن را حمايل هستند، قرار دارد، و در ميانه صحن مسجد بناى كوچكى نيز قرار دارد، ليكن ستونهاى مسجد مدينه نسبت به قرار گرفتن ستونهاى حرم مكه، كه گرداگرد كعبه و با عمق بيشترى مى باشد، نظم كمترى دارد، علاوه بر اين كه ستونهاى حرم مدينه داراى ضخامت و قطر يكسانى نيست؛ مثلًا در بخش جنوب حرم كه قبر مطهر پيامبر قرار دارد و مقدسترين مكان مسجد شمرده مى شود، ابعاد ستونها بزرگتر از ستونهاى ديگر بخشهاى مسجد است و قطر هر ستون يك و نيم پا مى باشد. اما سقف مسجد كه بر روى ستونها قرار گرفته از تعدادى گنبد كوچك تشكيل گرديده، كه پوشش

ص: 112

داخلى آن با رنگ سفيد- همانند سقف مسجد مكه- مزين شده است. اما ديوارهاى داخلى مسجد نيز با رنگ سفيد رنگ آميزى شده است، ليكن دو قسمت جنوبى و بخشى از زاويه جنوب شرقى با قطعه هاى بزرگ سنگ مرمر تا سقف پوشانده شده است، و اما سرتاسر ديوار جنوبى مسجد از چندين رديف كتيبه تشكيل شده كه بر روى آن آيات قرآن با حروفى بزرگ و مطلّا نوشته شده است. سپس بورخارت به تفصيل درباره بخشهاى حرم و ضريح مطهر و قبورى كه در اطراف ضريح مطهر است پرداخته و مى گويد:

پيشتر اشياى گران قيمتى در اطراف اين قبرها وجود داشته كه بخشى از آن از سقف داخلى مرقد مطهر آويزان بود و بخشى ديگر از اين نفايس در صندوقهاى مخصوصى قرار داشت كه بر روى زمين چيده شده بودند؛ او از جمله اين نفايس، از نسخه اى از قرآن كريم ياد مى كند كه به خط كوفى نوشته شده و از آنِ عثمان بوده است و مى گويد: گفته مى شود اين قرآن همچنان در مدينه مى باشد.

بورخارت سپس به محاصره شهر مدينه توسط وهابيان پرداخته و مى گويد: بخش بزرگى از اين نفايس در روزهاى محاصره، توسط بزرگان شهر و به منظور تقسيم ميان مردم (و در واقع اين بزرگان همه اين اموال را ميان خود تقسيم كردند) به يغما رفت و آنچه از اين نفايس ارزشمند باقى ماند نصيب امير سعود وهابى شد. او پس از فتح شهر مدينه به داخل حجره مطهر رفت و هرآنچه از نفايس در آنجا باقى مانده بود، غارت نمود. او بخشى از نفايس غارت شده را به شريف مكه فروخت و باقى مانده آن را به همراه خود به درعيه برد. از جمله اشياى گران قيمتى كه در اين حمله به غارت رفت (و در واقع قيمتى ترين تحفه مسجد بود) عبارت بود از ستاره براقى كه از قطعات الماس و لؤلؤ ساخته شده كه تلألؤ اين جواهرات چشم

ص: 113

را خيره مى كرد و بر روى قبر مطهر پيامبر- ص- آويزان بود و در ميان مردم به (الكوكب الدرّى) شهرت داشت. علاوه بر اين نفايس، در داخل حجره مطهر تعداد زيادى از ظروف و كاسه هاى طلايى- گردنبندها- دستبندها- سينه بندها كه همگى به همراه نفايس ديگر از سوى ثروتمندان و اميران مسلمان، به ويژه امپراتوران عثمانى به آرامگاه مقدس حضرت هديه شده بود و بى ترديد اين مجموعه كم نظيرى بود كه نمى شد براى آن قيمتى تخمين زد و گفته مى شود ارزش نفايسى كه شريف مكه (شريف غالب) از امير سعود وهابى خريدارى نمود برابر با يكصد هزار دلار بوده است، همچنين گفته مى شود كه بزرگان مدينه برابر با پنجاه هزار دلار كاسه و ظروف طلايى برداشتند!

اما درباره آنچه كه اميرسعود با خود به يغما برد؛ گفته مى شود ارزش جواهرات و لؤلؤ و مرجانهايى كه او برداشته، برابر با قيمت نفايسى است كه به شريف مكه فروخته است. و شايد بتوان گفت ارزش مجموع نفايس و جواهراتى كه در اين حوادث به يغما رفت برابر با سيصد هزار دلار بوده است! ليكن قراين و شواهد فراوانى است كه نشان مى دهد مجموع آنچه كه مسلمانان در طى قرنها و نسلها به اين مكان مقدس هديه نموده اند، مبلغى به مراتب فراتر از آنى است كه ما تخمين زده ايم و به احتمال قوى، بخش عظيمى از اين هدايا از سوى حكام مدينه كه تا اندازه زيادى از استقلال عمل برخوردار بوده و توليت ضريح مقدس را نيز به عهده داشته اند دزديده شده است، كارى كه علماى مكه در سيصد سال قبل انجام داده و بنا به روايت مؤرخ؛ قطب الدين، آنان تعداد زيادى از چراغهاى مطلّا و شمعدانهاى طلايى كعبه و حرم را در ميان لباسهاى خود قرار داده و به بيرون از حرم بردند. ليكن بخشى از ظروف طلايى ارزشمند حرم مدينه،

ص: 114

بعدها و پس از استيلاى طوسون پاشا بر شهر مدينه و جستجوى او در خانه هاى شهر، جمع آورى و به قيمت ده هزار دلار از دارندگان آنها خريدارى كرد و بار ديگر به ضريح مقدس بازگردانده شد.

بورخارت در ادامه توصيف حرم مى گويد: بر روى حجره مطهر گنبد زيبايى قرار دارد كه از تمام گنبدهاى متعدد مسجد كه سقف مسجد را تشكيل داده اند، بزرگتر بوده و سر بر آسمانها مى سايد و از فاصله بسيار دور قابل ديدن است، و هنگامى كه ديدگان مسافرين براى نخستين بار بر اين گنبد مى افتد، به خواندن اوراد و اذكار و ادعيه مذهبى مشغول مى شوند.

قسمت خارجى گنبد با سُرب پوشيده شده و در بالاترين نقطه آن گويى طلايى و هلال طلايى بزرگى قرار دارد كه تلألؤ طلاى هردو، خيره كننده است و به دستور سلطان سليمان قانونى و در استانبول ساخته شده است.

اما ساختمان گنبد و حرم از آن سلطان قايتباى پادشاه مصر است كه ميان سالهاى 881 و 892 ه. ساخته شده است. و هنگامى كه وهابيان بر مدينه مستولى شدند، تلألؤ طلاى گنبد و دستور سران آنها به تخريب گنبدها و قبرها آنان را وسوسه نمود، از اين رو براى سرقت طلا و انهدام گنبد تلاش نمودند، ليكن استحكام ساختمان گنبد و حرم و وجود پوشش سُربى بر روى گنبد مانع از انجام خواسته آنان شد، علاوه بر اين دو تن از وهابيان كه براى سرقت طلا خود را به نوك گنبد رسانده بودند بر اثر از دست دادن تعادل، به پايين سرنگون شدند كه اين سرنگونى را اعراب وهابى نشانه معجزه پيامبر دانسته و از تلاش براى انهدام گنبد دست برداشتند.

در درون حجره پيامبر و در نزديكى پرده قبر «ستّنا فاطمه» قرار دارد كه با پوششى از حرير سياه طلا دوزى شده، پوشيده است، ولى در عين حال درباره محل دقيق دفن حضرت فاطمه اختلاف نظر وجود دارد

ص: 115

كه گروهى اينجا را مدفن دانسته و گروهى ديگر بقيع را، از اين رو زائران، آن حضرت را در هر دو جا زيارت مى كنند. در ديوار شرقى مسجد و در برابر قبر حضرت فاطمه پنجره كوچكى قرار دارد كه به «مهبط جبرائيل» شهرت دارد و گفته مى شود همواره جبرائيل در اين مكان بر پيامبر وارد مى شده است.

بورخارت مى گويد: تزيينات و آنچه كه گرداگرد قبر پيامبر و روضه ديده، هرگز متناسب با مقام و منزلت پيامبر- ص- و آن جايگاه مقدس نبوده است، از اين رو معتقد است كه در صورت مقايسه تزئينات هر كليسايى از آن كاتوليكها در اروپا زيباتر و با عظمت تر به نظر مى آيد، واين نمايانگر اين حقيقت است كه مسلمانان به اندازه كاتوليكها- و حتى پروتستانها- راغب به فداكارى و بخشش اموال درباره جايگاه مقدس خود نمى باشند.

آنگاه بورخارت به مراسم و تشريفات زيارت از حرم شريف مى پردازد و سپس مى گويد: در شمال مسجد فضاى بازى قرار دارد كه «صحن» ناميده مى شود و در ميان آن ساختمان كوچك گنبد دارى قرار دارد، اين ساختمان جايگاه نگهدارى شمعها و چراغهاى حرم است.

و در نزديكى اين اتاق، نرده هاى چوبى قرار دارد كه دو درخت نخل مقدس را حفاظت مى كنند وگفته مى شود اين درختها را حضرت فاطمه- س- كاشته است. و در نزديكى درختان، چاهى است كه به «بئرالنبى» شهرت دارد ليكن آب آن سنگين بوده و گوارا نمى باشد؛ از اين رو چاه فاقد تقدس است. بورخارت مى گويد: هنگامى كه او در مدينه حضور داشت همسر محمد على پاشا، خديو مصر، به زيارت آمده بود و به دستور او مقدار فراوانى شمع را با زحمت فراوان از ينبع به مدينه آوردند و آنها را به حرم

ص: 116

شريف اهدا نمودند.

حرم شريف چهار دروازه بزرگ دارد كه عبارتند از: 1- «باب السلام» و بنا به روايت سمهودى پيشتر به «باب مروان» شهرت داشته است. اين دروازه در زاويه جنوب غربى مسجد قرار گرفته و دروازه اصلى مسجد شمرده شده و همواره زائران حرم را براى نخستين بار از اين در به داخل راهنمايى مى كنند. اين دروازه گو اين كه كوچكتر از برخى از دروازه هاى حرم است ليكن زيباترين دروازه حرم بلكه زيباترين در مشرق زمين به شمار مى رود. اين در از چهارچوبى قوسى شكل، كه اطراف آن را با مرمرها و كاشيهايى با رنگهاى متنوع تزيين داده اند، تشكيل شده است. به ويژه آيات قرآن كه با حروفى درشت و طلايى بر روى چوب چهارچوب در كنده شده، تلألؤ و زيبايى ويژه اى به اين در مى دهد.

2- «باب الرحمه» كه پيشتر بدان «باب العتيق» گفته مى شد. اين درب در باروى غربى مسجد است و همواره جنازه مردگان را از اين دروازه براى خواندن نماز بر آنان، به داخل مسجد مى آورند.

3- «باب الجبر» كه به «باب الجبرائيل» نيز شهرت دارد.

4- «باب النساء» دو درب آخر، در باروى شرقى مسجد قرار دارند، و باب النساء نزديكترين در به قبر «ستّنا فاطمه» است. و تمامى دروازه ها را سه ساعت پس از غروب آفتاب، مى بندند و يك ساعت به فجر و اذان صبح باز مى شود، اما مؤمنانى كه قصد شب زنده دارى در مسجد را دارند مى توانند رخصت براى اين كار را از خواجه، مسؤول و كشيك حرم كه همواره در نزديكى حجره پيامبر استراحت مى كند، به دست آورند. اما در شبهاى ماه مبارك رمضان دربهاى حرم هرگز بسته نمى شود. اما نظافت مسجد و شستشوى حجره پيامبر و ديگر اجزاى مسجد و روشنايى حرم

ص: 117

و جز اينها، همگى به عهده پنجاه نفر از خواجگان حرم است كه سازمانى شبيه به سازمان خواجگان مسجد الحرام در مكه دارند، اين خواجگان از اهميت فوق العاده اى در مدينه برخوردارند. زيباترين لباسها را در بر مى كنند؛ لباسهايى كه از شال كشمير و پارچه هاى گرانقيمت هند تهيه شده و هنگامى كه از بازار شهر مى گذرند مردم دستهاى آنان را مى بوسند، از اين روست كه خواجگان از نفوذ قابل توجهى درباره مسائل داخلى مدينه برخوردارند، اين خواجگان از حقوق ساليانه ويژه اى برخوردارند كه همه ساله به وسيله كاروان حجاج شام از استانبول براى آنان فرستاده مى شود، علاوه بر اين، بخشى از هداياى زوّار به حرم، به آنان تعلق مى گيرد، همچنين اين خواجگان از زائران ثروتمند وافرادى كه به داخل حجره پيامبر راه مى يابند پولهايى به عنوان هديه دريافت مى دارند. رئيس اين خواجگان به عنوان «شيخ الحرم» شهرت دارد و او رئيس حرم نيز مى باشد و شخصيت اول شهر مدينه به شمار مى رود؛ از اين رو است كه اهميت او بيش از موقعيت رئيس خواجگان حرم مكه است. شيخ الحرم خواجه اى از خواجگان است كه او را از استانبول و باب العالى «/ دربار عثمانى» مى فرستند و معمولًا اين خواجگان همچون پاشاهاى حجاز كه به جدّه تبعيد مى شوند از تبعيد شدگان مى باشند.

بورخارت مى گويد: شيخ الحرمى كه او ديده است همان «قزلر آغاسى» در دوران سلطان سليم بوده، و او را چندين بار ديده است كه جلوتر از طوسون پاشا كه پاشايى است با رتبه پاشاى جده؛ با سه نشان حركت مى كرده است. همچنين بورخارت طوسون پاشا را در حال بوسيدن دست شيخ الحرم در داخل مسجد ديده است. اين شيخ الحرم دفترى دارد كه از دفتر و تشكيلات پاشاى مدينه مفصل تر است، و با توجه به اين موقعيت

ص: 118

بود كه حتى وهابيان پس از استيلا بر مدينه رعايت احترام او را نموده و امير سعود به شيخ الحرم اجازه داد كه به همراه گروهى از خواجگان و ما يملكشان به سوى ينبع عقب نشينى كنند، اين خواجگان معمولًا در ميان مردم به «الأغوات» شهرت دارند، و رئيس آنها با عنوان «حضرت عالى» همانند پاشا و شريف مكه مورد خطاب قرار مى گيرد. علاوه بر اين خواجگان، گروهى از مردم مدينه كه به «فراشان» شهرت دارند به خدمت در مسجد مشغولند، اين فراشان همزمان به كارهايى از قبيل راهنمايى زواران و زيارت دادن آنان و يا خواندن نماز غايب بر مردگان مى پردازند، تعداد اين فراشان بسيار است.

بورخارت آنگاه به اهميت كشاورزى در زندگانى مردم مدينه پرداخته و مى گويد: گرداگرد مدينه را نخلستانها فراگرفته كه در ميان آنها خانه ها مى باشند و مهمترين محصولات كشاورزى در مدينه گندم و جو و انواع سبزيجات و ميوه ها مى باشد. البته مهمترين محصول مدينه خرما است، اما جو غذاى اصلى مردم شهر را تأمين مى كند از اين رو زمينهاى زيادى به كشت آن اختصاص يافته است، و محصول بسيار خوبى نيز از آن به دست مى آيد و معمولًا درو آن در ماه مارس انجام مى گيرد. اما ميوه ها بيشتر در باغهايى توليد مى شود كه در حومه قُبا مى باشد، در اين باغها انار، انگورهاى عالى، گلابى، موز، هندوانه، و سبزيجاتى نظير شلغم، تره، گشنيز، پياز، هويج، لوبيا به عمل مى آيد. علاوه بر اينها در مدينه درخت زالزالك فراوان ديده مى شود. بورخارت به خرما و درخت آن مى پردازد و شرح مفصلى درباره چگونگى كاشت و برداشت محصول آن مى دهد و مى گويد: در مدينه مشهور است كه يكصد گونه خرما به عمل مى آيد، فراوانترين و ارزانترين گونه آن به نام «جبلى» مى باشد، و علاوه بر اين نوع، از «الحلوه»

ص: 119

و «الحليه» كه داراى خرماى كوچكى است، و «الصيحانى» و «البرني» ياد مى كند و مى گويد: در مدينه خرمايى بود كه نام آن را فراموش نمودم و از خصوصيات اين نوع اين بود كه حتى پس از خشك شدن همچنان سبز رنگ باقى مى ماند و نوع ديگرى نيز بود كه به رنگ زعفران بود و معمولًا اين دو گونه را به نخ كشيده و آن را مى فروشند، به اين گردنبند خرمايى «قلائد الشام» گفته مى شود.

بورخارت در پايان بخش جغرافياى مدينه درباره منطقه حرام شهر سخن مى گويد و مى گويد: اين حريم در گرداگرد شهر، به مسافت 12 ميل مى باشد و در اين مساحت، كوه «عير» در بخش جنوبى و كوه «ثور» در بخش شمالى شهر قرار دارند، (كوه ثور كوه كوچكى است كه در پس كوه احُد قرار دارد). حريم محدوده مقدسى است كه بايد همه مردم احترام آن را پاس داشته و از خونريزى و كشتار (بجز در موارد دفاع و تهاجم كافران) و صيد پرندگان و بريدن درختان خوددارى نمايند. ولى بورخارت مى گويد: در اين روزگار كه نيروهاى مصرى شهر را اشغال كرده اند، هرگز حرمت حريم نگه داشته نمى شود و فراوان ديده مى شود كه درختان بريده و پرندگان صيد شده و در گوشه و كنار شهر درگيريهاى خونينى رخ مى دهد، و با اين كه غير مسلمانان حق وارد شدن به حريم را ندارند ليكن بورخارت برخى از مسيحيان يونانى را ديده است كه براى انجام برخى كارها در اردوگاه ارتش طوسون پاشا به خدمت گرفته شده اند.

ديگر زيارتگاههاى مدينه

به گفته بورخارت: در همان روزى كه زائر مدينه از زيارت حرم و ضريح مقدس پيامبر فارغ مى شود، به زيارت قبرستان شهر، كه در آن

ص: 120

تعدادى از امامان و صحابه و شهدا و بزرگان مدفونند، مى رود. اين قبرستان در بيرون باروى شهر و در نزديكى باب الجمعه است و به نام «مقبرة البقيع» مشهور است. اين قبرستان فضايى است مربع شكل به مساحت چند صد قدم و گرداگرد آن ديوارى است كه از سوى جنوب به ديوار خانه هاى حومه شهر و از ديگر اطراف به ديوار باغها و نخلستانها چسبيده است. اين قبرستان با توجه به والايى و بزرگى و قداست مقام مدفونين در آن، بسيار حقير به نظر مى آيد و شايد كثيف ترين قبرستان يك شهر به حجم شهر مدينه در مشرق زمين به نظر آيد، هيچ يك از قبرها ساختمان مناسبى ندارد بلكه قبرها كه عبارتند از تپه اى خاكى با قطعه سنگى بر روى آن به طور نام منظم در گوشه و كنار پراكنده اند. وضعيت كنونى قبرستان وتخريب ساختمانهاى آن را مردم به وهابيان نسبت مى دهند و در اين رابطه به باقيمانده گنبدها و ساختمانهاى مخروبه كه بر روى قبر عباس و ديگر امامان و حضرت فاطمه و عموهاى پيامبر- ص- قرار داشته و به وسيله آنها تخريب شده اشاره مى كنند.

بورخارت وضعيت كنونى بقيع را عبارت از تپه هايى پراكنده از خاك و حفره ها و انباشته هاى زباله و .... مى داند آنگاه نام بزرگانى را كه در بقيع دفن شده اند مى آورد، ليكن هنگام بر شمردن نام امامان مدفون در بقيع، به اشتباه قبر امام حسن- ع- را به امام حسين- ع- سيدالشهدا نسبت داده و مى گويد:

در اين قبر تنها جسم او قرار دارد ولى سر او بعدها به قاهره برده شد و در مسجد ويژه اى كه براى حفظ آن ساخته شد قرار گرفت. بورخارت آنگاه به ديدار خود از كوه احُد و مسجدى كه بر روى قبر حمزه و ديگر شهيدان احُد، مثل مصعب بن عمير و جعفر بن شماس و عبداللَّه بن جحش

ص: 121

ساخته شده مى پردازد و مى گويد:

گنبد اين مسجد را وهابيان خراب كرده اند ولى به قبرها آسيبى نرسانده اند. بورخارت مى گويد: در نزديكى اين مكان قبه اى بر روى جايگاهى كه پيامبر در جنگ احُد آسيب ديد ساخته شده است و در نزديكى اين گنبد قبرستانى است كه بورخارت آرامگاه 12 تن از ياران پيامبر را كه در جنگ احُد شهيد شده و در آنجا مدفون شده اند، ديده است و مى گويد: وهابيان گنبد و ساختمان بر روى اين قبور را خراب نموده و اثاثيه آنها را به غارت برده اند. و نسبت به آنها هتك حرمت نموده اند.

بورخارت مى گويد: از عادات مردم مدينه آن است كه هر سال در ماه جولاى، همگى به كوه احُد رفته و به مدت سه روز به تفريح و شادى مى پردازند. وى سپس به توصيف ديدار خود از منطقه پرداخته و مى گويد:

آنچه كه درباره اين منطقه مى توان گفت: آن است كه سرتاسر اين بخش را باغهاى سرسبز كه در آن انواع ميوه- بجز سيب و گلابى- به عمل مى آيد پوشانده است و شهر مدينه انواع ميوه مصرفى خود؛ نظير ليمو، پرتقال، انار، موز، انگور، زردآلو و انجير را از اين باغها تأمين مى كند. اين درختان در ميان درختان خرما و سدر رشد مى كنند و در ميانه اين باغها مسجد باستانى قبا قرار گرفته است كه در گرداگرد آن چهل خانه مى باشد.

بورخارت مسجد را كوچك و در وضعيتى مخروبه يافته است و مى گويد:

جايگاه مبرك الناقة (نشيمنگاه شتر) و جايگاهى كه پيامبر در آن نماز گزارد و سپس رو به سوى مكه نمود و آزار قريشيان را يادآور شد را ديده، همچنين او جايى كه در آن آيه قرآن مربوط به قُبا نازل شده را ديده است.

و در فاصله كوتاهى از مسجد قبا، او مسجد على- ع- و در نزديكى آن نيز چاه عميقى به نام «العين الزرقاء» را ديده است.

ص: 122

مردم مدينه

بورخارت درباره مردمى كه در مدينه سكونت دارند، مى گويد: بيشتر آنان، همچون مردم مكه، از مردمان غريبى هستند كه قداست شهر آنها را جذب نموده و از سرتاسر جهان اسلام بدانجا هجرت كرده اند؛ از اين رو در مدينه گروههايى از هر كشور اسلامى مى توان يافت، اما از نسل انصارى كه به همراه پيامبر در سال 622 ميلادى در مدينه سكونت داشتند، جز اقليت كوچكى باقى نمانده است و تنها در مدينه نزديك به دَه خانواده وجود دارند كه مى توانند اثبات كنند تبارشان به أوس و خزرج مى رسد، و اين خانواده ها غالباً فقيرند و از راه كشاورزى در باغها و كشتزارهاى حومه مدينه امرار معاش مى كنند، ليكن از سويى ديگر تعداد خانواده هاى منسوب به شرفاى حسينى در مدينه كم نبوده ليكن بيشتر آنان اصالت مدنى نداشته بلكه پدران آنها بر اثر جنگهايى كه شرفا بر عليه مدينه مى كرده اند، در اين شهر متوطن شده اند، و بيشتر اين شرفاى حسينى از طبقه علما و دانشمندان مى باشند، اما شرفاى جنگجويى كه هماورد شرفاى مكه باشند بسيار نادر و كم مى باشند. علاوه بر اينها در مدينه قبيله كوچكى از شرفاى حسينى مى باشند كه از نسل امام حسين- ع- (برادر امام حسن- ع-) مى باشند، و گفته مى شود اين قبيله پيشتر از اهميت و قدرت فراوانى برخوردار بوده و بخش اعظم عايدات مالى حرم مدينه را تصاحب مى كرده اند؛ زيرا آنان در قرن سيزدهم متولّيان مورد احترام قبر مطهر پيامبر بوده اند، ليكن كم كم از تعداد افراد و نفوذ آنها كاسته شده؛ بگونه اى كه امروزه تنها تعداد اندكى خانواده از آنها باقى مانده، ليكن همين چند خانوار از بزرگان و ثروتمندان شهر مدينه بشمار مى آيند و در كوى مخصوصى سكونت داشته و عايدات هنگفتى دارند كه بيشتر از سوى ايرانيانى كه به مدينه مى آيند به دست

ص: 123

آنان مى رسد، از گفته بورخارت در سفرنامه خود چنين بر مى آيد كه اين شرفا از شيعيان مدينه شمرده مى شوند. و برغم اين كه آنان عبادات خود را در ظاهر بر طبق روش عبادت سنيان انجام مى دهند ليكن مردم آنان را به عنوان شيعه يا «رافضه» مى شناسند. و مشهور در مدينه اين است كه تعدادى خانوار از باقيماندگان انصار پيشين و تعداد زيادى خانوار از عربهاى ساكن مدينه كه به كار كشاورزى اشتغال دارند از شيعيان يا رافضه باشند كه به «النواخله» (1) 10 شهرت دارند؛ زيرا در ميان درختان نخل زندگى مى كنند.

اينان خانوارهاى بزرگى بوده و به شجاعت شهرت دارند و بويژه هنگام اشغال مدينه توسط وهابيان، اينان مقاومت سرسختانه اى نمودند و بنابه روايت تاريخ و آگاهان، نواخله از نسل كشاورزانى مى باشند كه در باغها و كشتزارهاى امام حسن- ع- به كار مشغول بوده اند، بورخارت مى گويد:

نواخله روابط خانوادگى نزديكى با هم داشته و كمتر از خانواده هاى غريب و ناآشنا همسر اختيار مى كنند و غالب اين مردمان تا هنگامى كه در نخلستانهاى خود هستند، تظاهر به تشيع مى كنند ليكن هنگامى كه به شهر مى آيند ادعاء مى كنند سنّى هستند، گروهى از نواخله در حومه مدينه سكونت گزيدند و كار قصابى را پيشه خود قرار دادند، و در صحراى مشرق مدينه و در فاصله سه روز راه از شهر، قبيله اى به نام «بنى على» سكونت دارند كه همگى معتقد به مذهب ايرانيان (شيعه) مى باشند. بورخارت از اين كه در شهر مقدس اسلام مكه از سوى زيديه و مدينه توسط شيعيان احاطه شده است اظهار تعجب مى كند، و مى گويد به نظر مى رسد هيچ گونه تلاشى براى راندن آنان انجام نمى گيرد!


1- - امروزه اينان به شيعيان نخاوله مشهورند.

ص: 124

از ديگر خانواده هاى قديمى در مدينه، مى توان از آنانى كه از نسل عباسيان مى باشند نام برد، ليكن اين مردمان كه به «الخليفه»؛ يعنى بازماندگان از نسل خلفا شهرت دارند امروزه مردمانى فقير و كم اهميتند.

بورخارت آنگاه به عمده مردمان مدينه اشاره دارد و مى گويد: نسل دوم و سوم مردمان غير عربى كه به مدينه هجرت كرده اند به تدريج عرب شده و آثار عربيت را حتى در شكل ظاهرى چهره آنان مى توان مشاهده كرد. وى در پايان اين فصل درباره پوشش و لباس مردم مدينه و اسلحه آنان و وضعيت اقتصادى و تجارت و خوراك و عادات و رسوم و طبايع آنها به تفصيل سخن مى گويد.

سر ريچارد بورتون

پس از گذشت چهل سال از سفر بورخارت، جهانگرد ديگرى به نام سر ريچارد بورتون در سال 1853 ميلادى به ديدار از مكه و مدينه نائل آمد، اين انگليسى توانست با مهارت تمام حقيقت شخصيت خود را از همگان مخفى كند و بدين گونه مدت درازى را در مدينه و مكه به گردش و ديدار از آثار آن بپردازد و مناسك حج را نيز بجاى آورد. او خود را افغانى و به نام «عبداللَّه» معرفى نمود و بدين گونه حقيقتش بر كسى فاش نشد.

بورتون سفرنامه جالبى در دو جلد از خود بر جاى گذاشت كه مطالعه آن نشان مى دهد او به راحتى توانسته است همه مطالب را درباره اين دو شهر جمع آورى نموده و در كتاب خود بياورد. (1) 11


1- 1- Burton, Richard F- Personal Narrative of a Piligrimauleto AL Madinah d Me ccah. Edited by his wife isabel Burtton( London 03691. Memorial edition.

ص: 125

و برغم اين كه در سفرنامه خود مطالبى غير واقعى و خلاف حقيقت از اسلام و مسلمانان آورده، ليكن نوشته او از جنبه هاى بحث و تحقيق و بويژه جنبه هاى تاريخى و جغرافيا ارزش فراوانى دارد.

بورتون در 25 جولاى 1853 از راه بندر ينبع كه از بنادر درياى سرخ است به مدينه رسيد و پيش از رسيدن به شهر، دورنماى آن را اين گونه توصيف مى كند: در برابر ديدگانم دشتى وسيع قرار داشت كه منتهى اليه آن سرزمينهاى نجديان پرخاشگر است، و در سمت راست شهر تپه هاى سنگى تيره و عبوسى ديده مى شود كه كوه احُد است، و در دشت ميان اين دو مرغزار سرسبزى است كه در ميان آن يك يا دو گنبد سفيد نمايان بود، اين دشت سرسبز در سمت راست تا نخلستانها و باغهاى سرسبز قبا كه همچون نگين سبز زمردى در ميان دشت تيره تلألؤ داشت ادامه مى يافت، و فضاى اين دشت را آفتاب پگاه پوششى از مِه پراكنده همراه با شبنم داده بود، در فاصله دو ميلى از اين ديدگاه شهر مدينه منوره وسيع و فراخ به نظر مى رسيد، ليكن هنگامى كه به نزديكى شهر رسيدم به اشتباه خود پى بردم.

دشت مدينه در منتهى اليه جاده پر پيچ و خمى كه از حرّه مى گذشت قرار داشت، ورودى شهر بر بلنداى مستطيل شكلى قرار داشت كه از ميان باروى گلى شهر مى گذشت، اين دروازه نام «العنبرى» داشت، و در سمت راست آن گنبد و گلدسته هاى زيباى تركى ديده مى شد كه از آن تكيه اى است كه محمد على پاشا آن را براى مسافران درويش ساخته است. پس از اين تكيه در امتداد يك خط دراز مجموعه اى از ساختمانهاى كوتاه سفيد رنگ با پنجره هاى نازيبا قرار دارد و در ميان نخلستانهاى شمال مدينه، ساختمان مخروبه، سقاخانه اى به وضوح ديده مى شد و در فاصله ميان اين مخروبه و قلعه نظامى شهر ساختمان كاخى به سبك كاخهاى تركيه را ديدم كه

ص: 126

همان قصر حاكم بود، در گوشه شمال غربى باروى شهر قلعه سفيد رنگ مستطيل شكلى را ديدم كه بخشهايى از آن بر پايه هاى سنگى بنا شده بود كه يادآور مظهر باروها و ساختمانهاى اروپايى را داشت، از اين جهت تقارن عجيبى ميان اين مظهر و پيشينه شرقى آن در ذهن تداعى مى شد، در حومه شهر مدينه كه «المناخة» نام دارد و در ميان قطعات تيره سنگ كوهها و تپه ها و ساختمانهاى سنگى ميان آن، گنبد و گلدسته هاى نوساز 5 مسجد ديده مى شود كه تلألؤ خاصى دارند و در پس آن در منتهى اليه شرق مدينه جوهره اصلى شهر كه همانا برجهاى چهارگانه (شايد مقصود او گلدسته هاى حرم باشد) و گنبد سبز رنگ زيبا، كه در زير آن پيامبر آرميده است، چشم را خيره مى كند، و كمى دورتر از آن، تعدادى گنبد سفيد كه بر روى سطحى سبز رنگ بنا شده ديده مى شود (قبرستان بقيع) از اين نقطه، و به سمت جنوب باغها و نخلستانهاى عظيمى به چشم مى خورد كه در تاريخ اسلام به «درختان مدينه» شهرت دارد و در پس آنها دشتهايى قرار دارد كه پوشيده از سنگهاى سياه آتشفشانى است كه در ميان آنها راههاى پر پيچ و خمى براى عبور كاروان شتران باز شده است.

بورتون آنگاه به مراسم استقبال از رسيدن او به شهر پرداخته، مى گويد: عربها معمولًا در اين گونه وضيعيتها از ديگر اقوام شرقى، از عواطف و احساسات بيشترى برخوردارند؛ زيرا در خميره آنها محبت و عاطفه بيشترى نهفته است و مى توانند عواطف و علاقه خود را به تازه وارد به بهترين شكلى ابراز نمايند، مى گويد پس از آن كه كاروان از دروازه العنبرى گذشت، گروه گروه در معبر خاكى به حركت درآمده و از محله العنبريه- كه مهمترين محله حومه شهر است- عبور نمودند، آنگاه از روى پلى سنگى با يك دهانه كه بر روى مسيلى به نام «السيح» ساخته شده بود

ص: 127

تصوير صفحه 277 كتاب

ص: 128

گذشتند و پس از طى مسافت كوتاهى، به دشت «المناخه» رسيدند؛ جايى كه مستقيماً مسافرين را به دروازه مصرى مى رساند.

تفاوت ميان مكه و مدينه

بورتون در يكى از بخشهاى سفرنامه خود به برتريهاى مكه و مدينه نسبت به همديگر پرداخته و مى گويد: مسجد النبى يكى از دو حرم است و دومين مسجد از ميان مساجد سه گانه اسلامى است كه محل عبادت به شمار مى رود و دو مسجد ديگر؛ يكى مسجد الحرام در مكه است كه پيشينه قداست آن به ابراهيم خليل مى رسد و ديگرى مسجد الأقصى در بيت المقدس است و گروهى به اين سه مسجد چهارمى را اضافه كرده اند كه همانا «مسجد التقوى» در قبا است، و در روايتى از پيامبر- ص- آمده است كه:

«الصلاة في مسجدي هذا خيرٌ من ألف صلاة في أماكن أخرى، الّا المسجد الحرام.»

از اين روست مسافرى كه براى زيارت به مدينه مى رود بر او لازم است نمازهاى پنج گانه خود را در مسجد و روز خود را به خواندن قرآن و شبها را به تفكر و تأمل در آن بگذراند. نامى كه براى بازديد از مسجد النبى و ديدار از مقدسات آن معمول و متداول است «الزيارة» مى باشد و ميان اين زيارت و آنچه كه مسلمانان در مكه انجام مى دهند تفاوت وجود دارد؛ زيرا قرآن حج را بر همه مسلمانان واجب كرده و بايد در طول عمر خود يكبار آن را به جاى آورند، ليكن زيارت كارى است مستحب و نيكو.

علاوه بر اين، طوافى كه گِردخانه خدا در مكه انجام مى گرفت در مدينه وگرد قبر پيامبر انجام نمى شود، همچنين زيارت كننده لباس احرام نمى پوشد

ص: 129

و نبايد قبر مطهر را دست ماليده و يا سينه خود را بر روى آن قرار دهد و يا صورت خود را با خاك و غبار اطراف آن آميزش دهد؛ كارهايى كه هر مسلمان در مكه انجام مى دهد. و به نظرم همين چند مورد تفاوت كافى است كه ارزش و قداست مكه را برتر كند، ليكن نظرات مردم بويژه در شرق متفاوت است، از اين رو مالكيها براى مدينه ارزشى بيش از مكه قائلند، آنان معتقدند وجود قبر پيامبر- ص- و قدسيت شهر و منافع دينى در آن بيش از مكه است، و برخى ديگر معتقدند كه پيامبر محل و شهر مهاجرت خود را بر ديگر شهرها برترى داده است؛ همان گونه كه ابراهيم- ع- مكه را برترى داد. همچنين روايت ديگرى مى گويد: «جسم هر فردى از همان زمينى است كه در آن مدفون مى شود از اين رو شهر مدينه اين شرف را داشته است كه مواد جسم پيامبر را بدو دهد. اما افرادى نظير عمر بن خطاب نمى دانسته اند كدام يك را بر ديگرى ترجيح دهند، و اما وهابيان از آنجايى كه معتقد به شفاعت پيامبر در روز قيامت نبودند و قبر پيامبر را همچون ديگر قبور مردگان بشمار مى آوردند و معتقد بودند كه جايگاهى است كه سبب مى شود برخى مسلمانان احمق! به عبادتهاى مشركانه بپردازند، از اين رو نسبت به آن بى حرمتى روا داشته و محتويات آن جايگاه مقدس را به گونه وحشيانه اى غارت كرده و علاوه بر اسائه ادب به آن، از وارد شدن زوّار سرزمينهاى دور به مدينه جلوگيرى به عمل آوردند، ليكن عموم مسلمانان بر اين اعتقادند كه بيت اللَّه الحرام بر همه موجودات عالم فضيلت و برترى دارد، اما در عين حال معتقدند كه شهر مدينه ارزشمندتر و والاتر از تمامى شهر مكه و تمامى سرزمينهاى جهان بجز بيت اللَّه الحرام مى باشد، البته اعتراف و اعتقاد به اين فضيلت بدين معنا نيست كه ساكنين مكه افضل از ساكنين مدينه مى باشند، ليكن اهالى مكه در عين حال

ص: 130

معتقدند كه آنان بر مردم مدينه برترى دارند، و همين اعتقاد را مردم مدينه نيز دارند.

حرم پيامبر

بورتون هنگامى كه قصد وارد شدن به داخل حرم مقدس را داشت، از اين كه اين مكان مقدس فاقد هرگونه نماو سر در خارجى بود تعجب نمود، وضيعتى كه هرگز در مقام و شأن چنين جايگاه مقدسى نمى باشد، از اين رو مى گويد: اين مسجد به عنوان يك مكان مقدس فاقد هرگونه جلال و زيبايى است! علاوه بر اين، او پس از آن كه از دروازه «باب الرحمه» وارد مسجد گرديد، از منظره عادى و تزيينات بى ارزش و بدور از ارزش هنرى و مادى كه جايگاهى را كه تمامى مسلمانان در شرق و غرب جهان آن را تقديس مى نمايند قرار گرفته است، شگفت زده شد. وى مى گويد مسجد پيامبر با مسجد الحرام تفاوت دارد و در عين سادگى بيننده را تحت تأثير فلسفه وجودى خود، كه همانا تعبير از يگانگى است، قرار مى دهد، اما مى گويد: هر مقدار كه به مسجد پيامبر بيشتر دقت نمودم آن را جايگاهى برابر با حوزه هنرهاى درجه دو و يا مغازه عتيقه فروشى كه مملّو از جنسهاى كم بها با پوششى تصنعى از آبرو دارى فقرا يافتم!

مسجد پيامبر ساختمانى است به شكل متوازى الأضلاع كه بلندى آن بيش از 420 قدم و پهناى آن 340 قدم مى باشد، و بلنداى آن از سوى شمال به جنوب مى باشد، و همانند سبك ساختمانى تمامى ساختمانهاى مذهبى اسلام داراى حياطى سرباز در ميانه ساختمان مى باشد كه بدان صحن يا حوش يا حصوه و يا رمله مى گويند. گرداگرد فضا را شبستانهايى با ستونهاى متعدد؛ همانند ديرهاى ايتاليا فرا گرفته و سقف اين رواقها را

ص: 131

سطحى يكسان به همراه گنبدهاى كوچك نيم نارنجى مشابه گنبدهاى اسپانيا پوشانده است، رواقها به چهار بخش تقسيم مى شوند كه به وسيله راهروهاى باريكى با يكديگر در ارتباط بوده و از سطح مسجد 4 يا 5 پله پايين تر است، اين رواقها سرتاسر ضلع شمالى را فرا گرفته و به نام پادشاه عثمانى به «الرواق المجيدى» شهرت دارد، همچنين در ضلع شرقى رواق ادامه دارد كه به علت وجود آرامگاه حضرت فاطمه- س- به نام رواق باب النساء شهرت يافته است و همواره زنها از اين دروازه براى زيارت قبر مقدس به داخل مسجد وارد مى شوند. اما بيشترين فضاى رواقها را بخش جنوبى مسجد، به همراه تعداد زيادى از ستون ها كه گرداگرد روضه را فرا گرفته اند، در بردارد و در حقيقت اين بخش حرم آنچه را كه مقدس است در خود جاى داده، و در امتداد ديواره غربى مسجد كه به رواق باب الرحمه شهرت دارد، رواقى برابر با رواق سمت شرقى مى باشد.

اين چهار رواق مقدس را كه نماى برابرى دارند از داخل ستونهايى برپا داشته اند كه از لحاظ شكل و مواد ساختمانى نا برابرند، اما كف رواق جنوبى كه در بخشى از آن ضريح مقدس قرار دارد با سنگهاى مرمر سفيد زيبا كه در ميان آنها به طرز جالبى نماسازى شده پوشانيده شده و بر روى اين سنگفرش حصيرهاى خشن كه بر روى آن فرشهاى كثيف و پاره كه بر اثر استفاده فراوان مؤمنان از آن ساييده شده، پوشيده مى باشد.

گلدسته ها

تعداد مناره هاى حرم شريف پنج است، ليكن يكى از اين پنج تا كه مناره «شكيليه» نام دارد و در زاويه شمال شرقى حرم مى باشد منهدم گرديده و هم اكنون مشغول ساختن گلدسته جديدى در جاى آن مى باشند.

ص: 132

اما مناره «باب السلام» در نزديكى دروازه اى به همين نام قرار دارد و همانند برجى دراز و زيبا است كه در بلنداى آن گوى بزرگى از مس به شكل مخروط تلألؤ دارد. اما مناره «باب الرحمه» در ميانه ديواره غربى مسجد قرار دارد واز لحاظ شكل ظاهرى ساده ترين گلدسته ها بشمار مى رود و در راستاى آن، دو محوطه حوضى شكل وجود دارد كه در بالاى محوطه دوم به شيوه متداول در گلدسته هاى تركيه و مصر سطح شيب دار مخروطى شكلى ساخته شده است. اما مناره «سليمانيه» در زاويه شمال شرقى مسجد برافراشته شده و نام آن برگرفته از نام سازنده آن؛ يعنى سلطان سليمان قانونى مى باشد، برجى است سنگى و استوار و مستحكم كه در راستاى گلدسته سه محوطه قرار دارد، و محوطه اول و دوم فضايى جند ضلعى است. اما محوطه سوم استوانه اى شكل مى باشد، و گرداگرد هر سه محوطه قرار دارد، و محوطه اول و دوم فضايى چند ضلعى است. اما محوطه سوم استوانه اى شكل مى باشد، و گرداگرد هر سه محوطه نرده هايى جهت حفاظت افراد گذارده شده است. و بالاخره مهمترين مناره حرم در زاويه جنوب شرقى مسجد قرار دارد، و اين گونه تصور مى شود كه مناره در جايى ساخته شده كه بلال- مؤذن پيامبر- از آنجا مؤمنان را به نماز دعوت مى كرده است، بورتون مى گويد: علت اهميت اين مأذنه بدين خاطر است كه معمولًا مؤذنين بلند مرتبه از آنجا به اذان گفتن مى پردازند. اين مأذنه همانند گلدسته سليمانيه، از سه محوطه تشكيل شده كه در اطراف آن نرده هاى حفاظتى قرار داده شده است. و منتهى اليه هر دو مناره به ساخته اى بيضى شكل كه از اطراف آن چوبهايى مثلثى شكل بيرون آمده ختم مى شود و بر روى اين چوبها در شبهاى عيد و مناسبتها- همانند شب رسيدن كاروان شامى- فانوسهاى نفتى آويزان مى گردد، و در حقيقت با اين

ص: 133

آويزها قصد اثبات مقوله خرافه اى كه در ميان اهالى مدينه شايع است كه همواره بر بالاى قبر پيامبر- ص- نورى تا اعماق آسمان برافراشته مى باشد را دارند!

ميان حجم و شكل ظاهرى اين چهار مناره، هيچ هماهنگى و تشابهى وجود ندارد، از اين رو براى كسى كه براى اولين بار بدانها نگاه مى كند بسيار منظره تعجب آورى ايجاد مى كند، گو اين كه مناره ها در مجموع از جلال و زيبايى برخوردارند.

بورتون مى گويد: چشمان او پس از چند روز اقامت در مدينه به اين وضعيت خو گرفت و توانست اختلاف حجم و شكل اين چهار مناره را هضم نمايد.

رواقها و ستونهاى حرم

ناهماهنگى و ناهمگونى گلدسته هاى حرم به رواقها و شبستانهايى كه در اطراف فضاى باز حرم است نيز سرايت كرده است. در امتداد بخش شمالى، ساختمان و رواقى است كه با يك رديف ستونهاى گرانيتى زيبا و همگون بر پا ايستاده است و زمين اين بخش را مرمرهاى زيبا پوشانده است. اما شبستان شرقى از سه رديف ستون تشكيل شده، ليكن عميق ترين رواقها را دو رواق غربى و بويژه جنوبى فرا گرفته كه ضريح مطهر نيز در آن قرار دارد، و در اين دو شبستان رديفهاى فراوانى از ستونهاى سنگى مى باشد، ليكن ستونهاى تمامى رواقها فاقد هماهنگى لازم وضرورى است. برخى از ستون ها از سنگهاى مرمر قيمتى و زيبا است و برخى ديگر از سنگهاى صيقل نايافته اى است كه با كاشيهاى كم بها و با رنگهاى قرمز و سياه- همانند چهره دلقكهايى كه در تئاترهاى لندن ظاهر مى شوند!-

ص: 134

پوشانيده شده است، علاوه بر اين، اين ستونها از لحاظ حجم نيز با يكديگر متفاوتند، براى نمونه ستونهاى رواق جنوبى در مقايسه با ساير ستونهاى ديگر شبستانها از ضخامت و حجم بيشترى برخوردار است، همچنين كمتر مى توان به دو تاج مشابه (كه در بالاى ستونها است) برخورد كرد، گذشته از اين كه برخى از آنها با ناآگاهى از اصول و فن معمارى ساختمانها و برخى ديگر بدون هر گونه ضابطه اى بنا شده اند؛ از اين رو است كه بورتون مى گويد: او نمى تواند تحسين و اعجاب خود نسبت به گلدسته ها را شامل حال ستون رواقها بنمايد. و در ميان اين ستونهايى كه سزاوار تعريف نيستند. سه ستون هست كه در تاريخ اسلام از شهرت به سزايى برخوردارند؛ از اين رو نام آنها به رنگ نوشته شده، همچنين 5 ستون ديگر از شرافت نام داشتن نيز برخوردارند، نخستين ستون به نام «المخلّق» است كه نام خود را از خلوقى (نام نوعى عطر) كه بدو در مناسبتهاى ويژه آلايند گرفته است، اين ستون در سمت راست محرابى كه جايگاه نماز گزاردن امام مسجد است قرار دارد و نشان دهنده جايگاهى است كه پيامبر- ص- پيش از ابداع منبر در آنجا مى ايستاده و با تكيه بر «اسطوانة الحنانة» خطبه نمازهاى جمعه را مى خوانده است. و ستون ديگر كه سومين ستون از دو سوى منبر و حجره پيامبر قرار دارد، به «اسطوانة القرعة» شهرت دارد؛ زيرا پيامبر به همسر خود فرموده بود:

«هرگاه مردم ارزش اين جايگاه را بدانند براى نماز گزاردن در آن به قرعه متوسل خواهند شد.»

در منابع تاريخى براى اين ستون دو نام ديگر كه يكى «عمود المهاجرين» و ديگرى «عمود المخلّق» نيز آمده است. در فاصله ميان 20 ذراعى «عمود المهاجرين» و دو ستون به حجره پيامبر و چهار ستون به

ص: 135

منبر پيامبر، ستون «عمود التوبه» يا «عمود ابى لبابه» قرار دارد، نام اين ستون برگرفته از حادثه اى است كه براى يكى از انصار به نام ابو لبابه رخ داد، اين مرد يهودى الأصل كه از قبيله أوس بود، هنگامى كه براى گفتگو درباره قبيله بنى قريظه، كه از قبائل يهود مدينه بودند، نزد پيامبر حضور يافت مرتكب جسارتى شد و پس از پشيمانى به منظور اظهار توبه و قبول آن از سوى خداوند و پيامبر خود را به درخت خرمايى كه در اين جايگاه بود بست و بدين گونه پيشمانى خود را اظهار نمود.

اما ستونهايى كه از شهرت كمترى برخوردارند؛ عبارتند از: «اسطوانة السرير» و آن جايگاهى است كه همواره پيامبر- ص- در آنجا بر روى نشيمنگاهى كه از برگ درخت خرما ساخته شده بود، مى نشست و به تأمل مى پرداخت و ديگر «اسطوانه على» است كه جايگاه نماز گزاردن على بن ابى طالب- ع- پسر عموى پيامبر است كه در نزديكى پسر عموى خود به نماز مى ايستاده است. سومين ستون به نام «اسطوانة الوفود» است كه پيامبر- ص- در آنجا سفرا و نمايندگان و فرستادگان مناطق و سرزمينها را به حضور مى پذيرفته است. چهارمين ستون «اسطوانة التهجد» است و آن نمايانگر جايگاهى است كه پيامبر همواره شبها در آنجا به عبادت مى پرداخته است. و بالاخره پنجمين ستون به «مقام جبرائيل» شهرت دارد، اين ستون نام ديگرى نيز دارد كه «مربعة البعير» است و بورتون در تفسير اين نام در حيرت مانده است.

رواقهاى چهارگانه مسجد مدينه به فضاى بازى (صحن) كه در ميان اينها قرار دارد و به شكل متوازى الأضلاع مى باشد، باز مى شوند و آنچه كه در اين صحن جلب توجه مى كند همانا نرده هاى چوبى مربع شكلى است كه گرداگرد باغچه اى را كه در ميان مردم به «حديقه ستّنا فاطمه» باغچه

ص: 136

حضرت فاطمه» شهرت دارد، محصور نموده كه در آن 12 درخت خرما قرار دارد كه به خوبى از آنها نگهدارى شده و خواجگان حرم همه ساله خرماى آنها را به سلطان عثمانى و بزرگان مسلمانان هديه مى كنند. در ميان اين درختهاى خرما، باقيمانده درخت سدر كهنسالى است كه برگهاى آن به قيمتهاى گزاف فروخته مى شود. در نزديكى اين باغچه پيشتر ساختمان كوچكى بوده است كه بورخارت هنگام ديدار خود در 40 سال قبل از آن ياد كرده است، ليكن اين ساختمان كه به «قبة الزيت» يا «قبة الشمع» شهرت داشته 3- 4 سال پيش ويران گرديد.

آرامگاه پيامبر

بورتون فصل پايانى بخشهاى توصيف حرم را به آرامگاه و مدفن پيامبر- ص- اختصاص داده است، و او در اين باره با تشكيك در درستى و حقيقت قبر پيامبر سخن خود را آغاز مى كند و مى گويد: با اين كه تمامى مسلمانان؛ اعم از زن و مرد وبا سواد وبى سواد براين اعتقادند كه پيكر پيامبر درحجره خودآرميده است، ليكن من نمى توانم شك و شبهه قلبى خود را در صحت اين آرامگاه ابراز ندارم و معتقدم كه همان گونه كه وجود قبر مسيح در بيت المقدس مشكوك است، قبر پيامبر نيز آن چنان است! زيرا بايد توجه داشت كه پس از درگذشت پيامبر آشوبى برپا گرديد و گروهى از مردمان معتقد به جاودانگى پيامبر شدند و خبر مرگ او را باور نداشتند و حتى برخى همانند عمر آنانى را كه به درگذشت پيامبر اعتقاد داشتند تهديد به مرگ نمود! و در اين ميانه و هنگامى كه جنازه پيامبر در بستر خود بود نزاع شديدى ميان مهاجرين و أنصار بر سر تصاحب خلافت رخ داد و گروهى نيز تهديد به آتش زدن خانه على و فاطمه كردند، خانه اى كه در

ص: 137

چند قدمى جايگاهى است كه امروزه آرامگاه پيامبر در آن قرار دارد. و در پايان همان روز عاقبت ابوبكر به خلافت رسيد. آنگاه بورتون به عللى كه سبب اين اعتقاد عجيب و نامأنوس گرديده، مى پردازد و مى گويد: از روزهاى نخستين هرگز كسى از چگونگى و شكل ظاهرى قبر پيامبر آگاهى نداشته، از اين رو شكل ظاهرى گورها در برخى از كشورهاى اسلامى مسطح و افقى بوده و در برخى ديگر محدّب مى باشد و اگر قبر پيامبر براى مسلمانان معلوم بود شكل آن سنتى براى مسلمانان مى شد و ناآگاهى از آن مسلمانان را اين گونه سر در گم كرده است. علاوه بر اين، رواياتى كه سمهودى- از مورخين مورد اعتماد- نقل نموده متناقض است؛ زيرا او نخست به توصيف آرامگاه مطهر پيامبر پرداخته، ولى در ادامه سخن خود به صراحت مى گويد: هنگامى كه قايتباى به ترميم و بازسازى حجره و آرامگاه پيامبر پرداخت، او به داخل رفته و چيزى جز سه گور در عمق زمين كه خالى بوده نيافته است. با توجه به اين گفتار بايد گفت كه شيعيان در دورانهاى طولانى- كه چندين قرن بدرازا كشيد- حاكميت خود بر مدينه جنازه پيامبر را به جاى ديگرى منتقل نموده اند! و به اعتقاد من داستان پرتو نورى كه هم مسلمانان بدان اعتقاد داشته و مى گويند اين نور از گرداگرد قبر پيامبر بر مى تابد و چشمان را خيره مى كند، خرافه اى است از سوى نگهبانان قبر مقدس براى پرده پوشى بر اين راز وحشتناك!

سازمان و تشكيلات اداره حرم

بورتون در بخشى از كتاب خود به وضعيت سازماندهى مسائل ادارى و آموزشى حرم پيامبر پرداخته و مى گويد: اين تشكيلات و سازمان از سال 1814 ميلادى كه بورخات در سفر خود به مدينه به توصيف آن پرداخته،

ص: 138

تغييرات فراوانى كرده است و سبب عمده آن نسلى از تركان متولد در مدينه هستند كه از نفوذ و قدرت فراوانى برخوردار شده اند، از اين روست كه منصب شيخ الحرم كه در دوران بورخارت به عهده يكى از خواجگان حرم بود، اينك به عهده يكى از پاشاهاى ترك به نام عثمان مى باشد، اين پاشا را دربار استانبول با حقوقى برابر با سى هزار قروش در ماه منصوب نموده و دستيار و معاون او خواجه اى سياه با عنوان «رئيس الأغوات» با حقوق ماهيانه پنج هزار قروش مى باشد. نام اين خواجه «طيفور آغا» است كه يكى از خواجگان شاهزاده عصمت خانم، خواهر سلطان محمود خليفه متوفاى عثمانى مى باشد. نام رسمى رئيس خزانه حرم كه عهده دار نظارت بر خزانه است، «مدير حرم» مى باشد و حقوق ماهانه او هزار و پانصد قروش است. او داراى دستيارى است به نام «نقيب» كه ماهانه هزار قروش حقوق دارد. اما خواجگان حرم كه تعداد آنها بالغ بر يكصد و بيست نفر است، داراى سه سرور مى باشند كه هر كدام در ماه 700 تا هزار قروش حقوق مى گيرند. خواجگان حرم بر سه گروهند:

1- دربانان كه عهده دار باز و بستن دربهاى حرمند

2- خبزيه كه عهده دار نظافت و جاروب نمودن قسمتهاى مقدس و پاك حرم مى باشند.

3- البطالين كه عهده دار نظافت و جاروب نمودن ديگر بخشهاى حرم هستند، علاوه بر اين، تنبيه و بيدار نمودن آنانى كه در مسجد خوابيده اند را نيز به عهده دارند، و تقريباً وظيفه اى برابر كار «شماس» در كليساها را دارند، و هر يك از اين خواجگان به رغم اين كه بطور افتخارى خدمت مى كنند، حقوق ماهانه اى ميان 250 تا 500 قروش دريافت مى كنند بيشتر آنان ازدواج كرده اند برخى داراى 3 يا 4 همسر مى باشند.

ص: 139

علاوه بر اين خواجگان، حرم داراى گروهى خادم است كه به «فرّاش» شهرت دارند و تقريباً غالب خانواده هاى متوسط و پايين مدينه از اين گروهند. اين فراشها به گروههايى 30 تايى تقسيم مى شوند كه بطور متناوب، هفته اى يكبار به كار پرداخته و در ازاى آن يك غازى كه معادل 22 قروش است دستمزد مى گيرند. كار اين افراد منحصر به پاك نمودن زمينها و جمع آورى خاك و خاشاك و جمع و پهن نمودن زيراندازها و فرشها و يا رسيدگى به وضع چراغهاى نفتى و جز اينها مى باشد.

پست ترين گروه از خدمتكاران حرم، گروهى هستند كه در خدمت «شيخ السقاقى» مى باشند، اينان كه 40 يا 50 نفرند، عهده دار رساندن آب به زوّار و پاشيدن آب بر روى زمينها و باغچه ها مى باشند.

اما سازمان مذهبى داراى تشكيلاتى وسيع تر از سازمان ادارى مدينه است، اين سازمان متشكل است از: يك نفر قاضى كه همه ساله او را از استانبول منصوب و به مدينه گسيل مى كنند، اين قاضى همواره 12 ماه در مدينه به قضاوت مى پردازد و آنگاه به مكه منتقل شده و پس از گذراندن يك سال در آنجا عاقبت به استانبول باز مى گردد او داراى سه دستيار مى باشد كه نام «مفتى» را دارند: 1- مفتى شافعى 2- مفتى حنفى 3- مفتى مالكى. و هر يك از اين سه نفر، در ماه 200 تا 250 قروش حقوق دارند. اما اذان گويان حرم، كه در اينجا به «الرؤساء» شهرت دارند، فراوانند: يك گروه از اينها كه از طبقات پايين و فقيرند، عبارتند از 48 يا 49 مؤذن، كه رياست آنان را 6 تن از مؤذنان بزرگ به عهده دارند، و در رأس اين 6 تن شيخ الرؤساء است كه مهمترين مؤذن به شمار مى رود و تنها اوست كه اجازه دارد از مأذنه اصلى مسجد اذان بگويد. اين شيخ در ماه 150 قروش حقوق دارد، و هر يك از 6 شيخ در ماه يكصد قروش حقوق دارند، اما هر يك از

ص: 140

اذان گويان عادى در هر ماه مبلغ 60 قروش مى گيرند.

در حرم گروه ديگرى وجود دارند كه عهده دار وظيفه وعظ و ارشاد و خطابه و امامت جمعه را دارند و تعداد اين افراد به 45 نفر مى رسد و هر كدام ماهانه 120 قروش حقوق دارند. اين گروه تحت فرمان رئيس الخطباء هستند. علاوه بر اينها حرم داراى 75 امام جماعت مى باشد كه در رأس آنها شيخ الأئمه قرار دارد و هر كدام در ماه مبلغ 120 قروش حقوق دريافت مى كنند.

بورتون مى گويد: او نتوانسته است از مبلغ واقعى بودجه اى كه ساليانه از استانبول و قاهره به مدينه حواله مى شود، آگاهى يابد، ليكن مى گويد مشهور ميان مردم اين است كه اين افراد خدمتگذار به حرم، معمولًا بيش از نيمى از حقوق خود را دريافت نمى دارند و نيم ديگر آن به چنگ ديگران مى افتد. و سنت جاريه بر اين است كه معمولًا گروهى كه عبارتند از: مفتيها و رئيس الخطباء و منشى قاضى، صدقات و موقوفات ارسالى به مدينه را دريافت داشته و آن اموال را ميان خانواده هاى نيازمند با توجه به تعداد افراد آن، تقسيم مى كنند. خانواده هاى نيازمند طبق تقسيم بندى معينى عطيه و بخششها و موقوفات را دريافت مى كنند كه عبارتند از:

1- امامان جماعت و خطيبان و سخنوران 2- سادات از نسل پيامبر- ص- 3- فقها و ملايان 4- عامه مردم مدينه و حتى مجاورين.

بورتون مى گويد: او اين اطلاعات را از شخصى به نام عمر افندى كه خود از گروه دوم شمرده مى شود، به دست آورده است و اين شخص به او گفته است كه مستمرى ساليانه او از اين راه مبلغى معادل 3 تا 15 ريال است.

ص: 141

شهروندان مدينه

پيشتر در اين سفرنامه بخشهايى از خاطرات و گفته هاى بورخارت درباره ساكنين شهر مدينه در سال 1814 م. گذشت و اينك گفته هاى بورتون را پس از 40 سال از آن تاريخ درباره همان موضوع با انتخاب آن قسمتهايى كه بورخارت در سفرنامه خود از آنها ياد نكرده است ارائه مى كنيم.

بورتون مى گويد: گروه اندكى از نسل ياران پيامبر در مدينه به سر مى برند و او تنها نام 4 خانواده را به ياد مى آورد كه عبارتند از:

1- خانواده انصارى؛ كه از نسل أبو ايوب انصارى مى باشند، اين خانواده اصيل كه در طى 1500 سال بر اثر زاد و ولد گسترش يافته است، عهده دار مناصب كليددارى مسجد قبا و امامت حرم مقدس مى باشند ليكن در عين حال از خانواده هاى با نفوذ و ثروتمند شمرده نمى شوند.

2- خانواده أبى جود؛ از اين خانواده همواره گروهى به عنوان امامت حرم و مؤذن مشغولند، ليكن مشهور آن است كه از سالهاى ميانه قرن پانزدهم ميلادى، اين خانواده رو به نابودى رفته و تنها باقيمانده آنان يك دختر و پسر بوده اند، از سوى ديگر جهانگرد مغربى، ابن جبير مى گويد: او در مدينه مؤذنى را ديده است كه خود را از نسل بلال مؤذن پيامبر مى دانست و به حرفه مؤذنى- كه حرفه ويژه خانوادگى آنان است- اشتغال داشت.

3- خانواده الشعب؛ و اين خانواده اى است بسيار گسترده كه گروهى از آنان به حرفه تجارت و مسافرت و گروهى ديگر به خادمى حرم شريف مشغولند.

4- بيت الكرانى؛ كه غالب افراد اين خانواده به كارهاى تجارتى

ص: 142

مى پردازند.

آنگاه بورتون به وضعيت شيعيان مدينه، در محله نخاوله پرداخته ولى متأسفانه نسبتهاى ناروا و نامعقولى به آنان مى زند كه از عقل و منطق و حقيقت بدور بوده و احتمالًا او تنها ناقل روايت و گفتار متعصبينى است كه اين سخنان مجعول را بدو گفته اند، و پيشتر گفته شد اينان گروهى از كشاورزان بودند كه در صدر اسلام در املاك امام حسن- ع- به كار مشغول بوده اند.

بورتون سپس از خانواده بنى حسين، والخليفيّه، و الصديقية از نسل ابوبكر و بنى النجار ياد كرده و آنگاه در 28 صفحه به تحليل اوضاع اجتماعى مردم مدينه مى پردازد.

بقيع

بورتون در سفر خود به ديدن قبرستان بقيع شتافته است، از اين رو به همراه همسفران خود از مسير درب الجنازه كه به موازات باروى جنوبى شهر است، از مدينه بيرون رفته و خود را به بقيع رسانده است. او هنگامى كه خود را در برابر قبرستان بقيع مى يابد به نقل روايات تاريخى پرداخته و مى گويد:

بنابه يك روايت هفتاد هزار قديس و به روايتى ديگر يكصد هزار قديس در روز قيامت سر از خاك گورستان بقيع بر خواهند آورد. در اين گورستان يكصد هزار صحابى و گروه بى شمارى از سادات، در طى قرنها مدفون شده اند. ليكن به علّت آن كه پيشتر علامتى بر گورها قرار داده نمى شده، از اين رو آثار و شواهد اين آرامگاه ها و نام مردگان آن از ميان رفته است. در روز قيامت نخستين انسانى كه سر از خاك برخواهد آورد

ص: 143

پيامبر- ص- و خلفاى اويند و سپس مردگان بقيع و سپس مدفونين «جنةالمُعلّا» ى مكه مكرمه وارد قيامت خواهند شد. نخستين مسلمانى كه در بقيع دفن شد يكى از صحابه به نام عثمان بن مظعون است. او نخستين مهاجرى بود كه در مدينه درگذشت و در روز سوم شعبان سال سوم هجرت پس از آن كه پيامبر بوسه اى بر پيشانى جنازه او نهاد، دستور فرمود او را در ديدرس از خانه اش دفن نمايند. در آن روزگار بقيع دشتى بود كه سطح آن را درختچه هايى به نام «غرقد» مى پوشانيد؛ از اين رو درختچه ها را قطع نموده و عثمان بن مظعون را در ميانه دشت به خاك سپردند و آنگاه پيامبر- ص- با دو دست مبارك خود دو قطعه سنگ بر بالاى سر و پاهاى او به عنوان علامت قرار داد. بورتون مى گويد: بعدها مروان بن حكم براى از ميان بردن موقعيت اين قبر، اين دو سنگ را برداشت ليكن اين كارِ نماينده معاويه با تنفر عمومى روبرو گشت و احتمالًا عثمان بن مظعون از دشمنان بنى اميّه بشمار مى رفت و با گذشت زمان قبه اى بر قبر عثمان ساخته شد.

پس از عثمان دومين قبر از آن ابراهيم فرزند دوم پيامبر- ص- بود كه در نزديكى عثمان دفن شد و از آن پس بقيع گورستان مشهورى گرديد. اين گورستان كه آرامگاه اوليا و بزرگان اسلام است فاقد نظم هندسى است و گرداگرد آن را ديوارى فرا گرفته كه بخشهايى از آن با ديوارهاى محلات جنوب غربى شهر متصل است و تنها درب الجنازه آن را از باروى مدينه جدا مى كند و حدود ديوار شمالى را بقيع جاده اى است به نام «البادية الشرقى» كه از آغاز آن از «باب الجمعه» باروى شهر است. و با توجه به موقعيت و جمعيت مدينه و مردگان شهر؛ اعم از افراد ساكن در مدينه و يا مسافرين و غريبانى كه آرزوى دفن در بقيع را دارند- بجز رافضيها و كافران- اين گورستان بسيار كوچك به نظر مى آيد، از اين رو حتماً گورستان انباشته از

ص: 144

جنازه مردگان مى باشد. البته روش مسلمانان در دفن مردگان، گشايشى در بر طرف نمودن اين كمبود و فشردگى است و سبب مى گردد كه جنازه مردگان در مدت كوتاهى متلاشى گردد. در اين گورستان خبرى از سبزه و درخت و گُل و گياه و آنچه كه معمولًا ملالت و غم و اندوه گورستانهاى مسيحيان را از ميان مى برد، نمى باشد، حتى ساختمانهاى آن نيز بقدرى ساده و محقّر است كه ارزش سخن درباره آنها را ندارد و همين بناهاى ساده را نيز امير سعود و پيروان وهابى او به اين اعتقاد كه ساختن ضريح و بنا بر روى قبور حرام است و نيكوترين قبرها گورهاى مندرس است؛ منهدم نمودند. منظره و ديدگاه عمومى اين گورستان كه بورخارت آن را پيش از سال 1814 ميلادى ديده است اين گونه بوده: «تپه هاى پراكنده اى از خاك، گودالهايى متعدد و وسيع، انواع زباله، هيچ شاهد و نشانه اى از بودن گورى ....» ليكن بعدها دو تن از خلفاى عثمانى، يعنى سلطان عبدالحميد و سلطان محمود ساختمانهايى در اين گورستان بنا نمودند.

و پس از توصيف بورخارت، بورتون نيز ورود خود را به بقيع اين گونه توصيف مى كند: «وارد اين قبرستان مقدس شدم در حالى كه نخست پاى راست خود را پيش برده بگونه اى كه قصد وارد شدن به مسجد را داشته باشم، و پيش از وارد شدن براى پرهيز از سنخيت با رافضيان كفشهاى خود را از پايم درآوردم زيرا اهالى مدينه گو اين كه خود با كفش وارد بقيع مى شوند ليكن از ديدن ايرانيان كه همانند آنان با كفش وارد مى شوند بسيار خشمگين مى گردند، آنگاه به خواندن دعاى متعارف براى مردگان پرداختم و سپس دو سوره اخلاص و شهادت را خوانده و با پايان يافتن اين دعا دستهاى خود را بلند نمودم و سوره حمد را به آهستگى تكرار كردم و سپس دو دست را بر صورت خود كشيده و به راه خود ادامه دادم. پس از عبو از

ص: 145

باريكه راهى كه ضلع غربى بقيع را به مشرق آن وصل مى كند، به قبر عثمان رسيديم كه بر گور او ساختمان بسيار ساده اى قرار داشت اين خليفه پس از آن كه به قتل رسيد دوستان او تلاش فراوان نمودند تا او را در حجره مقدس دفن كنند ليكن انقلابيون مصرى سوگند ياد كردند كه مانع اين كار مى شوند و تنها پس از تهديد حبيبه همسر پيامبر- ص- و دختر ابوسفيان، اجازه انتقال شبانه جنازه او را به بقيع دادند، ليكن در بقيع نيز با مقاومت مردم روبرو شده و امكان دفن او فراهم نيامد، از اين رو شبانه جنازه او را در باغى كه در بيرون بقيع و در سمت مشرق قرار داشت و به نام «حصن كوكب» معروف بود دفن كردند، و بعدها مروان آن باغ را ضميمه بقيع نمود ما نيز بر روى گور عثمان ايستاده و دعايى خوانديم و خادم آنجا را با دادن صدقه اى كه ده قروش بود راضى نموديم. سپس چند قدم به سوى شمال بقيع برداشته و كمى نيز به سمت مشرق رفتيم آنگاه به قبر ابو سعيد خدرى رسيديم از از ياران پيامبر بود و گور او در بيرون قبرستان بقيع قرار داشت.

سومين جايگاهى را كه زيارت كرديم قبه اى بود كه در زير آن قبر حليمه بدويه (سعديه) دايه پيامبر قرار داشت و سپس راهمان را به سوى شمال ادامه داديم و به ساختمان كوچكى رسيديم كه بر روى زمين آن قطعات سنگ گِرد پراكنده شده بود، اين سنگها نشان از گور شهداى بقيع است كه به وسيله مسلم فرمانده جنايتكار خليفه فاسق يزيد بن معاويه به قتل رسيده اند، بورتون مى گويد: به سبب جناياتى كه يزيد بن معاويه درباره اهل بيت مرتكب شده است، مسلمانان از او نفرت دارند و او نزد مسلمانان يهوداى اسخريوطى مسلمانان است از اين رو امام شافعى به پيروان خود، اجازه لعن و نفرين او را داده است. علاوه بر اينان، بورتون مى گويد:

مسلمانان حنفى مذهب را ديده است كه آرام يزيد را لعن و نفرين مى كنند.

ص: 146

پنجمين قبّه در بقيع كه بورتون به ديدن آن رفته، از آنِ ابراهيم فرزند خردسال پيامبر بود كه در 6 ماهگى درگذشت (و بنا به روايتى در دو سالگى) ابراهيم فرزند كنيزى به نام ماريه قبطيه بود كه از سوى مقوقس، بزرگ قبطيهاى مصر و اسكندريه به پيامبر هديه گرديد. پس از مرگ اين كودك، خود پيامبر- ص- با دستهاى مباركش او را در گور قرار داده و بر روى او خاك ريخت، و مقدارى آب بر قبرش افشاند و سپس چند قطعه سنگ كوچك بر روى او نهاد و آخرين دعاى خود را نثار او نمود. گروه بسيارى از مسلمانان مقدس در اين بخش از بقيع مدفونند، زيرا هر مسلمانى آرزو مى كند در زمينى به خاك سپرده شود كه دستهاى مبارك پيامبر بدان شرافت بخشيده است.

پس از آن به ديدار گور نافع بن عمر، كه قارى مشهور است رفتيم. او قرآن را به تجويد و با صداى زيبا مى خوانده، در نزديكى او گور مالك بن انس قرار داشت، او زاده مدينه و از برجستگان اين شهر بود. هشتمين قبّه از آنِ عقيل بن ابى طالب برادر امام على- ع- بود. بورتون مى گويد: گفته مى شود كه عقيل در عهد معاويه در شام بدرود زندگى گفت، ليكن گروهى معتقدند او در بقيع مدفون است زيرا جنازه او را پس از مرگ به مدينه آوردند و در خانه اش كه به دار عقيل شهرت داشت، دفن نمودند. آنگاه به ديدار قبه اى رفتيم كه تمامى همسران پيامبر (بجز خديجه كه در مكه مدفون است) در آن آرميده اند، پيامبر 15 بار ازدواج نمود و 9 تن از آنان پس از رحلت پيامبر باقى ماندند. سپس به گور دختران پيامبر كه گفته مى شود ده تن بودند رسيديم و فاتحه اى خوانديم.

بورتون در ادامه از گدايان و فقيرانى كه به مردم چسبيده و تقاضاى كمك مى كنند نوشته و انواع آنان را بر مى شمرد، و در ادامه مى نويسد: (1) 12


1- جعفر الخليلى - محمدرضا فرهنگ، مكه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1384.

ص: 147

عاقبت و پيش از بيرون رفتن از بقيع براى يازدهمين بار در برابر يازدهمين قبه ايستاديم، اين قبه به «القبة العباسية» يا «قبة العباس عم النبى» شهرت دارد. بورتون مى گويد درباره چگونگى و آغاز و اختتام مراسم زيارت مردگان بقيع، ميان مردم اختلاف است؛ گروهى آغاز زيارت را از اين قبه مى دانند و گروهى آن را پايان مراسم مى دانند، ليكن ما در اين مورد پيرو شيخ حميد زيارت دهنده بوديم و او هم به خود جرأت تخطى و سرپيچى از سنّت معهوده را نمى داد. بورتون در توصيف قبة العباس مى گويد: اين قبه را كه بزرگترين و زيباترين قبه هاى بقيع به شمار مى رود در سال 519 ه.

توسط خلفاى بنى العباس ساخته شد، اين قبه در سمت راست كسى است كه وارد بقيع مى شود، و فزونى اهميت اين قبه را از تعداد فراوان گدايان اطراف آن مى توان پى برد، اين گدايان هنگامى كه گروههاى ايرانى را كه در اطراف اين قبه تجمع نموده و به دعا و گريه و نماز مى پردازند مى بينند، جايگاه مناسبى براى كاسبى خود به شمار آورده و در اطراف آنان تجمع مى كنند. هنگامى كه به سختى از ميان جمعيت راه خود را باز نموده و از دروازه قبه به داخل آن وارد شدم، در برابر خود تعدادى گور يافتم كه ميانه ساختمان را در بر مى گرفت و تنها فاصله كمى با ديوار داشت؛ بگونه اى كه تنها راهرو كوچك و باريكى ميان ديوار و قبور باقى مى ماند كه مردم مى توانستند عبور كنند. اطراف اين قبرها نرده بود و روى قبرها از پارچه هاى سبز رنگ كه بر روى آنهانوشته هاى سفيد رنگى منقوش بود پوشيده مى شد و اين گونه به نظر مى آمد كه تعداد فراوانى از اين پارچه ها بر روى هم انباشه شده است و شايد هم اين تصور من ناشى از شلوغى و ازدحام جمعيت در اطراف قبرهابودكه قدرت تشخيص مراكاهش مى داد. در سمت مشرق درون قبه قبرهاى امام حسن بن على نواده پيامبر و امام زين

ص: 148

العابدين بن الحسين و فرزند او امام محمد باقر (امام پنجم) و سپس فرزندش امام جعفر صادق- عليهم السلام- قرار داشت، اين افراد همگى از نسل پيامبرندكه درگور عموى پيامبر دفن شده اند. پس ازبيرون آمدن ازقبّه و رهايى از شرّ گدايان به سوى قبر منسوب به حضرت فاطمه كه در نزديكى ديوار جنوبى است رفتيم و به خواندن دعاى معروف پرداختيم. بورتون درباره اين قبر در جلد 2، صفحه 41 مى نويسد: به نظر مى آيد كه مورخان مسلمان از ترديد و ابهام در قبر واقعى حضرت فاطمه- س- شادمانند؛ زيرا برخى از آنها مى گويند آن حضرت در حرم مقدس دفن شده است و دليل آنها اين روايت تاريخى است كه مى گويد هنگامى كه فاطمه- س- مرگ خود را نزديك ديد بسيار شادمان گرديد و آنگاه برخاست و غسل بزرگ را انجام داد و لباسهاى پاكيزه اى در بر نمود و آنگاه حصيرى را بر روى زمين اتاق خود كه در نزديكى آرامگاه پيامبر بود انداخت و بر روى آن به سوى قبله آرميد و به اطرافيان خود گفت: من پاكيزه اى و جامه هاى پاك در بر دارم، پس به كسى اجازه ندهيد كه بر بدن من نظاره كند و پس از مرگ مرا در همين جايگاه دفن نماييد و هنگامى كه على- ع- شوهر او بازگشت همسر خود را مُرده يافت، از اين رو آخرين خواسته او را برآورده نمود، و عمر بن عبدالعزيز- خليفه اموى- كه به اين روايت تاريخى معتقد بود اتاق و حجره فاطمه- س- را به مدفن پيامبر ملحق نمود. اعتقاد عمومى نزد مسلمانان بر اين است كه قبر فاطمه- س- در فاصله اندكى از قبر پيامبر قرار دارد.

اما مورخانى كه معتقدند قبر فاطمه- س- در بقيع است به اين گفتار امام حسن استدلال مى كنند كه فرمود: «اگر اجازه نمى دهند در قبر جدم دفن شوم مرا نزد قبر مادرم در بقيع دفن كنيد» دنباله اين روايت مى گويد:

پس از درگذشت فاطمه- س- على- ع- و امّ سلمه او را شستشو دادند، ليكن

ص: 149

گروهى ديگر مى گويند اسماء بنت عميس، همسر ابوبكر، هنگام مرگ در نزديكى فاطمه- س- بود و به او وعده داد كه براى حمل جنازه او تابوتى از چوب خرما شبيه به جايگاه عروسان بسازد، آنگونه كه او در حبشه ديده بود، و پس از شنيدن اين وعده، فاطمه- س- براى نخستين بار پس از مرگ پدر خود تبسم نمود، و از او عهد گرفت تا هنگامى كه پيكر پاك او در اتاق است، اجازه ورود به كسى را ندهد، از اين رو اسماء هنگامى كه عايشه قصد ورود را داشت از او ممانعت نمود و عايشه گريان نزد پدر خود رفت و از رفتار اسما شكايت نمود و بدو گفت همسرش جايگاهى همانند جايگاه عروسان براى فاطمه ساخته است تا جنازه او را در آن حمل كند؛ ابوبكر به در خانه فاطمه رفت ليكن پس از شنيدن وصيت حضرت فاطمه از زبان همسر خود اعتراضى ننمود و به خانه اش بازگشت. پس از درگذشت فاطمه- س- مرگ او از كوچك و بزرگ پوشيده نگاه داشته شد و در نيمه شب با حضور گروه اندكى به همراه شويش حضرت على- ع- تشييع و به خاك سپرده شد.

اما جايگاه سومى كه گفته مى شود در آنجا به خاك سپرده شده است، مسجد كوچكى است كه در گوشه بقيع و در جنوب قبه عباس بن عبدالمطلب قرار دارد و به آن «بيت الحزن» گفته مى شد زيرا فاطمه- س- روزهاى پايانى عمر خود را به گريه و زارى بر پدر خود در آنجا بسر آورد.

امروزه زيارت كنندگان در دو جا به زيارت قبر فاطمه- س- مى پردازند؛ يكى در قبرستان بقيع، در قبة العباس و ديگرى در حرم پيامبر.

هنگامى كه قصد بيرون آمدن از بقيع را داشتيم، به سوى شمال آن و در حالى كه دروازه مدينه را در سمت چپ خود داشتيم حركت كرديم، در اين قسمت در سر راه قبه كوچكى را ديديم كه در آن عمه هاى پيامبر

ص: 150

(وبويژه صفيه دختر عبدالمطلب و خواهر حمزه و يكى از زنان نامدار و شجاع صدر اسلام) آرميده بودند.

مساجد مدينه

بنابه گفته بورتون در صفحه 44، جلد دوم، 50 تا 55 مسجد وجايگاه مقدس در مدينه مى باشد كه بيشتر اهالى مدينه از آنان بى اطلاعند و من با توجه به آنچه كه در زبان مردم است و آن را شنيده ام بازگو مى كنم.

در فاصله سه ميلى شمال غرب مدينه و در نزديكى دشت وادى العقيق، مسجد قبلتين قرار دارد كه برخى اين نام را بر مسجدى كه به نام «مسجد التقوى» در قبا است نيز مى گويند، ليكن برخى ديگر معتقدند هنگامى كه پيامبر- ص- در خانه پير زنى به نام امّ مبشّر غذايى ميل نمود، براى نماز به مسجد بنى سلمه عزيمت كرد و هنگامى كه در نخستين ركعت، نماز خود را به سوى بيت المقدس برگزار نمود جبرئيل به او وحى نمود كه روى خود را به سوى جنوب (مكه) نمايد و آنگاه او نماز خود را به سوى قبله تازه به پايان رساند و آگاه شدم كه اين مسجد، هم اكنون داراى ساختمانى محقّر و بدون ديوار يا مناره مى باشد، علاوه بر اين مسجد ديگرى به نام مسجد بنى ظفر يا مسجد البغله مى باشد و علت نام أخير او اين است كه در سمت جنوب آن سنگى قرار دارد كه بر روى آن آثار سم قاطر پيامبر مى باشد و اين قاطر همان چهارپايى است كه مقوقس آن را به همراه ماريه قبطيه و مركبى (الاغى) به نام يعفور به پيامبر هديه كرد. در اين مسجد قطعه سنگ مرمرى است كه پيامبر بر روى آن نشسته و به تلاوت قرآن گوش فرا داده است. و بنا به نقل مورّخان زنان بسيارى بر روى آن نشسته اند و به بركت آن از موهبت فرزند برخوردار شده اند. اين مسجد

ص: 151

در شرق بقيع قرار دارد.

در دشت نزديك قبا مسجدى است به نام «مسجد جمعه» و اين همان مسجدى است كه پيامبر پس از هجرت به مدينه، نخستين نماز جمعه را در آن برگزار كرد و مردم را موعظه فرمود.

مسجد ديگرى است به نام «مسجد الفضيخ» كه اين نام به خاطر رخ دادى است كه در آنجا رخ داده است و گفته مى شود كه روزى ابو ايوب انصارى با گروهى از دوستان خود در آنجا به شرابخوارى پرداختند و در همين هنگام خداوند نوشيدن شراب را حرام نمود و آنان شرابهاى خود را بر زمين ريخته و از نوشيدن آن خوددارى كردند و پيامبر در اين مسجد به مدّت 6 روز به نماز پرداخت و آن هنگامى بود كه براى سركوبى يهوديان بنى نضير مشغول بود، به اين مسجد همچنين مسجدالشمس گفته مى شود؛ زيرا مسجدى است كه نخستين أشعه آفتاب به آن مى تابد.

در مشرق مسجد الفضيخ مسجد ديگرى قرار دارد كه به «مسجد قريظه» شهرت يافته و اين نام به خاطر جايگاهى است كه پيامبر در آن به جنگ يهوديان بنى قريظه برخاست و اين هنگامى بود كه پيامبر خسته از جنگ خندق باز مى گشت و در اين جايگاه براى استراحت كوتاهى اقامت نمود ليكن ناگاه جبرئيل بر او ظاهر گشت و از وى خواست كه بدستور خداوند به جنگ باقيمانده كفار؛ يعنى يهود بنى قريظه بپردازد و او نيز خود را آماده نبرد نمود و بيرق را به دست على- ع- سپرد و بدين گونه او را فرمانده لشكر خود نمود و او نيز به جنگ آنان برخاست و همه را قلع و قمع كرد. اين عقوبت را كسى جز سعد بن معاذ كه بزرگ قبيله اوس بود و نزد او به حكميّت رفته بودند براى آنان تعيين نمود.

در آن نزديكى مسجدى است به نام «مشربه امّ ابراهيم» و اين بر

ص: 152

جايگاهى ساخته شده كه ماريه قبطيه در آنجا باغى داشت. اين مسجد ساختمان كوچكى است كه در منطقه عوالى در شمال مسجد بنى قريظه و در نزديكى بيابان حرّه شرقيه قرار دارد.

در شمال بقيع ساختمان كوچك ديگرى است به نام «مسجد الإجابه» و علت اين نام گذارى اين است كه روزى پيامبر در اين مسجد كه از آن يكى از فروع قبيله اوس به نام بنى معاويه بود به نماز ايستاد و در نماز خود دعاى طولانى نمود آنگاه رو به صحابه كرده گفت:

از خداوند براى امّتم سه چيز را تقاضا نمودم كه خداوند دو تا را پذيرفت و سوّمى را اجابت ننمود. آن دو كه مورد استجابت واقع شد؛ يكى نجات امتم از مرگ به غرق و ديگرى مرگ به قحط سالى بود ليكن خواسته سومى آن بود كه سبب نابودى امتم را جنگ داخلى قرار مده كه مورد استجابت واقع نشد.

در دشتى كه سمت قبا و در نيم ميلى شرق مسجد قبلتين واقع است، 4 مسجد قرار دارد كه به «مسجدالفتح» مشهور است. بزرگترين اين مساجد، به مسجد الفتح يا احزاب هم خوانده مى شود كه اشاره اى است به نام احزاب كه در قرآن از آن ياد شده است و پيامبر در اين مساجد، هنگام جنگ احزاب نماز خوانده است. اين جنگ آخرين پيكارى است كه قريش به سر كردگى ابوسفيان با پيامبر پرداختند. بر اثر وزيدن باد سخت و سرد به همراه باران، قريشيان تلفات سنگينى را متحمل شده و شكست خوردند و بدين گونه خداوند دعاى پيامبر را اجابت فرمود، از اين رو مسلمانان متدين معتقدند هر دعايى در اين مساجد مستجاب است. و بنا بر اين اعتقاد بود كه امام شافعى پس از آن كه مورد غضب هارون قرار گرفت، در اين مساجد دعا نمود و از خشم او در امان ماند و در موقعيت جايگاهى كه پيامبر بر آن

ص: 153

ايستاد اختلاف است، ليكن مورّخان معتقدند كه جايگاه پيامبر مسجد احزاب است كه در غرب اين مساجد واقع شده و از همه بزرگتر است. در نقطه پستى از آن، «مسجد سلمان فارسى» است كه نقشه خندق را او پيشنهاد نمود و در موقعيتى پايين تر از آن، «مسجد على- ع-» قرار دارد و پس از آن مسجد كوچكترى است به نام «مسجد ابو بكر» و گفته مى شود اين مساجد را وليد بن عبد الملك اموى ساخته و تا كنون چندين بار ترميم شده است. علاوه بر اينها، وليد بن عبدالملك مسجدى ساخته كه به نام «مسجدالرايه» يا «مسجدالضباب» (الذباب) مشهور است.

گفته مى شود اين مسجد در جايى ساخته شد كه پيامبر بيرق خود را در جنگ خندق بر آن قرار داده بود و فاصله ميان مسجد الفتح و مسجد الضباب را بلندى فرا گرفته كه به نام كوه سلع يا كوه ثواب خوانده مى شود، و اين كوه در جايگاه مهمى قرار دارد؛ زيرا از آن بخوبى حرم را مى توان ديد.

در فاصله 5/ 1 مايلى جنوب شرقى بقيع، گنبدى است به نام «قوةالاسلام» كه در آن پيامبر چوب خشكى را در زمين قرار داد و اين چوب سبز گرديد و به درخت بزرگ و پر ميوه اى تبديل شد. و در همين جا بود كه در يكى از سالهايى كه مسلمانان قادر به حج نبودند، پيامبر به آنان مكه و مسجدالحرام وعرفات را نماياند.

بورتون مى گويد: البته خوانندگان سفرنامه، مرا به خاطر نقل اين خرافات! ملامت ننمايند.

در جنوب قبه حمزه «مسجد عُنين» قرار دارد كه بر روى تپه اى به نام «جبل الرمّه» قرار دارد، و اين تپه اى است كه تير اندازان در جنگ احد بر روى آن قرار داشتند.

ص: 154

برخى مى گويند: حمزه سيد الشهدا در اين جايگاه كشته شد، ليكن برخى ديگر كشته شدن او را در «مسجدالعسكر» يا «مسجدالوادى» مى دانند.

بورتون مى گويد: اينك در محل شهادت حمزه «قبةالمصرع» ساخته شده است. وى علاوه بر اين مساجد، از 40 مسجد ديگر فقط نام مى برد كه مهمترين آنها عبارتند از:

مسجد بنى عبد الأشهل، مسجد بنى حارثه، مسجد بنى حارم، مسجد الفش، مسجد السوتيه، مسجد بنى بياضه، مسجد بنى حطمه.

مدينه از ديدگاه جون كين

در مراسم حج سال 78- 1877 مردى متهور و جهانگردى از انگلستان به نام جون كين توانست وارد حجاز شده و مراسم حج را در مكه مكرمه به جاى آورد و سپس ديدارى از مدينه داشته باشد.

جون كين در نخستين سفر خود به جده با يكى از امراى مسلمان هند آشنا گرديد و آنگاه پس از تظاهر به اسلام با نام «محمد امين» و بعدها «حاج محمد امين» به ركاب اين امير پيوست و جزء همراهان او قرار گرفته و به حج پرداخت و پس از بازگشت به كشورش خاطرات و ديده هاى اين سفر را در سفرنامه اى به نام «شش ماه در حجاز» ثبت نمود.

جون كين مى گويد: تعداد حجاج، در اين سال به حدود 42718 نفر تخمين زده مى شود و او اين گزارش را بنقل از كنسول انگليس در جده مى آورد.

اين گزارش بعدها در شماره روز 26/ 7/ 1877 روزنامه تايمز لندن اين گونه به چاپ رسيد:

«كنسول بريتانيا در جده مى گويد: امسال 78- 1877 تعداد 42718

ص: 155

حاجى در بندرگاه جده پياده شده اند و اين تعداد به مقدار 4000 نفر بيش از تعداد حجاج سال پيش است. تخمين زده شده است كه در روز عرفات، كه امسال مصادف با عيد اكبر بوده است، حدود 000/ 180 نفر تجمع نموده اند».

كين پيش از آن كه به همراه امير هندى به حج عزيمت كند، در جدّه به ديدار كنسول بريتانيا رفته و او را از نام خود و آدرس خانواده و دوستانش در انگلستان و هدف سفر خود آگاه نمود. با اين كه كنسول او را از عواقب وخيم و خطرات احتمالى اين سفر آگاه نمود، ليكن او از عزم خود بازنگشت و لباسهاى اروپايى خود را به لباسهاى مسلمانان تبديل نمود و عازم حج گرديد.

از نكات جالب توجهى كه او نقل مى كند اين است كه مى گويد:

شنيدم كه در مكه زنى انگليسى به نام «زهره بگم» از چندين سال پيشتر زندگى مى كند، اين زن به همراه شوهر هندى خود كه او را در هند به اسارت گرفته از هند به مكه آمد ولى چند سال بعد شوى او زندگى را بدرود گفت و اين زن يكه و تنها در مكه ماند و مجبور گرديد به تنهايى زندگى خود را ادامه دهد، جون كين با تلاش فراوان او را يافته و در صفحات 35 و 137 و 300 سفرنامه خود، زندگى جالب و تأثرآور او را مجسم نموده است.

حادثه جالب ديگرى را كه كين نقل مى كند قضيه سيل مكه است.

مى گويد هشت روز پس از پايان مراسم حج، ابرهاى متراكمى آسمان مكه را پوشانيد و پس از رعد و برقهاى فراوان باران عظيمى باريدن گرفت. شدت باران به گونه اى بود كه بيننده تصور مى كرد آسمان شكافته شده و هر آنچه آب دارد فرو مى ريزد، اين بارانها سيل عظيمى را ايجاد نمود كه تمام شهر

ص: 156

را فرا گرفت و به سوى مسجد الحرام سرازير شد و گرداگرد كعبه تا ارتفاع 7 قدم را فرا گرفت.

جون كين دو فصل از كتاب خود را (فصل 13 و 14) به شهر مدينه اختصاص داده است، در نخستين فصل مى گويد:

هنگامى كه براى نخستين بار مدينه از دور ديده مى شود، تصور شهر استانبول از درياى مرمره يا هر شهر زيباى ديگرى در جهان در ذهن انسان تداعى مى شود و هنگامى كه حجاج خسته و درمانده در بيابانها در بامداد يك روز آفتابى چشمان خود را بر باروى سفيد شهر و در پشت آنها گلدسته ها و گنبدهاى طلايى كه اشعه زرين آفتاب، زيبايى آنان را دو چندان نمودن مى اندازند و باغها وسبزه زارها و كشتزارهاى اطراف شهر را كه مدينه را همچون نگينى لاجوردين در بر گرفته است مى نگرند، خود را

ص: 157

خوشبخترين مردمان روى زمين احساس مى كنند، از اين رو جون كين مى گويد: بسيار بهتر بود نام اين شهر را «المحفوظه» مى گذاشتند تا مدينه؛ زيرا اين شهر هر آنچه كه ذهن يك شرقى تخيل آن را مى كند، در خود جاى داده است. خانه هاى منظم، كشتزارهاى سرسبز و شاداب، آب جارى و روان و جز اينها.

جون مى گويد هنگامى كه به شهر نزديكتر شديم، فرياد هلهله و شادى از قافله برخاست و همگى شكر خدا را بجاى آوردند، حتى شتران و چهارپايان بى زبان نيز با بالا بردن گردنهاى خود شادى نموده و سعى مى كردند به سرعت خود را به شهر رسانده و استراحت ممتدى بنمايند.

عاقبت پس از طى مسافت 5/ 2 ميل وارد شهر شديم. جون كين مى گويد:

هنگامى كه از باروى شهر گذشتيم در برابر خود شهرى آرام و زيبا با خيابانهاى منظم و تميز نسبت به ديگر شهرهاى شرق يافتم. منظره عمومى شهر حكايت از رفاه اقتصادى و مالى مردمان آن را داشت و اين رفاه را مى شد همه جنبه هاى شهر مشاهده كرد؛ براى نمونه حتى سگان مدينه با سگهاى ديگر شهرهاى شرق در درنده خويى و حرص و طمع تفاوت داشتند و نسبتاً آرامتر مى نمودند.

جون كين مى گويد: به همراه آن امير هندى به ديدار تعدادى از بازرگان مدينه كه به تجارت خرما اشتغال داشتند رفتيم، آنان نمونه هايى از خرماى خود را به همراه داشتند، كين مى گويد: يكى از بازرگانان به من گفت: مدينه 50 گونه خرما دارد و مرغوب ترين گونه آن به نام «چلبى» است كه خرمايى است نسبتاً بلند و لذيذ. از اين رو امير هندى نيم تن از آن را خريدارى نمود، گونه ديگر خرماى مدينه خرمايى است كه نسبتاً كوچك بوده و هسته بسيار ريزى دارد.

ص: 158

جون كين درباره مدينه مى گويد: شايد در تمامى شرق، شهر كوچكى همچون مدينه را نتوان يافت كه اين گونه رفاه و آبادانى را با هم، در خود جمع كرده باشد. جمعيت شهر در حدود 000/ 20 نفر است كه 34 آنان عرب هستند و 14 باقيمانده ترك و از ديگر اقوام مسلمان. مواد ساختمانى خانه هاى شهر از جنس مواد ساختمانى خانه هاى شهر مكه است، با اين تفاوت كه بيننده در مدينه خانه مخروبه يا متروكه را مشاهده نمى كند، آب و هوا و حرارت شهر بگونه اى است كه در كشتزارهاى سرسبز آن انواع ميوه ها و سبزيجات به عمل مى آيد و روزانه در بازار تره بار شهر موادى از قبيل: پياز، سير، هويج، چغندر، ترب، لوبيا، خيار و انگور عالى مى توان يافت. در حقيقت مى توان گفت در باغها و كشتزارهاى مدينه هر آنچه كه در ذهن انسان است مى توان كاشت و به عمل آورد. علاوه بر اين، مدينه از نعمت كاشت حبوبات؛ همانند گندم و جو و ذرت بهره مند است.

جون كين فصل دوم صفحه 227 را به شرح مشاهدات خود از حرم مطهر اختصاص داده است، اين فصل با توجه به ديگر فصول سفرنامه مختصر بوده و كين به توصيف جايگاههاى گوناگون حرم پرداخته و تقريباً تمام آنى را كه سفرنامه نويسان قبل از او آورده اند، ذكر كرده است. و ما در اينجا تنها به آن قسمتهايى اشاره مى كنيم كه با گفته هاى پيشينيان تفاوت دارد. وى مى گويد: ارتفاع رواقهاى ستون دار 30 قدم و عرض آنها 40 قدم است و سقفهاى گنبدى شكل آن را سه رديف ستون دايره اى شكل حمل مى كنند و سنگفرش اين رواقها از قطعات بزرگ مرمر صيقلى داده شده است. و رواق غربى حرم اختصاص به زنان دارد از اين رو با ديواره اى چوبى شبكه دار از بخش مردان جدا شده است. جون كين مى گويد: در حرم كمى دورتر از منبر امام مسجد نشستم و منتظر برپايى نماز شدم و در اين فاصله

ص: 159

به اطراف خود نظر كردم و مردمان را به دقت وارسى نمودم. نيمى از مردمان را هندى يافتم و نيم ديگر را اهالى مدينه با گروههاى بسيار كمى از تركان و ايرانيان. بجز هنديها و خدمتكاران و بندگان، تقريباً تمامى مردم، محترم و با لباسهاى آراسته و تميز به نظر مى آمدند و از اين جهت بر وضعيت مردمان در مكه برترى داشتند، ليكن اين توصيف كين از چهره مردمان مدينه تعجب آور است، او مى گويد رنگ چهره مردمان عرب مدينه بيشتر متمايل به سبز است تا مردم مكه و اين در حالى است كه سر ريچارد بورتون در 35 سال پيش از او دقيقاً عكس اين توصيف را نموده است! كين مى گويد: بر عكس مردم مكه، اهالى مدينه نسبت به خارجيان و مردمان غريب محافظه كارتر و با وقارتر به نظر مى آيند، كين آنگاه به توصيف آرامگاه پيامبر- ص- مى پردازد ليكن به اشتباه حضرت زهرا- س- را همسر برادر پيامبر معرفى مى كند.

كين در پايان اين فصل مى گويد شهر مدينه 13 حجم و وسعت شهر مكه را دارا است ليكن حومه آن در بيرون باروى شهر تا مسافتى متجاوز از يك تا دو ميل از هر طرف ادامه دارد (مگر از سمت كوه)، آنگاه به توصيف بارو و دروازه شهر و مواد ساختمانى آن و جايگاه و برترى شهر مدينه بر ديگر شهرها و اين كه بنابر روايات اسلامى اداى هر ركعت نماز در آن برابر با هزار ركعت در ديگر شهرهاست مى پردازد.

راه آهن حجاز

در قرن اخير همواره نام مدينه همراه با نام راه آهن آن كه اين شهر را به دمشق ارتباط مى داد، در خاطره ها زنده مى شود. در سالهاى نخستين قرن بيستم امپراتورى عثمانى و در دوران خلافت سلطان عبد الحميد

ص: 160

اقدام به اجراى اين نقشه كه ظاهرى دينى ولى اهداف سياسى مهمى در وراى آن بود، نمود. اين طرح از ارزش مهمى برخوردار بود و توانست تأثير بسزايى در تاريخ حجاز و ديگر كشورهاى عربى همجوار، از راه مرتبط نمودن سرزمينهاى مقدس به ديگر كشورها و وارد نمودن تمدن جديد و زندگى نوين به داخل حجاز داشته باشد. و بهترين كسى كه توانست تاريخچه اين راه آهن و تأثيرات جانبى آن را توصيف كند، جورج آنطوينوس در كتاب خود به نام «بيدارى اعراب» (1) 13 است. جورج از پدرى عرب فلسطينى و مادرى انگليسى زاده شد و روابط بسيار نزديكى با انگليسيها برقرار كرد و در عين حال توانست روحيه عربى و شرقى خود را حفظ نمايد و توانست بخوبى واقعيات قيام عربها را در قرن بيستم در كتاب خود به تصوير بكشد. او سخن خود را نخست درباره «سياست سلطان عبدالحميد در جهان اسلام» آغاز مى كند و مى گويد: اين خليفه قصد داشت كليّه سرزمينهاى اسلامى را در پشت سر خود يكپارچه نمايد و بدين وسيله در مقابل جهانيان اعمال قدرت كند. او در راه اين هدف خود به گروهى از مردمان اعتماد نمود كه يكى از آنان «عزت پاشا عابد» از اهالى سوريه بود. به گفته آنطونيوس عزت پاشا از مردمان گمنامى بود كه با تهوّر و دسيسه توانست به جايگاه والايى نزد سلطان برسد. او 13 سال (از آغاز عظمت تا سقوط در سال 1908 م.) نزديكترين شخص نزد سلطان و منشى او و با نفوذترين كارمند عالى رتبه دربار خلافت به شمار مى رفت و كسى جز شخص خليفه را در طمع ورزى و مال اندوزى و جاه طلبى ياراى برابرى با


1- 1 Antocius, George The Arab Awakesing, The Story of The Arab Natioual Movement newyork. 9391.

ص: 161

او را نداشت و با اين كه در آن دوران استانبول جايگاه گروه بسيارى از مردمان زيرك و سياست پيشه بود ليكن زيركى و شيطنت عزت پاشا جايى براى عرض اندام ديگران باقى نگذاشت. او علاوه بر زيركى و هوش داراى تلاش و جنب و جوش خارق العاده اى بود ولى در عين حال مى توان در وراى برخى از كارهاى او ساده انديشى و خامى را يافت، ليكن بارزترين صفت زيركانه او همانا قدرت او بر كاوش در پنهان ترين زواياى نفوس مردمان و آگاهى يافتن از حقيقت طبايع مردم اطراف خود بود؛ تشخيصى كه هرگز خطا نمى كرد، و همين خصيصه ذاتى او رمز پيروزى و قدرتش بود و او توانست نكات ضعف و قدرت روحى- با توجه و آگاهى از فاصله اندك اين دو وضعيت- سلطان را تشخيص دهد، و از آشفتگى هاى درونى او و حالات روحى گوناگونش آگاه گردد و همين آگاهيهاى او بود كه حقيقت سلطان را در برابر او عريان نمود و لذا همواره به رغم خضوع ظاهرى او به سلطان او را حقير مى شمرد و سعى مى نمود كه عواطف و احساسات او را بازيچه خود قرار دهد. و علت اهميت ما به موقعيت عزت پاشا و سياستهاى او از دو جهت است:

1- او كانال ارتباطى سلطان عبدالحميد با جهان عرب بود 2- نقش او در اجراى طرح راه آهن حجاز.

و بنابر مدارك موجود، به نظر مى رسد اصل طرح راه آهن حجاز زاييده فكر عزت پاشا بوده است، گو اين كه نكات مبهمى در اين باره وجود دارد، ليكن در هر حال عزت پاشا حلقه اساسى در جريان اجراى اين طرح كه هدف آن كشيدن خط راه آهن از دمشق به سوى مدينه و مكه بود، به شمار مى رفت، هدف ظاهرى اين طرح آسان نمودن مسافرت حجاج به اين دو شهر بود ليكن در وراى آن عوامل سياسى و نظامى نيز نهفته بود. براى

ص: 162

انجام اين طرح شورايى به سرپرستى عزت پاشا تشكيل شد و طى پيامى كه سلطان عبدالحميد براى مسلمانان جهان فرستاد، اهداف خود را از كشيدن اين خط بيان نمود و از مسلمانان تقاضاى كمك مالى براى ساختمان آن نمود، پيامش مورد پذيرش عمومى قرار گرفت و از سوى ديگر ماليات جديدى نيز بدين منظور برقرار شد و تمامى مردمان سرزمين خلافت وادار به استفاده از تمبرهاى مخصوصى شدند كه عايدات آن براى ساختمان راه آهن صرف مى شد و عاقبت در سال 1900 ميلادى ساختمان خط آهن توسط مهندسين آلمانى آغاز گرديد و در پايان سال 1908 ميلادى به مدينه رسيد و بدين ترتيب فاصله 900 مايل ريل گذارى شد و كمكهاى مردم مسلمان 13 هزينه اين طرح را كه 3 ميليون ليره استرلينگ بود پوشايند. اين طرح يكى از شاهكارهاى سياست بازى دستگاه خلافت بود و از ديگر طرحهاى مكارانه آن موفق تر انجام پذيرفت و توانست جوش و خروش و وحدت و همبستگى مذهبى والايى در پس دستگاه خلافت ايجاد كند، و علاوه بر اين با كمترين هزينه و تحميلى بر خزانه راه تازه اى را براى نقل و انتقال سربازان عثمانى به جزيرة العرب بگشايد، اين راه جايگزين راه دريايى پرهزينه و با خطرات فراوان كه از درياى مديترانه آغاز و با عبور از كانال سوئز و درياى سرخ به جده ختم مى شد گرديد، ليكن با آغاز به كار اين راه، سلطان داراى يك راه آهن مجهز و در محدوده داخلى سرزمينهاى خود گرديد و اميداور بود اين راه را تا مكه و شايد تا سرزمين ناآرام و پرتلاطم يمن نيز ادامه دهد، ليكن نتيجه و پى آمد بسيار مهمى كه از راه اين خط عايد گرديد همانا تسهيل و سرعت تردد مردم و افكار وعقايد سياسى در سرزمينهاى عربى بود، پى آمدى كه سلطان هرگز آن را در مخيّله خود مرور ننموده بود؛ زيرا پيشتر قافله هاى سريع السير و تندرو مسافت

ص: 163

ميان دمشق و مدينه را در 40 روز طى مى كردند و همين فاصله را از راه دريا در 10 تا 15 روز- آنهم به شرط آماده بودن كشتى و وضعيت مساعد دريا- به پايان مى بردند، ليكن با كشيده شدن راه آهن اين مسافت را مسافران در 5 روز مى گذراندند. و اين سرعت انتقال آثار جنبى بسيار مهمى در برداشت و تنها هنگامى كه زمينه انفجار و انقلاب آماده گرديد نقش اين سرعت در به وجود آمدن آن آشكار شد. اين خط آهن در سال 1908 ميلادى رسماً افتتاح گرديد و همزمان با افتتاح آن شريف (پادشاه بعد از اين) حسين بن على از سوى حزب اتحاد و ترقى به رغم مخالفت خليفه به مقام امارت و شرافت كبراى مكه برگزيده شد. او در اين سال در سن 53 سالگى بود.

مدينه در هنگام انقلاب عربى 9 شعبان

نام مدينه بگونه افزونى در منابع اروپايى كه درباره خيزش اعراب در سال 1916 ميلادى يا 9 شعبان گفتگو مى كند آمده، خيزشى كه از مكه بر عليه عثمانيان آغاز شد و نخستين گلوله آن را بر عليه تركان عثمانى شريف حسين بن على شريف مكه رها نمود و علت اصلى و اساسى آمدن نام مدينه در اين منابع وجود پايانه راه آهن در مدينه بود و عثمانيان با استفاده از اين خط نيروهاى فراوانى را در مدينه جمع آورى نموده و به سركوب شورشيان مى پرداختند، از اين رو شهر مدينه و اين نيروها همواره مقصد نيروهاى شورشگر بود تا آن كه عاقبت شورش از مدينه به دمشق رسيد.

و آنگونه كه مشهور است اين خيزش عربى سبب شهرت و نام آورى گروهى از افسران و مأموران اطلاعاتى انگليسى گرديد كه كمكهاى فراوانى به نيروهاى انقلابى نمودند، از اين گروه مى توان نام افرادى، همچون

ص: 164

ماكماهون، لورنس ستورز، ويلسن، يونغ، هوغارث و جز اينها را يادآروى كرد، ليكن آن كه از ميان اين گروه شهره آفاق گرديد فردى است به نام ت. اى. لورنس كه به نام لورنس عرب يا لورنس سرزمين اعراب شهرت جهانى يافت. تمامى اين افسران و مأموران انگليسى در خاطرات خود و محققين ديگرى كه درباره زندگانى اين افراد نوشتارهايى تهيه كرده اند، همگى از مدينه يادى كرده اند. در اين ميان مشهورترين نوشته از آن خود لورنس است به نام (ستونهاى حكمتهاى هفتگانه) كه در آن مقدار زيادى از خاطرات و اسناد و مدارك متعلق به اين خيزش را آورده است، و او پيشتر كتابى به نام «شورش در صحرا» نيز تأليف نمود كه در آن بخشى از مدارك و اسناد و خاطرات خود از قيام اعراب را آورد.

لورنس در فصل پنجم از كتاب «ستونهاى هفتگانه حكمت» صفحه 49 اين گونه مى گويد: «ما از سال 1915 ميلادى زمينه شورش و قيام اعراب بر عليه عثمانيان را فراهم مى كرديم، ليكن جنگ جهانى اول آشفتگى در وضع حجاز به وجود آورد؛ زيرا مسافرت حجاج به دو شهر مقدس مكه و مدينه قطع گرديد و درآمد اين دو شهر از اين راه نيز از ميان رفت وسبب ركود كامل داد و ستد و تجارت گرديد، و آنچه كه بيشتر سبب وحشت و هراس شريف مكه را فراهم مى آورد آن بود كه با آغاز جنگ او ديگر امكان داد و ستد به وسيله كشتيهاى هندى كه براى مردم حجاز و حجاج آذوقه و مايحتاج مى آوردند را از دست مى داد؛ زيرا اينك او از رعاياى كشورى به شمار مى رفت كه با دولت انگليس در حال نبرد است. بنابر اين شريف خود را بطور كامل وابسته به دربار عثمانى يافت و از آنجا كه روابط او با دربار چندان حسنه نبود، بر اين حقيقت واقف گرديد كه دربار عثمانى به راحتى مى تواند از راه قطع كامل قافله هاى تجارتى او را گرسنگى داده و خفه كند

ص: 165

و بدين صورت بود كه شريف حسين هرگز خود را اين گونه درمانده ووابسته به دربار خلافت نيافته بود، از سوى ديگر خليفه نياز مبرمى به يارى و پشتيبانى شريف مكه براى مبارزه و جهاد با جهان مسيحيت داشت؛ زيرا خليفه نمى توانست مبارزه خود را براى مسلمانان به عنوان جهاد توجيه كند مگر آن كه مكه مكرمه از او حمايت كند پس اگر مى توانست اين تأييد را از مكه كسب نمايد، شايد تمامى مشرق را در دريايى از خون غوطه ور مى نمود، ليكن شريف حسين مرد زيرك و دانا و ديندارى بود و در اعتقادات مذهبى خود راسخ گام، و از اين رو معتقد بود كه جهاد جنگى است فراتر از جنگهاى عادى كه ميان حاكمان انجام مى گيرد، بنابر اين نمى توانست جنگى را كه ناشى از پيمان ميان خليفه و دولت آلمان مسيحى است جهاد مقدس بنامد، از اين رو از خواسته عثمانيان سرپيچى نمود و از سوى ديگر پيامهايى براى سران مخالف پيمان محور فرستاد و از آنان تقاضا نمود كه با تحريم خود ملت او را كه هرگز منافعى در اين جنگ ندارند گرسنه رها نكنند. در برابر اين اقدام، عثمانيان محاصره جزئى حجاز را با در دست گرفتن راه آهن حجاز آغاز كردند، ليكن انگليسيها به رساندن مواد خوراكى به سواحل حجاز همچنان ادامه دادند. از سوى ديگر شريف حسين در پاسخ گويى به محاصره عثمانيان ژانويه 1915 ميلادى گروهى از افسران عرب به نامهاى ياسين الهاشمى (فرمانده افسران عراقى) و على رضا الركابى (فرمانده افسران سورى) و عبدالغنى العريسى (نماينده غير نظاميان سورى) را براى برنامه ريزى جهت شورش نظامى بر عليه عثمانيان در سوريه به دمشق فرستاد و در اين فاصله، مردم عراق و سوريه طى نامه هاى فراوان شريف حسين را با عناوين پدر اعراب، رهبر مسلمانان و امير بزرگ خطاب كرده و از او خواستند ملتهاى عرب را از شرّ طلعت پاشا و

ص: 166

جمال پاشا نجات دهد.

شريف حسين كه سياستمدارى آگاه و مسلمان و اصلاح طلب و متجدد بود، به خواسته آنان پاسخ داده و فرزند سوم خود يعنى فيصل بن الحسين را براى بررسى اوضاع و گفتگو با گروه افسران اعزامى و ارائه گزارش به شريف مكه، به دمشق گسيل داشت. علاوه بر اين على بن الحسين فرزند بزرگ خود را براى گفتگو با مردم مدينه و سران عشاير و قبايل اطراف آن، به منظور جمع آورى نيرو براى پاسخ گويى به خواسته مردم عراق و شام در زمان مناسب گسيل داشت و بالاخره فرزند دوم خود؛ يعنى عبداللَّه را كه گفتگوگر ماهرى بود، مأمور تماس و استمزاج سياست انگلستان نمود و از او خواست تا موضوع قيام و شورش احتمالى اعراب بر عليه عثمانيان و كمكهايى را كه انگليس مى تواند در اختيار آنان قرار دهد، با آنان در ميان گذارد.

در دسامبر 1915 ميلادى فيصل به پدر خود گزارش از اوضاع سوريه ارائه داد، اين گزارش از سويى اميدوار كننده بود و از سويى مأيوس كننده. او به پدرش اطلاع داد كه اوضاع جنگ به نفع اعراب نيست و دولت عثمانى همچنان با قدرت در حال جنگ است و در برابر سه لشكر دمشق و دو لشكر حلب تنها يك لشكر ترك وجود دارد و تمامى افراد لشكرهاى پنج گانه كه عرب هستند، آمادگى براى قيام و در دست گرفتن شام را دارند، ليكن از سويى ديگر، مردم هنوز آمادگى تأييد اين حركت تندروانه را ندارند، علاوه بر اين كه افسران عرب در شام بر اين اعتقاد بودند كه عاقبت پيروزى از آن آلمان است، از اين رو خواستار تأخير اعلان شورش بودند و در اين ميان گرفتاريهايى پديد آمد كه باعث تأخير در نقشه شورش گرديد؛ زيرا از يك سو ارتش متّفقين بر خلاف نقشه قبلى به جاى تهاجم به

ص: 167

منطقه اسكندران به داردنيل حمله بردند و تلفات بسيار سنگينى بر نيروهاى عثمانى و آلمانى وارد كردند. همچنين بسيارى از لشكرهاى عربى براى جنگ به جبهه هاى دور دستى فرستاده شدند و بدين ترتيب از اختيار فيصل و يارانش خارج شدند. از سوى ديگر گروه گروه قومى گرايان عرب دستگير و بر چوبه هاى دار آويزان مى شدند و كارى از دست فيصل ويارانش نمى آمد و بتدريج قدرت جمال پاشا در شام فزونى گرفت و حاكم مطلق آن ديار شد. با توجه به اين شرايط، فيصل طى نامه اى از پدرش خواست تا فراهم آمدن شرايط جديد و مساعد، نقشه هاى پيشين خود را به تأخير اندازد. اما وضع فيصل در دمشق بسيار ناراحت كننده بود؛ زيرا او به عنوان يك مسلمان و يك سرباز و فرمانده و فرزند شريف مكه و عضو ستاد جنگ ملزم بود همواره وقت خود را به همراه جمال پاشا در ستاد فرماندهى او بگذارند و تظاهر به دوستى و مساعدت او نموده و حقيرترين اهانتهاى جمال را نسبت به اعراب بشنود، بلكه گاهى اوقات جمال پاشا فيصل را به همراه خود به ميدان اعدام مى برد و به او لحظات اعدام دوستان مخفى اش را نشان مى داد و هيچ يك از طرفين؛ يعنى فيصل كه با يكى يك اعدام شدگان آشنايى و همكارى داشت و اعدام شدگان كه از نقشه محرمانه طرح شورش اعراب اطلاع داشتند، قدرت حرف زدن را نداشتند، و تنها يك بار فيصل تحمّل خود را از دست داد و نسبت به اين اعدامها اعتراض نمود كه احتمال عواقب وخيمى را براى او داشت ليكن برخى از دوستان ترك او، از مخمصه نجاتش دادند، نامه نگاريهاى فيصل با پدرش در آن شرايط سخت ادامه داشت و او با اين كه اين نامه نگاريها در آن شرايط بسيار خطرناك بود، همواره آن را ادامه داد و قطع نكرد و او نامه هاى خود را توسط افراد خانواده شريف و فرزندان و نوادگان اين خانواده كه همواره از شك و شبهه

ص: 168

مأموران عثمانى بدور بودند مى فرستاد و آنان نامه را در غلاف شمشير خود و يا در قسمتهايى از كفش و يا كيف و يا در ميان كتابهاى خود قرار داده و با راه آهن حجاز به مدينه و سپس به مكه مى رفتند و در تمامى اين نامه ها فيصل عاجزانه از پدرش مى خواست نقشه هاى خود را تا وقت مناسب به تأخير اندازد. ليكن هرگز پدرش به خواسته هاى فرزند وقعى نمى نهاد و به عزم راسخ خود خللى وارد نمى كرد؛ زيرا حزب اتحاد و ترقى حاكم در عثمانى را گروهى از مردمان ملحد و بى دين و خائن و مخالف روح اسلام و زمان مى دانست و با اين كه او در سن 65 سالگى بود ليكن بر اعلان جنگ و نجات ملت عرب از چنگال آنان عزمى اكيد داشت و قدرت خود را ناشى از عدالت قضيه خود مى دانست؛ از اين رو طى نامه اى به فيصل، از او خواست به مدينه آمده و از ارتشى كه برادرش در آنجا جمع كرده و عازم نبرد با ارتش خليفه هستند ديدن كند و فيصل هنگامى كه براى گرفتن اجازه مرخصى به بهانه آوردن سربازان حجازى به دمشق نزد جمال پاشا رفت و با قضيه عجيبى روبرو شد، جمال پاشا گفت تو تنها به مدينه نمى روى بلكه به همراه انور پاشا فرمانده كل نيروهاى عثمانى براى سان ديدن از سربازان عرب در مدينه خواهى بود و بدين ترتيب نقشه هاى فيصل كه قصد داشت هنگام ورود، پرچم استقلال را برافراشته و اعلان شورش نمايد، شكست خورد و اينك در فكر اين بود كه چگونه دو ميهمان خود را؛ يعنى انور و جمال را از كشتن نگاه دارد. در هر حال همگى به مدينه رسيدند و از ارتش سان ديدند و در ميانه نمايش نظامى سربازان در برابر آنها انور پاشا از فيصل سؤال كرد: آيا همه اين سربازان براى جهاد پيشقدم شده اند؟ و او پاسخ مثبت داد و دوباره از او سؤال كرد آيا تمام اين سربازان تا پاى جان با دشمن جنگيده و از كيان خلافت دفاع مى كنند؟ فيصل باز جواب مثبت

ص: 169

داد. و هنگامى كه نمايش ارتش به پايان رسيد و فرمانده گروهانها براى احترام به حضور فرمانده كل رسيدند، همكاران فيصل او را در گوشه اى يافته و در گوش او نجوا كنان اجازه ترور اين دو را خواستند، ليكن فيصل در درون خود با جدال عجيبى رو برو بود از يك سو اين دو جنايتكار را كه بهترين فرزندان عرب را به دار آويخته بودند در چنگال خود مى ديد و آرزوى استقلال و شورش بر عليه عثمانى را معلق بر اعدام اين دو مى يافت و از سوى ديگر شرافت خانوادگى و عرف ميهمان نوازى عربى به او اجازه چنين خيانتى حتى به دشمنانش را نمى داد، از اين رو به رغم اصرار و خواهشهاى مكرر دوستانش اجازه ترور به آنها نداد و سپس به همراه آن دو تن به داخل مدينه آمد و سپس با قطار به سلامت آنان را به دمشق باز گردانيد. در بازگشت از مدينه جمال پاشا كه از وضعيت ارتش و فرماندهان آن ترديدى در دلش به وجود آمده بود، دستور تشديد حصار بر عليه حجاز را داده و نيروهاى اضافى را روانه مدينه نمود و خود فيصل را به عنوان گروگان محترم نزد خود نگهداشت، ليكن تلگرافهاى متعددى از تشنّج اوضاع در حجاز به دمشق مى رسيد و همگى ضرورت حضور فيصل در حجاز را مى داد تا بتواند آتش را خاموش كند؛ از اين رو جمال پاشا با كراهت، با بازگشت فيصل به مدينه موافقت نمود ليكن تمامى همراهان او را گروگان در دمشق نگه داشت. و هنگامى كه فيصل به مدينه بازگشت شهر را مملو از سربازان ترك لشكر 12 به فرماندهى يكى از جلادترين نظاميان ترك يافت؛ و او فخرى پاشا بود كه كشتارهاى و تصفيه هاى وى، ارامنه مناطق جنوب آناتولى را نابود ساخت. فيصل تنها راه نجات را در انجام حمله اى غافلگيرانه ديد بگونه اى كه براى دشمن فرصت انجام هر گونه دفاعى ميسور نباشد.

شرايط مساعد 4 روز بعد به وجود آمد و آن هنگامى بود كه همراهان

ص: 170

گروگان گرفته شده فيصل در دمشق خود را از چنگ جمال پاشا نجات داده و از دمشق گريخته و به شيخ نورى شعلان بزرگ عشاير روله در باديةالشام پناهنده شدند و بدين گونه فيصل بيرق انقلاب عربى را در روز نهم شعبان بر عليه خلافت عثمانى برافراشت و با اين برافراشته شدن، آرزوهاى عبدالحميد براى ايجاد دولت اسلامى بزرگ و عظيم كه به خاطر آن كشتارهاى فراوانى نموده بود، و به تبع آن آرزوهاى قيصر آلمان براى همكارى با مسلمانان و سلطه بر شرق به باد رفت و بدين گونه اعلان شورش و انقلاب در مدينه حد فاصل ميان دو جريان تاريخى مهم گرديد.

نخستين نقشه فيصل حمله به سربازان ترك در مدينه و پاكسازى شهر از آنان بود؛ زيرا شهر به مركز تجمع نيروهاى عظيم آنان تبديل شده بود، ليكن حمله آنان نافرجام ماند و به گفته لورنس نخستين تهاجم شورشيان با شكست روبرو شد؛ زيرا عربها تسليحات بسيار نامناسب وكمبود ذخيره و سلاح داشتند و در مقابل، اردوگاه تركان به نيروى بسيار مجهز و قوى، كه به همراه فخرى پاشا به مدينه آمده بودند، مجهز بود. پس از نخستين شكست، فرزندان شريف راه فرار در پيش گرفته و خود به همراه سربازان عرب به بيرون باروى مدينه گريختند و هنگام فرار با بارانى از گلوله هاى سربازان ترك مواجه شده و تلفاتى دادند كه تأثير بسيار بدى در روحيه آنان گذاشت؛ بگونه اى كه كوششهاى فيصل و على المذحجى براى باز گرداندن عقيل و عُتيبه، كه به پناهگاه امنى رفته بودند، مؤثر واقع نشد.

و اوضاع زمانى وخيمتر شد كه برخى از منسوبين شريف، تقاضاى آتش بس و تسليم شدن به تركان را- به شرط وعده سلامتى و امان- نمودند و فخرى پاشا نيز با زيركى و خباثت با آنان رفتار نمود؛ بدين گونه كه نخست دستور خاموشى توپخانه و توقف گلوله باران را داد و پس از آن به محاصره محله

ص: 171

باب العوالى پرداخت و ناگهان هجوم سنگينى را به آنجا ترتيب داد و به سربازان خود فرمان قتل عام داد و تمامى محلات آن منطقه قتل عام شدند و سپس همه خانه ها به آتش كشيده شد كه در اين ميان گروهى از مردمان زنده زنده در آتش سوختند و بدين ترتيب مرده و زنده يكسان به آتش كشيده شدند.

لورنس مى گويد: اين رفتار خشن و اين كشتار بى رحمانه در العوالى، سرتاسر جزيرة العرب را لرزاند و براى عربها بسيار گران بود كه بار ديگر به تُركان خضوع كنند. آنچه در العوالى رخ داده بود، روحيه انتقام و آتش خشم را در آنان شعله ور نموده بود، لذا تمام سربازان فرارى در دشتهاى اطراف شهر بتدريج در دامنه كوههاى مدينه و در مناطق جاده سلطانىِ عاد، الراحه، بئرعباس تجمع نموده و به استراحت پرداختند و انتظار نتيجه گرفتن از تماسهاى على و فيصل براى تأمين آذوقه و سلاح و حمله مجدد به تركان را مى كشيدند و پس از به نتيجه رسيدن گفتگوهاى آنان با طرفهاى انگليسى و تأمين مايحتاج و سلاح، بتدريج حلقه محاصره مدينه را تنگ تر نمودند، و قسمتى از اين محاصره به عهده امير عبداللَّه بود.

لورنس مى گويد: امير عبداللَّه براى انجام محاصره از مكه حركت نمود و پس از دو هفته در شمال شرق مدينه در منطقه حناكيه خيمه گاه لشكر خود را برپا نمود و اين موقعيت را براى اين منظور انتخاب كرده بود كه با نيروهاى اندك خود، كه عبارت بودند از 4000 سرباز و 3 مسلسل و 10 توپ صحرايى آسيب ديده كه آنها را از تركان مكه و طائف غنيمت گرفته بود، بتواند مانع رسيدن نيرو و اسلحه از راه قصيم و كويت به نيروهاى ترك مدينه شود. در اين ميان رخداد جالبى به كمك امير عبداللَّه آمد. اين واقعه را لورنس اين گونه تعريف مى كند و مى گويد: شخصى در مدينه زندگى

ص: 172

مى كرد به نام اشرف كه از تركان عثمانى و از اهالى شهر ازمير بود. اشرف در جريان يك قيام بر عليه دولت در دوران سلطان عبدالحميد دستگير شد و به مدت 5 سال به مدينه تبعيد گرديد. وى در دوران تبعيد خود توانست در يكى از روزها از زندان گريخته و به حاكم منطقه العوالى كه از دشمنان عثمانيان بود پناه آورد و پس از چندى در روز روشن در حالى كه سوار بر اسب عربى اصيلى بود وارد شهر مدينه گرديد و به پادگان شهر رفت و فرزند حاكم شهر را كه آموزگار سربازان ترك بود به اسارت گرفت و به همراه خود به كوه احُد برد، حاكم شهر براى نجات فرزند خود بدون امان نامه به او وعده آزادى داد، آنگاه يكى از دختران مدينه را به ازدواجش درآورد و تعدادى شتر و چادر براى او خريد و 500 ليره طلا نيز به او داد و بدين ترتيب او از مدينه بيرون رفت و مدتها در ميان عشاير عرب به گشت و گذار مى پرداخت تا آن كه انقلاب جوانان ترك در استانبول رخ داد و او عازم آنجا شد و از اطرافيان انورپاشا و سركرده آنان گرديد و هنگامى كه جنگ جهانى اول رخ داد او با پول فراوان و محموله هاى سلاح و نامه هايى براى رؤساى قبايل عرب به مدينه گسيل شد تا بتواند راه سربازان محاصره شده ترك در يمن را باز نگه دارد، اشرف در نخستين مرحله مأموريت خود از منطقه وادى العيص در نزديكى خيبر كه امير عبداللَّه در آن اطراق نموده بود عبور نمود و گرفتار مأمورين او شد و شريف فوزان او را نزد امير عبداللَّه آورد و پس از بازرسى مبلغ بيست هزار لير استرلينگ و هداياى گرانقيمت و چندين بار شتر اسلحه و تفنگ و نامه ها و اسناد و مدارك زيادى از او به دست آمد.

از نوشته لورنس اين گونه به دست مى آيد كه او صلاح دانست فخرى پاشا به همراه سربازانش، كه بالغ بر بيست و پنج هزار نفر بودند، در مدينه به حالت محاصره باقى بمانند تا مبادا از اين نيروى عظيم در جاى ديگرى

ص: 173

استفاده شود و اين عقيده دقيقاً همانى بود كه سرهنگ بريمون فرانسوى (هماهنگ كننده روابط فرانسويان با اعراب شورشى در حجاز) خواستار انجام آن بود؛ زيرا او معتقد بود كه بايد عربها را به محاصره مدينه و سربازان ترك مشغول داشت تا عازم دمشق نشوند و بدين ترتيب نتوانند حكومت عربى را در شام برپا دارند؛ زيرا برپايى آن مخالف سياست فرانسه بود كه قصد طمع ورزى در شام و سيطره بر آن را داشت؛ نقشه اى كه بعدها انجام پذيرفت و معلوم گرديد كه انگلستان و فرانسه، طبقه معاهده سايكس- بيكو منطقه راتحت نفوذ خود تقسيم كرده اند. ازطرف ديگرتركان نيزوضعيت خود را درك نموده و از فخرى پاشا خواستند سعى نمايد از شهر خارج شود.

تصوير صفحه 299 كتاب

لورنس مى گويد: يك روز ماكرورى به همراه متن تلگرافى كه از سوى

ص: 174

فرماندهى كل نيروهاى عثمانى صادر شده بود نزد من آمد، متن تلگرام دستورى بود كه جمال پاشا به نيابت از انور پاشا (فرمانده كلّ)، به فخرى پاشا براى خارج شدن از مدينه و تمركز در منطقه معان و كندن سنگر به منظور دفاع از خط راه آهن صادر شده بود. با رسيدن اين خبر به فرماندهى ارتش انگليس در مصر، كلاتيون فرمانده آن با شتاب و اضطراب از من خواست تا به هر وسيله ممكن از تجمع اين نيروى عظيم در جبهه بئرالسبع جلوگيرى كنم و يا آن را هنگام بيرون آمدن نابود گردانم.

لورنس مى گويد: شرايط بگونه اى پيش آمد كه نه امير عبداللَّه وعربها قدرت حمله به مدينه را داشتند و نه فخرى پاشا توان خارج شدن از محاصره. از سوى ديگر محاسبات نشان مى داد باقى ماندن اين نيرو باز هم به نفع همه اطراف بود، زيرا نابودى آن مشكل و اسارت آنان سبب هزينه سنگينى جهت خوراك و مسكن آنها براى دولت انگليس فراهم مى آورد، از اين رو فخرى پاشا در مدينه ماند و عربها تنها به تهاجم و حمله به قطارها را ادامه دادند و بتدريج دايره تهاجم و حملات آنان به اردن رسيد و عملًا 80 مايل از خط راه آهن را در ميان دو منطقه معان و المدوّره در اختيار گرفتند و بدين ترتيب مسأله دفاع از مدينه به پايان رسيد، و ارتش ترك تا پايان جنگ جهانى اول و شكست عثمانى در اين شهر باقى ماند، لورنس مى گويد ديدگاه عثمانيان و اصرار آنها بر نگهدارى اين همه نيرو در مدينه و تلاش در نگهدارى شهر مقدس مدينه دليلى جز نشان دادن تسلط خلافت عثمانى بر سرزمينهاى مقدس اسلامى و شرعيت خلافت نداشت و عثمانيان در واقع تاوان عواطف دينى خود را دادند. اما فخرى پاشا به همراه سربازان خود در مدينه تا سال 1919 باقى ماند و تنها در تاريخ ژانويه 1919 ميلادى و در حالى كه فخرى پاشا به مرض سختى گرفتار بود

ص: 175

و گرسنگى سربازان را از پاى درمى آورد، آنان وادار به تسليم به عربها شدند و خود و فرمانده بيمارشان را تسليم عربها كردند و اين روحيه سختِ اين فرمانده پير بود كه آنان را به اين عاقيت دردناك گرفتار نمود و سبب شكست سخت براى خود و كشورش را فراهم كرد.

تصوير صفحه 3. 6 كتاب

ص: 176

مدينه در سال 1925

سالهاى 1925 و 1924 را مى توان يكى از حساسترين سالهاى تاريخ معاصر حجاز بشمار آورد، در اين دو سال وهابيان به سركردگى آل سعود به حجاز حمله نموده و پس از شكست خانواده هاشمى، آنان را بيرون رانده و خود حاكمان نوين حجاز گرديدند، در اين سالها نويسنده انگليسى (ايلدون ريتر) كه تظاهر به اسلام نموده و خود را حاج احمد از اهالى شام مى ناميد به حجاز آمد، او به حج رفت و ديدارى از مدينه داشت و خاطرات جالبى از سفر خود را در كتابش به نام «شهرهاى مقدس جزيرة العرب» (1) 14 به يادگار گذاشت. او در پيشگفتار كتابش مى گويد: در آوريل سال 1925 ميلادى به عزم سفر به جزيرة العرب و انجام مراسم حج مسلمانان به قاهره آمدم. در اين هنگام جنگ در اوج خود در جزيرة العرب برقرار بود؛ زيرا در ماه صفر سال 1343 ه. (1924 م.) نيروهاى سلطان عبدالعزيز بن سعود توانسته بودند شهر طائف را، كه در دشتى ميان كوههاى سربه فلك كشيده كرا واقع شده بود، فتح كند و پس از آن كه وهابيان اين شهر را متصرف شدند، به غارت و چپاول اموال پرداخته و گروهى از مردم بى گناه و بى دفاع را قتل عام كردند آنگاه با لباس احرام به مكه هجوم برده و آن را بدون خونريزى فتح كردند، در اين هنگام شريف حسين به نفع فرزند خود شريف على از مقام سلطنت حجاز كناره گرفته بود، پس از تهاجم وهابيان، شريف على به سوى جده عقب نشينى نمود ليكن وهابيان او را تعقيب نموده و شهر را محاصره كردند، شهر جده و بندر ينبع كه هنوز در دست حكومت هاشميان بود در اين موقع به محاصره وهابيان و نيروهاى ابن سعود درآمد،


1- 1- Ruttes, Eldon- the Holy cites of Arabia( London, 8291- 0391 ).

ص: 177

و بدين ترتيب تمامى بنا در عربستان در محاصره قرار گرفته و از حركت باز ايستاد؛ زيرا جدّه و ينبع را وهابيان محاصره كرده بودند، در حالى كه دو بندر اللث و قنفذه كه توسط وهابيان اشغال شده بود، از سوى پادشاه هاشمى به محاصره درآمده بود.

ريتر مى گويد: در عين وجود اين جنگ و جدالها، من تصميم به سفر گرفته و تلاش كردم اعتنايى به اين وقايع نكنم و خود را از يكى از راههاى ممكن به حجاز برسانم، ريتر پس از حركت از قاهره از راه كانال سوئز به مصوع و سپس القحم و البرك و آنگاه به قنفذه آمد و پس از اداى مناسك حج و زيارت آثار تاريخى مكه از راه رابغ خود را به مدينه رسانيد. ريتر گفته است كه او در مكه توانست به حضور ملك عبدالعزيز بن سعود برسد و اين در حالى بود كه هنوز جدّه در محاصره قرار داشت و به دست نيروهاى او سقوط نكرده بود، اين ملاقات توسط روزنامه نگارى سورى كه به نوشتن در روزنامه «امّ القرى» اشتغال داشت، در الحميديه انجام پذيرفت و پس از اين ديدار او چندين بار به ديدار پادشاه در كاخ الأبطح رسيد.

ريتر مى گويد نتوانستم حقيقت انگليسى بودن خود را مخفى نمايم و برخى از مردم در مكه مرا شناختند ليكن توانستم براى آنان ثابت كنم كه انگليسى مسلمان هستم. وى با همين عنوان با پادشاه ملاقات نمود و با او درباره موضوعهاى متفاوتى گفتگو كرد؛ از آن جمله درباره تصرف بخشهايى از اردن در منطقه معان و عقبه توسط نيروهاى پادشاه و همدلى پادشاه با انقلابيون سورى بر عليه نيروهاى فرانسه و حلّ و فصل برخى اختلافات مرزى ميان عربستان و عراق. ريتر مى گويد در مجلس پادشاه با دكتر عبداللَّه الدملوجى كه مشاور امور خارجى پادشاه بود ديدارى داشته است و از اطلاعات و آگاهيهاى او تمجيد مى كند. ريتر سه فصل از كتاب خود را

ص: 178

به شهر مدينه اختصاص داده است؛ نخستين فصل با عنوان «قبر پيامبر»، دومين فصل با عنوان «ديدگاههاى جغرافيايى و تاريخى درباره مدينه» و سومين فصل «حرم مدينه» است. و چون عمده مطالب اين فصول تفاوت چندانى با آنچه پيشتر گذشت ندارد، از اين رو تنها به برخى خصوصيات و ويژگيهاى حرم و تغييراتى كه در اين سالها انجام شده خواهيم پرداخت؛ به ويژه با اشغال مدينه توسط وهابيان، وضعيت جديدى در شهر بوجود آمده بود.

درباره حرم پيامبر مى گويد: باب السلام در منتهى اليه بازار شرقى واقع است و دومين در مهم حرم است، اما محراب پيامبر در مسجد از سنگهاى مرمرين به رنگهاى سفيد و سياه و سبز و قرمز، با نقشه هاى متفاوت پوشيده شده است و هنگامى كه زيارت دهنده او قصد خواندن زيارت قبر پيامبر- ص- را داشت به آهستگى در گوش او گفت من زيارتى را براى تو مى خوانم كه معمولًا دوستاران پيامبر آن را مى خوانند و اين اشاره اى بود كه وهابيان او را از خواندن اين زيارت نامه منع كرده اند و در حقيقت او اقدام به كار خطرناكى كرده بود؛ زيرا احتمال اهانت و خطر جانى از سوى وهابيان مى رفت! ريتر مى گويد وهابيان پيروان ابن تيميه هستند كه طلب شفاعت و زيارت قبر و نماز خواندن در كنار قبر بزرگان را حرام و بدعت مى داند. آنگاه ريتر به قصه مشهورى كه سمهودى آن را در تاريخ مدينه نقل كرده و مربوط به سلطان نورالدين است مى آورد.

درباره وضعيت جغرافيايى مدينه مى گويد: مدينه در دشتى كه در ميانه جزيرة العرب قرار دارد و از اين لحاظ با مكه كه از شهرهاى نوار و دشت ساحلى بشمار مى رود و در ميان رشته كوههايى كه شبيه به نشست گاه اسب است و گذرگاه آن به سمت جنوب شرقى است تفاوت دارد.

ص: 179

زمين مدينه كه از كوه عير آغاز مى گردد تا فاصله نيم مايل از باروى مدينه دشت پستى است مملو از سنگهاى آتشفشانى و دشت وسيع شرق مدينه پوشيده از قطعه سنگهاى تركيبى سياه است، اين دشت تا فاصله يك مايلى دروازه شرقى مدينه كه به باب الجمعه يا باب البقيع شهرت دارد ادامه مى يابد و به نام دشت الحرّه معروف است. قطر و ضخامت سنگهاى دشت الحرّه نزديك 10 قدم است، و از سطح خاكى اطراف خود با ارتفاع ناهمگون و نامنظمى قرار دارد؛ بگونه اى كه به چشم بيننده آن، ديوارى سياه مى آيد. و اين داستان در زبان مردم مدينه است كه وقتى پيامبر- ص- با يهوديان به جنگ پرداخت، آنان ثروت و جواهرات خود را در الحرّه پنهان نمودند و بعدها تلاش مسلمانان براى يافتن آنها به جايى نرسيد. فاصله ميان شهر مدينه و دشت سنگلاخى الحرّه را باغهاى سرسبز و پردرخت خرما فرا گرفته است و در سايه اين نخلها گندم، جو، ذرت، گوجه فرنگى و انواع صيفى كارى و سبزى كاشته مى شود. جنوب شهر مدينه از فاصله الحرّه تا كوه عير را نيز باغهاى نخل و درخت سدر تا عمق 6 تا 7 ميلى فرا گرفته است و در ميان اين نخلستانها و باغها، دهات كوچك با خانه هاى محقرى قرار دارد، ليكن ريتر مى گويد در سالهايى كه او به ديدن آنها رفته، خانه ها را خرابه و مزارع را متروكه يافته است و علت آن را محاصره وهابيان در سالهاى جنگ مى داند، در شمال شرق احُد و در پس بخش غربى اين كوه، دهكده سرسبز (/ واحه) عيون قرار دارد. شهر مدينه شهرى است بيضوى شكل كه طول آن از سمت شرق به غرب امتداد دارد و باروى مستحكمى با چندين دژ آن را حفاظت مى كند. اين بارو داراى 9 دروازه است كه عبارتند از: 1- باب الجمعه يا باب البقيع، كه در برابر مشرق است، 2- باب المجيدى 3- الباب المصري 4- الباب الشامى، كه در برابر شمال

ص: 180

هستند، 5- الباب الصغير 6- باب العينيه 7- الباب المصرى كه در برابر مغرب هستند، 8- باب الشونه 9- باب الحمام، كه در برابر جنوب مى باشد.

بنابه گفته تاريخ نگاران، محمد بن اسحاق حاكم مدينه در سال 236 ه.

(850 م.) نخستين كسى بود كه گرداگرد شهر ديوارى كشيد و اين ديوار مجدداً در سال 540 ه. به دستور سلطان موصل تجديد بنا گرديد، و هنگامى كه سلطان محمود نورالدين براى بررسى وضعيت مسيحيان كه قصد جسارت به قبر پيامبر را داشتند به مدينه آمد دستور ساختمان ديوار ديگرى در خارج ديوار نخستين را داد و اين دو بارو بار ديگر مرمت شدند و آخرين پادشاهى كه به ترميم باروى داخلى شهر همت گمارد سلطان عبدالعزيز عثمانى در سال 1867 م. بود. در دو سمت شمال و مغرب بيرون باروى شهر، تعدادى ساختمان بزرگ قرار دارد كه گمان مى رود در روزگارى كاخهاى زيبايى بوده اند و بيشتر آنان از آنِ تركان بوده است كه در دوران سلطان عبدالحميد در مدينه سكونت داشته اند و ترديدى نيست كه بودن باغها و نخلستانهاى سرسبز در مدينه و راه آهنى كه هر گونه لوازم آسايش را از دمشق به مدينه مى آورده فرصت بسيار مناسبى براى راحت طلبى و گذران ايام عمر و فراغت و دورى از گرفتاريهاى دنياى مدرن را براى گروهى از متمكنين بويژه ترك فراهم مى آورده است. در واقع با افتتاح راه آهن مدينه در سال 1908 م. دوران شكوفايى و رشد اقتصادى مدينه آغاز گرديد و سبب شد گروهى از ثروتمندان و متمكنان به منظور اقامت دائمى به مدينه روى آورند.

ليكن با به قدرت رسيدن تركان جوان، آسايش و امنيت از مدينه و راههاى آن سلب شد؛ زيرا اين تركان جوان و خام ارزش و اعتبار در دست داشتن دو شهر مقدس حجاز را درك نمى كردند، از اين رو براى

ص: 181

آبادانى و عمران و دور نمودن دست اندازيها و چپاول اعراب بيابانگرد و راهزن به شهر و قافله هايى كه به سوى شهر مى آمد، از پرداخت پول مضايقه نمودند و بسيارى از مردم به خاطر ترس و بيم از تكرار حملات ابن رشيد يا وهابيان كه در آغاز قرن 19 چندين بار به شهر حمله نموده و به غارت مى پرداختند شهر را ترك نمودند و اين وضعيت تا هنگام اعلان شورش عربى در سال 1916 م. از سوى شريف حسين ادامه داشت، ليكن با اعلان شورش وضعيت به مراتب وخيمتر از پيش گرديد، تا جايى كه شهر به مدت 15 ماه از سوى وهابيان در محاصره قرار داشت. از اين رو ملاحظه مى كنيم كه جمعيت شهر كه پيشتر 80- 70 هزار نفر بود اينك به كمتر از 6 هزار نفر مى رسد.

ريتر سپس به توصيف خيابانها و كوچه هاى خالى و خانه هاى متروك شهر مى پردازد و سپس به توصيف ايستگاه راه آهن مدينه كه در منتهى اليه بخش غربى شهر در نزديكى دروازه العنبريه قرار دارد مى پردازد.

ريتر مى گويد: بسيارى از طلاب علوم دينى كه در مدينه به تحصيل اشتغال داشته اند، اينك به همراه اساتيد و شيوخ خود فرار را بر قرار ترجيح داده و به نقاط دور دستى گريخته اند و تنها تعداد اندكى از آنان در دوران محاصره شهر توسط وهابيان، باقى مانده اند كه اينك نزد ابن تركى در حرم به تحصيل اشتغال دارند، اين ابن تركى را به اصطلاح مى توان از علماى وهابى نجد بشمار آورد، گو اين كه در تعصب به گرد برخى ديگر از وهابيان نمى رسد؛ زيرا او كمى معتدل بوده و برخى از عقايد ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب را قبول ندارد، از ديگر علماى مدينه مى توان از شيخ احمد طنطاوى مصرى ياد كرد. او از هنگام اشغال مدينه توسط وهابيان، از تدريس در حرم مدينه امتناع ورزيده و خانه نشين گرديده است و گروهى از

ص: 182

طلاب براى تحصيل علم به خانه او مراجعه مى كنند.

كتابخانه هاى مدينه

ريتر در ادامه گزارش خود وصفى از كتابخانه عارف حكمت در مدينه را به دست مى دهد و مى گويد: اين كتابخانه عبارت است از دو اتاق گنبدى شكل، اين كتابخانه را شيخ عارف حكمت شيخ الاسلام استانبول تأسيس نمود و تمام لوازم و احتياجات يك كتابخانه را براى آن فراهم كرد، كتابهاى اين كتابخانه همگى داراى فهرست و شماره است كه براحتى مى توان از آن استفاده نمود. بر روى ميزى در كتابخانه، يك نقشه كروى زمين را ديدم كه نشان مى دهد شيخ عارف حكمت معتقد به كروى بودن زمين بوده است.

ريتر گروهى از جوانان را ديده است كه بر روى فرشى در نزديك پنجره نشسته و به مطالعه كتاب مشغولند. مدير كتابخانه و دستيار او، هر دو ترك بوده و آگاهى خوبى از كتابدارى و جاى كتابها در قفسه ها داشتند. از او خواستم يكى از مجلات تفسير فخر رازى را برايم بياورد و او براحتى آن را يافته و در اختيارم قرار داد اين دو تن كتابدار به من گفتند كه آنان حقوق ماهيانه خود را همواره از درآمد موقوفاتى كه شيخ عارف بر كتابخانه وقف نموده بود به دست مى آورند و هيچ گونه وابستگى مالى بر خليفه يا شريف حسين و يا ابن سعود نداشته و ندارند. ريتر مى گويد مدينه از گذشته هاى دور به داشتن كتابخانه و مجموعه هاى كتاب مشهور بوده است، ليكن پس از اشغال وهابيان مجموعه هاى گرانقيمتى مخفى گرديد و هيچ گونه آثارى از آنها ديده نشد. گفته مى شود كتابخانه سلطان محمود كه در نزديكى باب السلام است از تعرض مصون مانده و آسيبى بدان نرسيده است ولى ريتر آن را بسته يافت و تلاش او براى بازديد از كتابخانه به جايى نرسيد اما از

ص: 183

كتابخانه هايى نظير كتابخانه مشهور بشير آغا، و شفاء و سلطان عبدالحميد و عمر افندى جز نام چيزى باقى نمانده است و بنا به نقل اهالى شهر، بيشتر كتابهاى اين كتابخانه ها در دوران محاصره مدينه به سرقت رفته است، و برخى ديگر مى گويند بيشتر كتابهاى اين كتابخانه ها توسط وهابيان به آتش كشيده شده است. و برخى ديگر معتقدند كه كتابها توسط مسؤولان حفظ آنها به فروش رفته است. در مسجد النبى- ص- مى توان يكصد نسخه قرآن را كه در داخل يك قفسه نزديك محراب پيامبر- ص- قرار دارد مشاهده نمود، بيشتر اين قرآنها با خطوط زيبا و مطلّا بوده و داراى جلدهاى هنرى بسيار زيبايى است كه از سوى بزرگان در دورانهاى متفاوت به مسجد النبى تقديم شده تا زائرين آنها را تلاوت نمايند.

دروازه ها و محرابهاى حرم

ريتر مى گويد حرم مدينه 5 دروازه بزرگ و عمومى دارد كه عبارتند از: باب السلام، باب الرحمه، در ديوار غربى حرم و معمولًا جنازه مردگان از ميان باب الرحمه به داخل حرم آورده مى شود تا پس از انجام مراسم مذهبى به خاك سپرده شوند. باب المجيدى، در ديوار شرقى. باب النساء، كه در نزديكى جايگاهى است كه زنان در حرم نماز مى خوانند و بالاخره باب جبرائيل كه مردگان از اين در به سوى بقيع بيرون برده مى شوند. علاوه بر اين پنج در، در ديگرى در ديوار شمالى حرم قرار دارد كه به سوى انبار باز مى شود و بيشتر بسته است. در ديوار جنوبى حرم نيز درب كوچكى است كه به سوى «حديقة عمر» باز مى شود آن نيز بيشتر بسته است مگر آن كه شخصى مقدارى پول به دربان بپردازد و گفته مى شود عمر از اين راهرو عبور نموده است، در مسجد تعداد ديگرى دربهاى كوچك است كه از آنها

ص: 184

مى توان به گلدسته ها راه يافت در مسجد مدينه تعدادى محراب در گوشه و كنار آن ديده مى شود كه هر كدام تاريخچه اى دارد، ليكن بيشتر مسلمانان ترجيح مى دهند تنها در برابر يك محراب نماز بخوانند ولى برخى ديگر در برابر همه آنها نماز بجاى مى آورند و معمولًا زيارت دهندگان به مردم اشاره مى كنند كه در برابر هر محراب دو ركعت نماز بجاى آورند.

و بديهى است كه مهمترين محراب در مسجد همان محراب پيامبر- ص- است. نام محراب هاى مسجد به اين ترتيب است: محراب پيامبر در روضه.

محراب عثمان در سمت مشرق ديوار جنوبى. محراب سليمانى كه در قرن نهم ساخته شد و در قرن دهم سلطان سليمان قانون آن را با مرمر پوشانيد اين محراب موازى محراب پيامبر در سمت مغرب قرار دارد. محراب التهجد در سمت شمال حجره حضرت زهرا- س- و قبر او. اين محراب بر روى سكوى بلندى قرار گرفته و گفته مى شود شبها در اين مكان به عبادت مى پرداخته است، در داخل حجره كه قبر فاطمه قرار دارد محراب ديگرى نيز موجود است ليكن به اين محراب دسترسى مشكل است. آخرين محراب از آنِ زنان است.

بقيع در سال 1925

پيشتر توصيفى از بقيع، از زبان سفرنامه نويسان اروپايى خوانديم كه همگان از وضعيت اسفبار بقيع در دوران تسلط وهابيان كه اعتقاد احترام به مردگان داشتند، اينك ريتر توصيفى از بقيع در سال 1925 ميلادى و پس از آن كه چند ماهى از تسلط وهابيان براى بار دوم بر مدينه نمى گذشت به دست مى دهد، او در صفحه 562 مى گويد: من چندين بار عصر پنجشنبه به زيارت بقيع رفتم آن را زمينى يافتم در ابعاد 120* 200 يارد كه توسط

ص: 185

ديوار گلى محصور شده و در نزديكى باروى شرقى مدينه قرار دارد و گفته مى شود در آن ده هزار صحابه مدفون شده اند. هنگامى كه داخل بقيع شدم خود را در برابر منظره شهرى منهدم و زلزله زده يافتم. در سر تا سر بقيع چيزى ديده نمى شد جز قطعه هاى پراكنده و شكسته چوب و سنگ و سيمان وآهن وتپه هاى شن و ماسه و خاك؛ منظره اى كه انسان را به ياد شهرى زلزله زده مى انداخت. در نزديكى ديوار غربى بقيع يكى از قطعه هاى شكسته سنگ و آهن و چوب و ميله يافتم كه بطور منظم جمع آورى شده بود و اين در حقيقت باقيمانده ساختمانها و گنبدهاى قبور بقيع بوده است كه از سرتاسر بقيع جمع آورى شده تا راه براى عبور زيارت كنندگان قبور باز شود و در واقع تنها آثار نظم در بقيع همين بود ولا غير و در حقيقت هيچ آثارى از رسيدگى و توجه به اين قبرستان ديده نمى شد، جز آن كه وهابيان بطور منظم تمامى آثار قبور بزرگان دين را ويران نموده و اينك از آن همه تاريخ چيزى جز تلّى از خاك و گودالها باقى نمانده است و بدين ترتيب تمامى آن گنبدهاى سفيد و زيبا كه بر روى قبور فرزندان رسول اللَّه- ص- و اهل البيت- عليهم السلام- و ديگران نظير عثمان و مالك بود از ميان رفته است، حتى قفسه هايى را كه مردم فقير از چوب نخل بر روى قبور عزيزان خود قرار داده بودند جمع آورى و شكسته و سپس آتش زده اند.

ريتر مى گويد: هنگامى كه به همراه راهنمايم به داخل بقيع براى ديدار از آرامگاه مردانى كه تاريخ سازند، رفتيم و به بخشهاى انتهايى آن رسيديم تا آثار تخريب قبور و باقيمانده آن را ببينيم. راهنمايم با ناراحتى و به آهستگى مى گفت: «استغفراللَّه، استغفراللَّه، لا حول ولا قوّة الّا باللَّه» و هيچ يك از متولّيان قبور كه بسيار ناراحت و غمگين اطراف قبور نشسته بودند،

ص: 186

از كسى مطالبه پول نمى كردند، و اين در حالى بود كه هيچ يك از افراد وهابى- بجز دو تن از غلامان ابن سبهان (از سران وهابى) كه در نزديكى دروازه بقيع بودند- در داخل بقيع ديده نمى شدند. در دور دست چند تن از اهالى نخاوله را ديدم كه مشغول جمع آورى بعضى از وسائل ساختمانى از ميان قبرهاى منهدم هستند، و اين شيعيان كه در زير سلطه وهابيان قادر به دفن مردگان خود در نزديكى قبر امامان خود نمى باشند، اينك با تخريب و منهدم نمودن قبر بزرگان اهل سنت انتقام مى گيرند. من و راهنمايم از ميان راهرو نسبتاً تمييزى به سوى قبر عثمان قدم زديم، اين قبر در سمت مشرق قبرستان است. هنگام راه رفتن به گروهى از هنديان كه از زيارت اين قبر باز مى گشتند برخورديم، در پيشاپيش آنان مرد مسنّى كه ريش سفيد و سياه بسيار بلندى داشت راه مى رفت، به چهره او خيره شدم غم دنيا را در نگاه مستقيمش كه تنها جلو را نگاه مى كرد و از نگاه به راست و چپ و ديدن قبور منهدم پرهيز مى نمود يافتم، دنباله روان او نيز همگى به همين حال بودند و هر كدام نگاه گذرايى به من كرده و غمناك عبور نمودند، پس از گذر از اين گروه، به بلندى مختصرى رسيديم و در اين هنگام بود كه سبب غم و غصه آن گروه را دريافتم، در مقابلم گور عثمان را يافتم كه وهابيان كليّه آثار روى آن را زدوده و تنها تخته مختصرى كه اطراف آن را با حلبى ميخ كوب كرده بودند باقى مانده بود و بر روى قبر، يك هندى ديگر را ديديم كه مشغول گريه بود.

مدينه در كتابهاى جون فيلبى

سنت جون فيلبى يا حاج عبداللَّه فيلبى، سالهاى متمادى در نجد و حجاز در نزد ملك عبدالعزيز السعود زندگى نمود و در سالهاى نخست

ص: 187

زندگى خود اسلام آورد و از اين رو به راحتى و مطابق ميل خود در سرتاسر سرزمينهاى مقدس به گشت و گذار پرداخت و خاطرات ديدارهاى خود را در كتابهاى متعددى به يادگار نهاد، علاوه بر اين بررسيهاى تاريخى و جغرافيايى مهمى درباره عربستان انجام داد كه همگى- از آن جمله مطالبى درباره مدينه- در كتابهايش ثبت است.

يكى از بهترين نوشته هاى او كتابى است به نام «مدال عربى» (1) 15 كه به


1- 1- Philby, H. ST- gobn- Arabian gubilee. London. 2591.

ص: 188

تفصيل درباره زندگانى و تاريخچه ملك عبدالعزيز آل سعود است كه آن را به مناسبت 72 سال زندگى او تأليف نمود.

فيلبى در يكى از كتابهاى خود درباره مدينه مى گويد (ص 26): راه آهن مدينه به رغم مخالفت قبايل عرب و امراى مكه در سال 1908 به پايان رسيد، و در همين سال با حكم سلطان عبدالحميد شريف حسين به شرافت مكه برگزيده شد آنگاه او اشاره به وقايع شورش عربها به سركردگى شريف حسين و درگيريهاى او با لشكريان ترك و حوادثى كه پيشتر درباره آنها گفتگو شده، كرده و به ورود شريف على حيدر به مدينه در سال 1916 و جايگزينى او به شرافت مكه اشاره دارد، فيلبى مى گويد: هنگامى كه شريف حسين عصيان و شورش بر عليه تركان را اعلان نمود، طى نامه اى اين موضوع را به اطلاع ابن سعود رسانده و از او كمك خواست، ليكن ابن سعود نامه را براى مأمورين انگليسى به بصره ارسال نمود و از هرگونه همكارى با شريف خوددارى نمود و بعدها نيز پاسخى مشابه برنامه كمك شريف على حيدر از مدينه داد، ليكن به نظر مى آيد گفتار فيلبى با واقعيت تطابق ندارد؛ زيرا بر طبق اسناد و مدارك موجود ابن سعود به نام شريف على حيدر پاسخ داده و در آن ضمن نكوهش از شريف حسين و همكارى او با مسيحيان و اين كه اين همكارى راه را براى ورود نفوذ بيگانگان به جزيرة العرب گشود، به حمايت از تركان عثمانى و خليفه پرداخته است.

مهمترين بخش كتاب فيلبى درباره چگونگى حمله وهابيان به مدينه و تسلط آنان به شهر است، او در صفحه 76 مى گويد: نيروهاى ابن سعود نخست شهر طائف را تصرف نموده و قتل عام وحشتناكى در آن به راه انداختند و آنگاه مكه را فتح كرده و خود را آماده براى استيلا بر مدينه ساختند. فيلبى مى گويد خودم در رابغ لشكر امير محمد سومين فرزند ابن

ص: 189

سعود را ديدم كه به سوى مدينه در راه بود تا شهر را از مدافعان آن تحويل بگيرد؛ زيرا اين مدافعان پس از مدتها مقاومت و تحمل محاصره حاضر به تسليم شده بودند ليكن تسليم خود را مشروط به اين نمودند كه يكى از فرزندان او شهر را تحويل بگيرد و نه فيصل الدرويش سركرده «الأخوان» وهابى تا شايد كشتار و قتل عام و اهانتى به مقدسات اسلامى در آنجا وارد نيايد، و بر طبق اين شرط و قرارداد مدافعين شهر را به امير محمد تحويل نموده و خود تسليم او شدند و اين واقعه در روز پنجم دسامبر سال 1925 ميلادى اتمام پذيرفت. فيلبى آنگاه به آمدن هيأتى از سوى «الجمعيةالخلافة الاسلاميه» در هند به عربستان اشاره مى كند و هدف آنها را از ديدار، اطمينان يافتن از سلامتى و عدم اهانت به مقدسات مسلمانان ذكر مى كند. فيلبى مى گويد: هنگامى كه هيأت در ماه ژانويه 1926 سرزمينهاى مقدس را ترك نمود، به رغم تلاشى كه ابن سعود براى دادن اطمينان و كاشتن بذر آن در دلشان نموده بود، بيشتر آنان بر عاقبت وضعيت سرزمينهاى مقدسه بيمناك بودند. هنوز اين هيأت از عربستان نرفته بود كه هيأت ديگرى به نام «جمعية خدام الحرمين» از هند وارد شدند، اين هيأت به همراه خود مبلغ 60 هزار روپيه به منظور كمك به خانواده هايى كه در محاصره مدينه متضرر شده بودند آورده بود و نسبت به مخالفت خود با وهابيان و رفتار آنها، صريحتر از هيأت پيشين بود. از اين رو ابن سعود چاره اى نيافت جز آن كه آنان را با اولين كشتى در روز اول ماه مارس به سوى سوئز اخراج نمايد. حساسيت اين هيأت و لبه تيز انتقادات آنان بيشتر متوجه روابط ابن سعود و انگلستان و قراردادهاى جدّه و بحره با آنان بود. علاوه بر اين، آنان از جرائم و قتل عامهاى فجيعى كه در طائف و مدينه و ديگر شهرها رخ داده بود، انتقاد نموده و از ابن سعود در اين مورد

ص: 190

خواستار توضيحاتى بودند. همچنين از اين كه ابن سعود بدون در نظر گرفتن افكار عمومى مسلمانان، خود را پادشاه سرزمينهاى مقدس خوانده است، اظهار ناخشنودى مى نمودند.

فيلبى به مناسبت ديگرى مى گويد: يكى از عواملى كه سبب شد ابن سعود تهاجم خود را به جدّه تأخير اندازد و در انجام آن كمى تأمل كند، همانا وجود بيگانگان از اتباع كشورهاى اروپايى در جدّه بود، كه احتمالًا بر اثر تهاجم و جنگ متضرر شده و او را در برابر كشورهاى اروپايى رو در رو قرار مى داد، از اين رو ميل داشت خود فرماندهى تهاجم به جدّه را به عهده بگيرد تا از وقوع كشتار و تعدى جلوگيرى به عمل آيد، و پيشتر نيز به فيصل الدرويش دستور داده بود كه پس از تسليم شهر مدينه به امير محمد از دخالت در امور شهر خوددارى نمايد ولى به رغم صدور اين دستور، هتك حرمتهايى در مدينه انجام پذيرفت، همان گونه كه پيشتر نسبت به تعدادى از مقدسات در مكّه هتك حرمت شده بود؛ كارهايى كه سبب انزجار افكار عمومى مسلمانان در ايران و ديگر كشورهاى اسلامى شده بود.

فيلبى مى گويد: در ماه فوريه 1926 و پيش از ماه رمضان، براى نخستين بار بلندگو در حرم مكه و مدينه نصب گرديد او آنگاه به ديدار رسمى ملك فاروق از حجاز در سال 1944 اشاره دارد و مى گويد ملك فاروق چندين روز را به همراه ملك عبدالعزيز در يك چادر زيبا كه در كوهستان «جبل رضوى» ميان مدينه و ينبع نصب شده بود گذرانيدند.

فيلبى در كتاب ديگر خود (40 سال در سنگلاخ) (1) 16 درباره محاصره مدينه و تسليم شدن مدافعين آن، چنين مى گويد: ابن سعود فرستادگان


1- 1- Philby, H. ST. gobn- Foryyears in the wilderness. London. 7591.

ص: 191

خود را به مدينه فرستاد و از مدافعان آن خواست خود را به همراه اسلحه و مهمات و وسائل مخابراتى، بدون قيد و شرط تسليم فرمانده ميدان او، صالح العاذل كه از قبيله شمر بود بنمايند و در مقابل او وعده داد شهر و مقدسات و مردمان آن از قتل و غارت در امان باشند. علاوه بر اين ابن سعود از رؤساى عشاير عرب در حومه مدينه خواست كه آنان نيز با فرستادن نمايندگانى به مدينه، مدافعين آن را تشويق به تسليم نمايند تا بدين وسيله آنان پايدارى و استقامت خود را در برابر سربازان وهابى از دست داده و راه عناد و يكدندگى در پيش نگيرند، ليكن هيچ يك از اين تدابير مثمر ثمر واقع نگرديد و فرمانده نيروهاى مقاومت در مدينه، طى تلگرامهاى خود شريف على را از وضعيت مستحكم مدافعين شهر مطمئن ساخت.

فيلبى در صفحه 199 كتاب خود مى گويد: پس از استقرار وضع در حجاز ملك عبدالعزيز از دولت خود خواست مقدمات كشيدن راه آهنى ميان شهرهاى عربستان و ساحل درياى سرخ را فراهم آورند، از اين رو مستر غيلديا

aadliG. rM

مأمور انجام اين كار شده و او نقشه هاى انجام اين خط ميان شهرهاى رياض و مدينه از راه مرات و قصيم به سوى ينبع وجدّه و يك خط فرعى به سوى مكه را تا پايان سال 1954 تهيه نموده و آماده براى اجراى طرح گرديد، ليكن به علت كمبود بودجه دولت، انجام اين طرح متوقف گرديد. فيلبى از سوى ديگر به تلاش بى نتيجه و بى فايده دولت عربستان براى ترميم خط راه آهن حجاز كه در طى سالهاى شورش عربها و پس از آن آسيبهاى فراوانى ديده بود، نموده و مى گويد اين تلاشها همواره با شكست روبرو مى شده است و به رغم رفت و آمد هيأتها و گروههاى كارشناسى ميان عربستان و سوريه و اردن و اوامر اكيد پادشاه

ص: 192

به ضرورت ترميم آن، نتيجه اى عايد اطراف نگرديد. يكى ديگر از كتابهاى مهم فيلبى كتابى است به نام «سرزمين مدين» كه به بررسى آثار تاريخى منطقه مدين در نزديكى مدينه پرداخته است. فيلبى در خلال سالهاى 1953- 1950 مدينه را مركز خود قرار داده و از آنجا براى بررسى آثار باستانى اين سرزمين تاريخى كه به دوران ابراهيم الخليل و موسى و سليمان و نابويندس بابلى (كه اين منطقه را پايتخت تابستانى خود قرار داده بود) و پادشاهان لحيانى و معينى و نبطى كه همگى از اهالى عاد و ثمود بوده و بر راههاى تجارتى مهم در آن دوران سيطره داشته و بخور و ادويه بلاد غرب را به مراكز خريد مهم آن روزگار مى رسانيدند و بر اعراب حكم راندند باز مى گردد. فيلبى مى گويد: من مدينه را مركز و قرارگاه كارهاى تحقيقاتى خود قرار دادم تا بتوانم خود را به مدائن صالح رسانده و در مورد كتيبه هاى تاريخى آن به بررسى بپردازم. پيش از من در دهه هشتاد قرن نوزدهم چند تن به نامهاى چارلز هوبر، و ژوليوس يوتنغ، و جوسن، و ساقينياك (كه اين روش اخير در سالهاى 1907 و 1910 به مدائن صالح آمده بودند) به كاوشهايى پرداخته و آثار و كتيبه هاى مهمى را يافته بودند، از اين رو من به يافتن چيز تازه اى چندان اميدوار نبودم. تنها اميدم به اين بود كه شايد بتوانم نوشته هاى تازه اى به خط ثمودى و نبطى و يا سبأيى و معينى و يا حتى اغريقى بيابم، علاوه بر اين اميدوار بودم شايد با كاوش در سمت شمال غرب جزيرةالعرب بتوانم حروف اصلى خط سينايى را كشف كنم؛ خطى كه امروزه از ميان رفته است و احتمال داده مى شود كه منشأ آن ابناء بوده باشند، و پيشتر نيز ريچارد بورتون در مدائن صالح كتيبه اى يافته بود كه دكتر ليبوقيتش آن را بخشى از بررسى خود درباره خط سينايى قرار داده بود، ليكن امروزه معلوم شده است كه آن خط

ص: 193

ثمودى بوده است. و من امروزه مى توانم بگويم برغم تلاشهايم و جمع آورى بيش از دو هزار نمونه خط از منطقه وسيعى كه از مدينه منوره آغاز گرديده و تا خليج عقبه ادامه يافت، متأسفانه هيچ گونه نتيجه اى بدست نياوردم و شايد بتوانم بگويم خط سينايى كه تنها جايگاه آن صحراى سينا است، هرگز منشأ و خاستگاهى در جزيرةالعرب نداشته است، گو اين كه من برخى نمونه هاى خط شبيه به آنچه بورتون پيشتر يافته بوده به دست آوردم.

فيلبى مى گويد اين سفرها به مدائن صالح و شمال غرب عربستان اگر چه نتيجه علمى در بر نداشت ليكن تجربه بسيار شيرينى برايم فراهم آورد و آن خوردن گوشت بز كوهى بود، و ما در دورانى كه چادرهاى خود را در نزديكى خط راه آهن حجاز كه از شمال مدينه تا خيبر ادامه داشت زده بوديم و از كوه و دشتهاى اين منطقه عبور مى نموديم، مقدار زيادى از اين حيوان را صيد نموده و خورديم. فيلبى مى گويد: معتقدم من تنها اروپايى هستم كه توانستم اين منطقه پهناور از دشتهاى جهان را كه ميان مدينه و خيبر و درياى سرخ است درنوردم. در اين مدت غذاى ما يا گوشت بز كوهى بود و يا خرما و چاى و يا آن كه غذايى به نام «الحنينى» بود كه از خرماى كوبيده و آرد و پياز ساخته مى شد.

«زقاق الحجر» (/ سنگ) م. متوقّف شد، از معابده در

مى شود و هرگز بر اين، مهرى شرافت مكه كانديدا

در اين وضعيّت افسرى مى گويد: من نمى دانم

با ورود سفير عثمانى، مى نمودم، ليكن در ميان دو كوه

كننده بود. در به بندرلگهورن هلند هورغرونيه. از فرانسه

است. و ژوزف پيتس كوچه هايى كه دروازه هاى اصلى، (1) 17

________________________________________

1 ( 1).

1- The Historical Library of Diodorus The Sicilian, Book 111 Chap 13

2 ( 1).

1- The Historry of Heroditus, Editor by Rowlinson, Book 111, Chap 8

3 ( 2).

2- The Historry of Heroditus, Editor by Rowlinson, Book 111, Chap 32

4 ( 1)- ايزابيل بورتون سفرنامه لودويكو را بهمراه سفرنامه بورتون( جهانگرد انگليسى) تحقيق، شرح و چاپ نموده است.

5 ( 1).

1- Ali Bey Al- Abbassi) Domingo Badiay Leiblich(- Voyages en Arique eten Asie Pendant Les Annees 3081 a 7081

6 ( 1)- و آنگونه كه به نظر مى رسد بورخارت آگاهى چندانى از تلاش اسلام و مسلمانان براى از ميان برداشتن و كم كردن بردگى و بهبود وضعيت بردگان بگونه اى كه زندگانى آن را به انسانيت نزديك نمايد ندارد، و در حقيقت مقايسه ميان وضعيت بردگان در اروپا كه به فجيعترين مشكل با آنان در انگلستان و فرانسه تا چند قرن اخير رفتار مى شده و رفتار مسلمانان با آنان و قوانين و احكامى كه اسلام براى خوش رفتارى و آزاد نمودن بردگان و اعتراف شرعيت بخشيدن به ازدواج بردگان و پذيرفتن نسل آنان و ديگر احكامى كه در مجموع تلاشى براى آزادى آن بوده است نمايانگر برترى تعاليم اسلام در اين زمينه است.

7 ( 1)- مقصود از اين تجارت نه معناى متداول و اصطلاحى آن، كه عبارت از تجارت كالا است، بلكه مقصود تجارت با خداوند است كه او وعده سود اخروى به حج گزاران داده است و كسى كه با خداوند تجارت حج انجام مى دهد، هرگز از سود بى نصيب نخواهد بود.

8 ( 1)- از مأمورين بلند مرتبه انگليس در هند و عربستان بود. او نقش حساس و كليدى در به قدرت رساندن خاندان آل سعود بازى كرد و تا آخر عمر در عربستان زندگى نمود و روابط بسيار دوستانه و صميمى با تمامى سران آل سعود برقرار نمود. در سال 1930 بر طبق اصول مذهب وهابيان اسلام آورد و سالها در مكه و جدّه زندگى كرد.

9 ( 1).

1- Burchardt, Gohn lewis- Travels in Arabia, Comprehending on Account of Territories in Hedjaz Which Mohammadans Regard as socred.

10 ( 1)- امروزه اينان به شيعيان نخاوله مشهورند.

11 ( 1)

1- Burton, Richard F- Personal Narrative of a Piligrimauleto AL Madinah d Me ccah. Edited by his wife isabel Burtton) London 03691. Memorial edition.

12 جعفر الخليلى - محمدرضا فرهنگ، مكه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1384.

13 ( 1)

1 Antocius, George The Arab Awakesing, The Story of The Arab Natioual Movement newyork. 9391.

14 ( 1).

1- Ruttes, Eldon- the Holy cites of Arabia) London, 8291- 0391(.

15 ( 1).

1- Philby, H. ST- gobn- Arabian gubilee. London. 2591.

16 ( 1)

1- Philby, H. ST. gobn- Foryyears in the wilderness. London. 7591.

17 جعفر الخليلى - محمدرضا فرهنگ، مكه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1384.


1- جعفر الخليلى - محمدرضا فرهنگ، مكه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 2، 1384.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109